جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

در حال تایپ [نبض سایه‌ی خاکستر(جلددوم منطقه‌ی آشوب)] اثر «Rasha_S کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Rasha_S با نام [نبض سایه‌ی خاکستر(جلددوم منطقه‌ی آشوب)] اثر «Rasha_S کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 568 بازدید, 20 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [نبض سایه‌ی خاکستر(جلددوم منطقه‌ی آشوب)] اثر «Rasha_S کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Rasha_S
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rasha_S
موضوع نویسنده

Rasha_S

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
3,454
12,680
مدال‌ها
4
***
(سانیار)
بدن بدبوی آخرین سگ رو هم روی زمین بدون پوشش انداختیم و قوسی به کمرم دادم. به‌سمت کیسه رفتم و همزمان که روی شونه می‌انداختمش، صدای سرخوش سهراب توی باد پیچید:
- لعنت به دیوارنشین‌ها؛ می‌دونین برتری ما نسبت به اون‌ها چیه؟
نیم‌نگاه بی‌تفاوتی به سرتاپای خونی و خاکیش انداختم و سعی کردم صدای پرغرورش رو به کمک خش‌خش علف‌ها نادیده بگیرم؛ هرچند پوزخندش بهم ثابت کرد تلاشم موفقیت‌آمیز نبوده.
سهراب: اون‌ها توی هرچیزی بهتر باشن، باز هم قدرت بدنی و زور ما رو ندارن.
به‌سمتش چرخیدم اما معین زودتر از من جواب داد:
- مهم اینه که اون‌ها از نظر تعداد و تجهیزات نسبت به ما برتری دارن؛ پس بی‌خیال این حرف‌ها شو و تا دیر نشده راه بیوفت.
نگاهم رو ازشون گرفتم و زیر نور قرمز خورشید درحال غروب که اطرافمون رو با خودش هم‌رنگ کرده‌بود، به‌طرف خونه حرکت کردم. با قدم‌های بلند خودشون رو بهم رسوندن و توی سکوت، مسیر نیم ساعته رو طی کردیم.
با جلو بردن دستم و هول دادن حفاظ‌های چوبی، وارد قبیله‌ی آزادها شدم. انگشت‌هام رو بین لب‌هام گذاشتم و سوت بلندی زدم. جلو رفتم که زن و مردهای منتظر باعجله دورم جمع شدن. کیسه رو از روی شونه‌م روی زمین انداختم و به کمک دستم، موهام رو به‌سمت بالا هدایت کردم. نگاهی به چهره‌های محو و تیره شده‌ی مردم انداختم و به محتویات کیسه‌ی کهنه اشاره کردم:
- این هم از وسایلی که خواسته بودین.
در جواب تشکرشون، لبخندی زدم و با عبور از کنار صف منتظر وسایل، قدم‌هام رو به‌طرف ساختمون قدیمی و سیمانی برداشتم. دستم رو از بین تیکه‌های بزرگ و کوچیک شیشه‌ی شکسته‌ی در داخل بردم و قفل رو باز کردم. در رو هول دادم و باعجله پله‌ها رو یکی‌درمیون بالا رفتم.
جلوی پاگرد وایستادم و دستم رو توی جیبم فرو کردم. کارت قدیمی‌ای رو بیرون کشیدم و با فشار دادن توی شیار در، زبونه رو کنار زدم و در رو باز کردم. کفش‌های گلی و کثیفم رو از پاهام بیرون کشیدم و وارد خونه شدم. نفس عمیقی کشیدم که بوی نم توی بینیم پیچید و باعث شد از کارم پشیمون بشم.
 
بالا پایین