- Apr
- 5,475
- 6,423
- مدالها
- 12
«اِلِنا بییاگرا خواب دید شاعرها به خانۀ کلمات میآمدند. کلمات، که در بطریهای شیشهای نگهداری میشدند، منتظر شاعرها بودند، دیوانهوار میل داشتند برگزیده شوند و خود را به آنها عرضه میکردند: کلمات به شاعرها التماس میکردند که آنها را نگاه کنند، که آنها را بو بکشند، که آنها لمس کنند، که آنها را بلیسند. شاعرها بطریها را باز میکردند، کلمات را با انگشت امتحان میکردند و آن وقت یا لب خود را میلیسیدند یا بینیشان را جمع میکردند، شاعران به دنبال کلماتی بودند که نمیشناختند، و به دنبال کلماتی بودند که میشناختند و گم کرده بودند.
در خانۀ کلمات میزی پر از رنگ وجود داشت. در دیسهای بزرگی رنگها خود را عرضه میکردند و هر شاعر از رنگی که لازم داشت برمیداشت. زرد لیمویی یا زرد خورشیدی، آبی دریا یا آبی دودی، قرمز لاکی، قرمز سرخ، قرمز شرابی…» (کتاب دلبستگیها، ترجمۀ نازنین نوذری)
در خانۀ کلمات میزی پر از رنگ وجود داشت. در دیسهای بزرگی رنگها خود را عرضه میکردند و هر شاعر از رنگی که لازم داشت برمیداشت. زرد لیمویی یا زرد خورشیدی، آبی دریا یا آبی دودی، قرمز لاکی، قرمز سرخ، قرمز شرابی…» (کتاب دلبستگیها، ترجمۀ نازنین نوذری)