- May
- 205
- 1,656
- مدالها
- 2
سعی کردم افکارم رو کنار بزنم و با لبخند شیطونی گفتم:
- اِ؟! استاد صولتی گفت؟
خندید و زیر چشمی بهم نگاه کرد و گفت:
- نه، آقای رادفر خواستن که اینطور باشه.
- آها، این آقای رادفر اسم نداره؟
- چرا، آقا آرش هستن.
- اسمش آقا آرشه؟
با چشمهای ریز شده به چشمهای شیطونم نگاه کرد، من هم خودم رو زدم به اون راه و همینطور که دستهام رو از پشت به هم قلاب کرده بودم به راهم ادامه دادم. با خنده دوید دنبالم و گفت:
- آقا آرش!
سرم رو به سمت آسمون گرفتم و گفتم:
- چهقدر هوا خوبه!
- عه آقا آرش اذیتم نکنین!
در همون حالت ادامه دادم:
- یه صداهایی میاد، انگار کسی من رو صدا میزنه. هی میگه آرش، آرش، آرش... .
- آها اونوقت زنه یا مرد؟
- فکر کنم یه دختره.
- که اینطور!
زیر چشمی بهش نگاه کردم که ابروهاش به هم گره خورده بود. باز شیطنتم گل کرد و گفتم:
- آره، چهقدر هم قشنگ صدا میکنه! فکر کنم همونیه که تو حرم میخواست بهم شمارهش رو بده.
مشتی به بازوم زد که آخ الکیای گفتم و گفت:
- هِی! خیلی بیجا کرده!
خندیدم و همینطور که بازوم رو مالش میدادم گفتم:
- خب آخه بعضیها فقط در شرایط اضطراری اسم من رو بلدن، در ضمن دستِ بزن هم دارن!
- خب آخه این بعضیها روشون نمیشه با اسم خالی صدا کنن. در ضمن میترسن که جلو بقیه از دهنشون بپره و باعث سوءتفاهم بشه.
جدی نگاهش کردم و گفتم:
- بقیه مهم نیستن، من و تو مهمیم. اصلاً بذار همه بفهمن، مگه چی میشه؟ همینجوریش دارن حرف مفت میزنن بذار حداقل راست باشه.
- نمیتونم اینجوری باشم. واقعاً برام مهمه دوروبریهام چی راجع بهم فکر میکنن. ولی خب باشه هرجور شما بخواین، حواسم رو جمع میکنم جلوی کسی سوتی ندم.
- خودم درستت میکنم. پس دیگه من از این به بعد آرش اول شخصم، اون هم مفرد.
خندید و گفت:
- وای! عادت ندارم.
- نترس عادت میکنی.
گوشیش زنگ خورد که از تو کیفش درآورد و جواب داد.
- الو سلام... خب کارمون طول کشید... نه دیگه دارم میام، فعلاً.
قطع کرد و قبل از اینکه خودش چیزی بگه من گفتم:
- فاطمه بود؟
سر به نشونه مثبت تکون داد.
- ای بابا، دعوات کرد؟
باز هم فقط سر تکون داد، خندهم گرفت. معلوم نیست چی بهش گفته که اینجوری ساکت شد.
به زودی باید با اون هم حرف بزنم، مثل اینکه کنترل عجیبی روی تینا داره.
- خب بیا بریم دیگه سرما میخوریم.
لبخندی زد و گفت:
- آره بریم.
- اِ؟! استاد صولتی گفت؟
خندید و زیر چشمی بهم نگاه کرد و گفت:
- نه، آقای رادفر خواستن که اینطور باشه.
- آها، این آقای رادفر اسم نداره؟
- چرا، آقا آرش هستن.
- اسمش آقا آرشه؟
با چشمهای ریز شده به چشمهای شیطونم نگاه کرد، من هم خودم رو زدم به اون راه و همینطور که دستهام رو از پشت به هم قلاب کرده بودم به راهم ادامه دادم. با خنده دوید دنبالم و گفت:
- آقا آرش!
سرم رو به سمت آسمون گرفتم و گفتم:
- چهقدر هوا خوبه!
- عه آقا آرش اذیتم نکنین!
در همون حالت ادامه دادم:
- یه صداهایی میاد، انگار کسی من رو صدا میزنه. هی میگه آرش، آرش، آرش... .
- آها اونوقت زنه یا مرد؟
- فکر کنم یه دختره.
- که اینطور!
زیر چشمی بهش نگاه کردم که ابروهاش به هم گره خورده بود. باز شیطنتم گل کرد و گفتم:
- آره، چهقدر هم قشنگ صدا میکنه! فکر کنم همونیه که تو حرم میخواست بهم شمارهش رو بده.
مشتی به بازوم زد که آخ الکیای گفتم و گفت:
- هِی! خیلی بیجا کرده!
خندیدم و همینطور که بازوم رو مالش میدادم گفتم:
- خب آخه بعضیها فقط در شرایط اضطراری اسم من رو بلدن، در ضمن دستِ بزن هم دارن!
- خب آخه این بعضیها روشون نمیشه با اسم خالی صدا کنن. در ضمن میترسن که جلو بقیه از دهنشون بپره و باعث سوءتفاهم بشه.
جدی نگاهش کردم و گفتم:
- بقیه مهم نیستن، من و تو مهمیم. اصلاً بذار همه بفهمن، مگه چی میشه؟ همینجوریش دارن حرف مفت میزنن بذار حداقل راست باشه.
- نمیتونم اینجوری باشم. واقعاً برام مهمه دوروبریهام چی راجع بهم فکر میکنن. ولی خب باشه هرجور شما بخواین، حواسم رو جمع میکنم جلوی کسی سوتی ندم.
- خودم درستت میکنم. پس دیگه من از این به بعد آرش اول شخصم، اون هم مفرد.
خندید و گفت:
- وای! عادت ندارم.
- نترس عادت میکنی.
گوشیش زنگ خورد که از تو کیفش درآورد و جواب داد.
- الو سلام... خب کارمون طول کشید... نه دیگه دارم میام، فعلاً.
قطع کرد و قبل از اینکه خودش چیزی بگه من گفتم:
- فاطمه بود؟
سر به نشونه مثبت تکون داد.
- ای بابا، دعوات کرد؟
باز هم فقط سر تکون داد، خندهم گرفت. معلوم نیست چی بهش گفته که اینجوری ساکت شد.
به زودی باید با اون هم حرف بزنم، مثل اینکه کنترل عجیبی روی تینا داره.
- خب بیا بریم دیگه سرما میخوریم.
لبخندی زد و گفت:
- آره بریم.
آخرین ویرایش: