جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار هاتف اصفهانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Mahi.otred با نام هاتف اصفهانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,389 بازدید, 72 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع هاتف اصفهانی
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط (:Shaparak

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش
او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش

گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش
گفتم که با خونِ جگر از دیده بیرون کردمش

گفت آن بتِ پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل
خون وی‌ام بادا بحل کز بس جفا خون کردمش

ناصح که می‌زد لاف عقل از حُسن لیلی‌وش بتان
یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش

ز افسانه‌ی وارستگی رَستم ز شرم مدعی
افسانه‌ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش

از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته
موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش

هاتف ز هر ک.س حال دل جستم چو او محزون شدم
ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شب و روزی به پایان گر تو را در وصلِ یار آید
غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید

شتابت چیست ای جان از تنم خواهی برون رفتن
دمی از جسم من بیرون مرو شاید که یار آید

تو ای سروِ روان تا از کنارم بی‌سبب رفتی
شب و روز از دو چشمم اشکِ حسرت در کنار آید

شدم دور از دیارِ یار و شد عمری که سوی من
نه مکتوبی ز یار آید نه پیکی زان دیار آید

ازو هاتف به این امید دل خوش کردم و مردم
که شاید گاهگاهی بعدِ مرگم بر مزار آید
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود
غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود

آخر از حسرت بالای تو ای سرو روان
تا کیم خون دل از دیده روان خواهد بود

گفتم آن روز که دیدم رخ او کاین کودک
آفت دین و دل پیر و جوان خواهد بود

رمضان میکده را بست خدا داند و بس
تا ز یاران که به عید رمضان خواهد بود

پا مکش از سر خاکم که پس از مردن هم
به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود

هاتف این‌گونه که دارد هوس مغبچگان
بعد ازین معتکف دیر مغان خواهد بود
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
از جورِ بُتی، زِ عمرِ خود سیر شدم!
وز بیدادش، زِ عمر دل‌گیر شدم!

از تازه جوانی که به پیری برسد
ناکرده جوانی، به جهان پیر شدم!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دل‌خسته‌ام از ناوکِ دلدوزِ فراق!
جان‌سوخته از آتشِ دل‌سوزِ فراق!

دردا و دریغا که بُوَد عمر مرا
شب‌ها، شبِ هجر و روزها، روزِ فراق!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
ای خواجه که نان به زیردستان ندهی!
جان گیری و نان در عوضِ جان ندهی!

شرمت بادا! که زیردستان ضعیف
از بهرِ تو جان دهند و تو نان ندهی!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
من از همه عشاقِ تو، مغموم‌ترم!
وز جمله شهیدانِ تو، مظلوم‌ترم!

فریاد که من از همه، دیدارِ تو را
مشتاق‌ترم، ...وز همه محروم‌ترم!
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا

دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه‌ای
ورنه پای ما کجا وین راه بی‌پایان کجا

ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا

جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا

در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر می‌رفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا

چون جرس با ناله عمری شد که ره طی می‌کند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت
که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت

ز بی‌وفایی گل بود مرغ دل آگاه
از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت

ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم
رضا به رخنهٔ دیوار و باغبان نگذاشت

رسید کار به جایی که یار بگذارد
ز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشت

ز ناز بر دل پیر و جوان در این محفل
کدام داغ که آن نازنین جوان نگذاشت

شکایتی ز سگانت نبود هاتف را
بر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب
به خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشب

مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا
نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب

ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا
بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب

شدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابی
کشیدم محنت صد ساله هجر از دوش تا امشب

شب هجر است و دارم بر فلک دست دعا اما
به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب

چو فردا همچو امروز او ز من بیگانه خواهد شد
گرفتم همچو دیشب گشت با من آشنا امشب

ندارم طاقت هجران چو شب‌های دگر هاتف
چه یار از من شود دور و چه جان از تن جدا امشب
 
بالا پایین