جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {هجاهای رمیده} اثر •عسل کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط AsAl° با نام {هجاهای رمیده} اثر •عسل کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 352 بازدید, 38 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {هجاهای رمیده} اثر •عسل کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع AsAl°
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط AsAl°
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,921
11,533
مدال‌ها
4
اثر مربوط به مسابقه پیشواز
IMG_20250329_175443_046.jpg
نام دلنوشته: هجاهای رمیده
ژانر:درام
، اجتماعی
نویسنده:عسل
عضو دفتر نظارت ادبی دوم
مقدمه:
«خاکستر و باد»


شب، با ردای سیاهش بر تن جهان چنگ انداخته و ستارگان، همچون چشم‌های خاموش فراموش‌شدگان، در ژرفای ظلمت به خاکستر بدل شده‌اند. زمستان، با انگشتان استخوانی‌اش، شیشه‌های جهان را خراش می‌دهد و باد، همانند نوحه‌خوانی سرگردان، در کوچه‌های متروک زوزه می‌کشد.


 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,442
12,893
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانی
در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,921
11,533
مدال‌ها
4
من، فرزندِ خاموشِ شب‌های بی‌ماه، زاده‌ی زمستان‌هایی که هیچ گنجشکی بر شاخه‌های خشکشان آواز نخواند. در سایه‌سارِ بی‌پناهی، جایی که باد نام‌ها را از خاطره‌ی خاک می‌روبَد، تنهاتر از فریادی‌ام که در دهانِ کوه جان سپرد.
زمین، در عبورِ بی‌رحمِ زمان، چهره‌ی خود را از آینه‌های شکسته پوشانده است. آسمان، جامه‌ای از ابرهای یتیم بر تن دارد و خورشید، همچون سکه‌ای که در دستِ شب گم شده باشد، از هر طالعِ روشنی تهی‌ است.

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,921
11,533
مدال‌ها
4
سحر، همچون کَفنی سپید، آرام‌آرام بر پیکر شب پهن می‌شود، اما تاریکی، چونان مار زخم‌خورده‌ای، هنوز در گوشه‌های شهر چنبره زده است. باد، که گویی سوگنامه‌ای کهن بر لب دارد، پرده‌های پوسیده‌ی پنجره‌ها را می‌جنباند و غبار خاطرات بر بام‌های خاموش فرومی‌ریزد.
درختان، زخم‌خورده و نحیف، دستان استخوانی‌شان را به سوی آسمانی بی‌رحم دراز کرده‌اند، اما هیچ ندایی از ملکوت نمی‌رسد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,921
11,533
مدال‌ها
4
سپیده، همچون مرثیه‌ای بی‌صدا، از گلوگاه شب سربرمی‌آورد، اما ظلمت، با چنگال‌های سیاهش بر دامن زمین آویخته و نمی‌خواهد که رها شود. باد، پیام‌آور ویرانی، از میان کوچه‌های خاموش عبور می‌کند و بر درها و پنجره‌های بسته، دست‌های نامرئی‌اش را می‌کوبد.
درختان، این پیران خسته‌ی قرون، با شانه‌هایی خمیده و زخم‌هایی کهن، در سکوتی سنگین سر در گریبان فرو برده‌اند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,921
11,533
مدال‌ها
4
زمان، همچون کولیِ آواره، ردپای بی‌قرارش را بر جاده‌های فراموشی جا گذاشته و می‌رود، بی‌آنکه لحظه‌ای بازگردد. شب، با صدای خفه‌ی زنجیرهایش، هنوز بر گرده‌ی شهر سنگینی می‌کند، و سحر، چونان رازی محبوس، پشت پرده‌های مه‌گرفته‌ی افق بی‌تابی می‌کند.
در این ویرانه‌ی خاموش، حتی صدا نیز مرده است. گویی زبان جهان را بریده‌اند و واژه‌ها، همچون پرندگانی گلو دریده، بر شاخه‌های خشک زمان آویخته‌اند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,921
11,533
مدال‌ها
4
دیوارها، با زخم‌های کهنه‌شان، گویی دفتر خاطراتی هستند که هیچ دستی دیگر آن‌ها را ورق نمی‌زند. سکوت، همچون خزه‌ای غبارآلود، بر سنگ‌ها خزیده و زمان، درون ترک‌های عمیق بناهای متروک، مانند گنجینه‌ای پوسیده دفن شده است.
در این جهان خاموش، حتی سایه‌ها نیز از خویش گریزان‌اند. رودخانه‌ای که روزی زمزمه‌هایش در گوش سنگ‌ها نجوا می‌شد، اکنون تنها زنجیری زنگ‌زده است که در بستر خشکیده‌ی خویش اسیر مانده.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,921
11,533
مدال‌ها
4
دست‌های باد، خسته از نوازش خاک‌های بی‌جان، بر زخم‌های سنگفرش‌ها می‌لغزند، اما هیچ خاطره‌ای از میان درزهای خاموش خیابان سر برنمی‌آورد. آسمان، همچون پرده‌ای کبود، چروک‌های بی‌شمار بر چهره دارد و ابرها، کاروانی خاموش از سایه‌های بی‌پناه، بی‌هدف در آن سرگردان‌اند.
درختی تنها در میان ویرانی‌ها ایستاده است، با شاخه‌هایی که چون دستان دعاکننده به سوی هیچستان دراز شده‌اند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,921
11,533
مدال‌ها
4
شب، همچون شاعری تبعیدی، بر دفتر آسمان سطری تازه نمی‌نویسد؛ ستاره‌ها، واژه‌های خاموشی‌اند که در حاشیه‌ی تاریکی رها شده‌اند. سکوت، سایه‌ای بی‌چهره است که در لابه‌لای خرابه‌ها قدم می‌زند، بی‌آنکه ردپایی از خود بر جای بگذارد.
از شکاف دیواری کهن، نوری رنگ‌پریده به درون می‌خزد، اما تاریکی، همچون ماری هزارساله، بر سنگ‌های سرد چنبره زده و جز زمزمه‌ای زهرآلود، چیزی از خویش بر جای نگذاشته است. سقف خانه‌ها، خمیده همچون شانه‌های پیری از یاد رفته، دیگر توان نگه داشتن خاطرات را ندارند؛ گویی هر آن، سنگینی گذشته در میان آوار فروخواهد ریخت.
در کنج کوچه‌ای بن‌بست، چاهی خشک، دهانی بی‌انتهاست که به درون خویش خیره مانده است؛ آب را سال‌ها پیش بلعیده و حالا تشنه‌ی چیزی است که هیچ اسمی برایش باقی نمانده.
و آسمان، با پلک‌هایی سنگین، نگاهش را از جهان برمی‌گیرد، گویی که حتی او نیز دیگر تمایلی به دیدن این ویرانی ندارد...!
 
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,921
11,533
مدال‌ها
4
سحر، گم‌شده‌ای است که راه خانه را نمی‌یابد؛ سپیده‌دم، بر لبه‌ی افق لرزان ایستاده، اما گویی زنجیری نامرئی، پایش را به تاریکی بسته است. نسیم صبحگاهی، دست‌های استخوانی‌اش را بر گونه‌ی شهر می‌کشد، اما این بیداری، چیزی جز باز شدن چشم‌های بسته‌ی یک خوابِ دیگر نیست.
دیوارها، زبان‌های سنگی‌اند که رازی برای گفتن ندارند؛ پنجره‌ها، پلک‌هایی خشکیده که خوابشان پر از رویاهای گمشده است. از لابه‌لای آجرهای ترک‌خورده، شاخه‌ای نحیف سر برآورده، گویی که زمین آخرین دست‌خط خود را بر تن ویرانه‌ها حک کرده باشد.

 
آخرین ویرایش:
بالا پایین