- Aug
- 35
- 78
- مدالها
- 1
#پارت_نهم:
کنجکاو به سمت کنترل رفت و تلوزیون را روشن کرد و با کمال تعجب به چهره نقش بسته شده روی صفحه خیره شد.درست میدید؟ ویدیو را پلی کرد:سلام دختر شاد!منو که میشناسی!ایلهانم.روان پزشک مادرت!تبریک میگم...مدالتو:)
این جمله لرزه خفیفی به تن رایا انداخت.از کجا میدانست؟چخبر بود؟
_گیج نشو من روان پزشکم!طبیعیه از همه چی خبر داشته باشم!آمممم 6 ماهی میگذره مگه نه؟از شروع درمان مادرت!خب باید بگم همه چیز خیلی زودتر از حد انتظارم پیش رفت و نتیجه داد!مامان ساده و حرف گوش کنی داری...حقیقت از دوست داشتنی ترین بیمارام بود.ولی دنیا خیلی بی رحمه!آدمای توش حتی بیشتر!مثلا پدرت یه فلش کوچیکو به همسرش ترجیح میده...دردناکه مگه نه؟اگه فقط یه ذره بابات کله شقیشو کنار میزاشت، تو میتونستی بیشتر این موجود ارزشمند و مهربونو کنارت داشته باشی!میتونستی با خوشحالی خبر مدالتو بهش بدی!واقعا حیف.
چشمان رایا روی صفحه قفل شده بودند و از شدت دلهره، قطره های اشک یکی پس از دیگری فرود می آمدند.هیچ درکی از ویدیوی رو به رویش نداشت.هیچ کدام از حرف های مرد خونسرد رو به رویش را نمی فهمید.او مگر یک روان پزشک ساده نبود؟ مرد جوان، روی مبل جا بجا شد و نگاهی به ساعتش انداخت:او مثل اینکه دیگه وقتشه!10 دقیقه دیگه...درست راس ساعت 5 درمان مادرت اثربخش میشه!اون الان برای نجات جون تک دخترش مشغول رها شدنه!...آا یادم رفت بگم!یه سر به پشت بوم بزن!شاید قبل رها شدنش باید بهش توضیح بدی که جونت تو خطر نیست!:)...
ویدیو به پایان رسید. رایا سراسیمه پله های ساختمان را دو تا یکی میکرد.اشک ها صورتش را امان نمیدادند.منظره رو به رویش باور کردنی نبود!مادرش به اراده خودش روی لبه ساختمان ایستاده بود! _مامانم؟؟چیکار داری میکنی قشنگم خطرناکه اونجا بیا پایین!مامان منو ببین!ببین من اینجام.دخترت اینجاست
رایا ملتمسانه فریاد میزد و دیوانه وار اشک میریخت اما انگار مادر صدایش را نمی شنید!باد با موهای خرمایی مادر بازی میکرد. نگاهی به ساعتش انداخت و لب زد:من یه دختر دارم.اون همه وجود منه!رایامه...رایام تو خطره؟رایا فقط بخنده،مامان براش هزار بار میمیره..." _نه مامان نه!توروخدا نه...مامااااااانننننننننن....
.
.
_پدیده گس لایت (gaslighting) یا سوء استفاده عاطفی...تکنیکیه که در اون فرد رو مجاب به انجام دادن خواسته هات میکنی که ظاهرا روانپزشک مورد نظر شما از این روش به کثیف ترین شکل ممکن استفاده کرده!
_ ینی چی آقای دکتر؟میشه بیشتر توضیح بدین؟ صدای ابراهیم بود که با حال خرابی،از روانپزشک مقابلش جویای توضیح وضعیت سرسام آوری که در آن قرار داشت،بود. _البته.ببینین این یه روشیه که گس لایتر از طریق دستکاری احساسات طرف مقابل، شکی در مورد درستی افکار و درکش از اتفاقات،تو دلش ایجاد میکنه تا اطمینانش رو نسبت به وقایع از دست بده.اینجوری کنترل بیشتری روی قربانی پیدا میکنه و به راحتی مغزشو تحت کنترل میگیره و میتونه اونو وادار به انجام درخواست هاش بکنه!توی این مواقع، فرد قربانی نسبت به درستی حافظه، هویت، قضاوت و ادراک خودش شک میکنه و تصور میکنه حق با گس لایتره.ببخشید اینو میپرسم همسرتون چه مشکلی داشتن که براشون روانپزشک گرفتین؟ _همسرم 6 ماه پیش یه بارداری ناموفق داشت و ما بچمونو از دست دادیم.به قدری ضربه روحی این اتفاق بزرگ بود که همسرم افسردگی شدید گرفت . جوری که از تختش نمیتونست بیاد بیرون.برای همین بهترین روانپزشکو...نه بهتره بگم بهترین قاتلو براش گرفتم...همه چی تقصیر منه! ابراهیم بی امان اشک میریخت.روانپزشک رو به رویش، به مرد شکسته مقابلش تعارف کرد:متاسفم که حالتونو بد کردم.شما نباید خودتونو مقصر بدونین.ولی...مطمئنین که روانپزشک همسرتون ایلهان شن بوده؟!آخه اون توی این کشور بهترین روانپزشکه...قسم خوردست!
رایا که تا آن لحظه در سکوت،به زمین خیره بود،با حرص لب زد:از اسم خودم مطمئن ترم!خودش بود،خود کثافتش بود.اون حیوون،مستقیم از تلوزیون با من صحبت میکرد... _خب اون ویدیویی که میگین...چرا نمیبرین پیش پلیس؟ازونجایی که روانپزشک معروفیم هست،روند پیگیری سریع ترم انجام میشه!
_ویدیویی در کار نیست ابراهیم با ناامیدی زمزمه کرده بود:ناپدید شده.حتی هیچ مدرکی هم ثابت نمیکنه که همسرم بیمارش بوده.اون عوضی 6 ماه تموم ذهن یلدامو به بازی گرفت تا اینجوری خودشو بکشه!بعد خیلی راحت تو دادگاه همه چیزو انکار کرد!صاف نشسته بود جلومو پوزخند میزد...و بعد گفت همسرمو نمیشناسه و این اتهام بزرگی که بهش وارد شده رو نمیبخشه!اون نمیبخشه...میبینین؟در کثری از ثانیه طلبکار شد و من...من بی مصرف نتونستم هیچکاری کنم...نتونستم... بغض دیگر اجازه تمام کردن حرفش را نداد...
"ادامه دارد..."
کنجکاو به سمت کنترل رفت و تلوزیون را روشن کرد و با کمال تعجب به چهره نقش بسته شده روی صفحه خیره شد.درست میدید؟ ویدیو را پلی کرد:سلام دختر شاد!منو که میشناسی!ایلهانم.روان پزشک مادرت!تبریک میگم...مدالتو:)
این جمله لرزه خفیفی به تن رایا انداخت.از کجا میدانست؟چخبر بود؟
_گیج نشو من روان پزشکم!طبیعیه از همه چی خبر داشته باشم!آمممم 6 ماهی میگذره مگه نه؟از شروع درمان مادرت!خب باید بگم همه چیز خیلی زودتر از حد انتظارم پیش رفت و نتیجه داد!مامان ساده و حرف گوش کنی داری...حقیقت از دوست داشتنی ترین بیمارام بود.ولی دنیا خیلی بی رحمه!آدمای توش حتی بیشتر!مثلا پدرت یه فلش کوچیکو به همسرش ترجیح میده...دردناکه مگه نه؟اگه فقط یه ذره بابات کله شقیشو کنار میزاشت، تو میتونستی بیشتر این موجود ارزشمند و مهربونو کنارت داشته باشی!میتونستی با خوشحالی خبر مدالتو بهش بدی!واقعا حیف.
چشمان رایا روی صفحه قفل شده بودند و از شدت دلهره، قطره های اشک یکی پس از دیگری فرود می آمدند.هیچ درکی از ویدیوی رو به رویش نداشت.هیچ کدام از حرف های مرد خونسرد رو به رویش را نمی فهمید.او مگر یک روان پزشک ساده نبود؟ مرد جوان، روی مبل جا بجا شد و نگاهی به ساعتش انداخت:او مثل اینکه دیگه وقتشه!10 دقیقه دیگه...درست راس ساعت 5 درمان مادرت اثربخش میشه!اون الان برای نجات جون تک دخترش مشغول رها شدنه!...آا یادم رفت بگم!یه سر به پشت بوم بزن!شاید قبل رها شدنش باید بهش توضیح بدی که جونت تو خطر نیست!:)...
ویدیو به پایان رسید. رایا سراسیمه پله های ساختمان را دو تا یکی میکرد.اشک ها صورتش را امان نمیدادند.منظره رو به رویش باور کردنی نبود!مادرش به اراده خودش روی لبه ساختمان ایستاده بود! _مامانم؟؟چیکار داری میکنی قشنگم خطرناکه اونجا بیا پایین!مامان منو ببین!ببین من اینجام.دخترت اینجاست
رایا ملتمسانه فریاد میزد و دیوانه وار اشک میریخت اما انگار مادر صدایش را نمی شنید!باد با موهای خرمایی مادر بازی میکرد. نگاهی به ساعتش انداخت و لب زد:من یه دختر دارم.اون همه وجود منه!رایامه...رایام تو خطره؟رایا فقط بخنده،مامان براش هزار بار میمیره..." _نه مامان نه!توروخدا نه...مامااااااانننننننننن....
.
.
_پدیده گس لایت (gaslighting) یا سوء استفاده عاطفی...تکنیکیه که در اون فرد رو مجاب به انجام دادن خواسته هات میکنی که ظاهرا روانپزشک مورد نظر شما از این روش به کثیف ترین شکل ممکن استفاده کرده!
_ ینی چی آقای دکتر؟میشه بیشتر توضیح بدین؟ صدای ابراهیم بود که با حال خرابی،از روانپزشک مقابلش جویای توضیح وضعیت سرسام آوری که در آن قرار داشت،بود. _البته.ببینین این یه روشیه که گس لایتر از طریق دستکاری احساسات طرف مقابل، شکی در مورد درستی افکار و درکش از اتفاقات،تو دلش ایجاد میکنه تا اطمینانش رو نسبت به وقایع از دست بده.اینجوری کنترل بیشتری روی قربانی پیدا میکنه و به راحتی مغزشو تحت کنترل میگیره و میتونه اونو وادار به انجام درخواست هاش بکنه!توی این مواقع، فرد قربانی نسبت به درستی حافظه، هویت، قضاوت و ادراک خودش شک میکنه و تصور میکنه حق با گس لایتره.ببخشید اینو میپرسم همسرتون چه مشکلی داشتن که براشون روانپزشک گرفتین؟ _همسرم 6 ماه پیش یه بارداری ناموفق داشت و ما بچمونو از دست دادیم.به قدری ضربه روحی این اتفاق بزرگ بود که همسرم افسردگی شدید گرفت . جوری که از تختش نمیتونست بیاد بیرون.برای همین بهترین روانپزشکو...نه بهتره بگم بهترین قاتلو براش گرفتم...همه چی تقصیر منه! ابراهیم بی امان اشک میریخت.روانپزشک رو به رویش، به مرد شکسته مقابلش تعارف کرد:متاسفم که حالتونو بد کردم.شما نباید خودتونو مقصر بدونین.ولی...مطمئنین که روانپزشک همسرتون ایلهان شن بوده؟!آخه اون توی این کشور بهترین روانپزشکه...قسم خوردست!
رایا که تا آن لحظه در سکوت،به زمین خیره بود،با حرص لب زد:از اسم خودم مطمئن ترم!خودش بود،خود کثافتش بود.اون حیوون،مستقیم از تلوزیون با من صحبت میکرد... _خب اون ویدیویی که میگین...چرا نمیبرین پیش پلیس؟ازونجایی که روانپزشک معروفیم هست،روند پیگیری سریع ترم انجام میشه!
_ویدیویی در کار نیست ابراهیم با ناامیدی زمزمه کرده بود:ناپدید شده.حتی هیچ مدرکی هم ثابت نمیکنه که همسرم بیمارش بوده.اون عوضی 6 ماه تموم ذهن یلدامو به بازی گرفت تا اینجوری خودشو بکشه!بعد خیلی راحت تو دادگاه همه چیزو انکار کرد!صاف نشسته بود جلومو پوزخند میزد...و بعد گفت همسرمو نمیشناسه و این اتهام بزرگی که بهش وارد شده رو نمیبخشه!اون نمیبخشه...میبینین؟در کثری از ثانیه طلبکار شد و من...من بی مصرف نتونستم هیچکاری کنم...نتونستم... بغض دیگر اجازه تمام کردن حرفش را نداد...
"ادامه دارد..."