- May
- 2,240
- 21,331
- مدالها
- 5
تمسخر را هر خری از لابهلای ادا کردن طرز جملهاش میفهمید، اصلاً چرا دوتا بلیط گرفته بود؟
- ترسو نیستم، اصلاً چرا دوتا بیط گرفتی؟ شاید من نمیخوام بیام!
یونا: مشخصه اصلاً نمیترسی... .
اخم کردم، دیگر کفرم داشت در میآمد، چرا مثل ادم حدف را نمیفهمید؟!
- اصلاً ارهآره میترسم، دوست داشتی همین رو بشنوی؟! حالا من نمیام!
خونسردی، بیخیالی و لحن عاری از حسش حرصم را در میآورد، چنان که گاهی میخواستم سرم را به دیوار بکوبم.
یونا: میدونستم میترسی، خوب شد گفتی... ولی قانع نشدم.
و با سر اشاره کرد دنبالش بروم، کلافه و حرصی لگدی به حصار آهنی محوطه زدم که پایم درد گرفت، ناچار و باحالی زار دنبالش راه افتادم.
حتی از تصور ارتفاع هم دل و رودهام به هم میریخت، قرار بود سوار شوم؟!
با لب فشردن و احتیاط کمربند ایمنی را که پسرجوانی سفارش میکرد بستم، آنقدر هیجان زده بودم که دستهایم هم میلرزید.
نگاهی به یونا که با نیشخند به حرکات دستپاچه و دست لررانم نگاه میکرد انداختم.
آنقدر عصبی بودم که آرزو کردم از همان بالا پرت شود و بمیرد.
یونا: اونقدر ایمن هست که کسی ازش پایین پرت نمیشه.
چشمهایم گشاد شد، آب دهانم را قورت دادم و با تردید پرسیدم:
- حرفی زدم؟!
نگاهش را از من گرفت و جواب داد:
- گفتم یه وقت فکر نکنی از اون بالا پرت میشی پایین.
کمی خوشحال شدم که منظورش افکارم نبوده، خدا را شکر ردم که فقط فکر بوده و بر زبانش نیاوردهام وگرنه اگر پرت می.شد و نمیمرد نازنین خانم فکر میکرد بخاطر نفرین من است.
- ترسو نیستم، اصلاً چرا دوتا بیط گرفتی؟ شاید من نمیخوام بیام!
یونا: مشخصه اصلاً نمیترسی... .
اخم کردم، دیگر کفرم داشت در میآمد، چرا مثل ادم حدف را نمیفهمید؟!
- اصلاً ارهآره میترسم، دوست داشتی همین رو بشنوی؟! حالا من نمیام!
خونسردی، بیخیالی و لحن عاری از حسش حرصم را در میآورد، چنان که گاهی میخواستم سرم را به دیوار بکوبم.
یونا: میدونستم میترسی، خوب شد گفتی... ولی قانع نشدم.
و با سر اشاره کرد دنبالش بروم، کلافه و حرصی لگدی به حصار آهنی محوطه زدم که پایم درد گرفت، ناچار و باحالی زار دنبالش راه افتادم.
حتی از تصور ارتفاع هم دل و رودهام به هم میریخت، قرار بود سوار شوم؟!
با لب فشردن و احتیاط کمربند ایمنی را که پسرجوانی سفارش میکرد بستم، آنقدر هیجان زده بودم که دستهایم هم میلرزید.
نگاهی به یونا که با نیشخند به حرکات دستپاچه و دست لررانم نگاه میکرد انداختم.
آنقدر عصبی بودم که آرزو کردم از همان بالا پرت شود و بمیرد.
یونا: اونقدر ایمن هست که کسی ازش پایین پرت نمیشه.
چشمهایم گشاد شد، آب دهانم را قورت دادم و با تردید پرسیدم:
- حرفی زدم؟!
نگاهش را از من گرفت و جواب داد:
- گفتم یه وقت فکر نکنی از اون بالا پرت میشی پایین.
کمی خوشحال شدم که منظورش افکارم نبوده، خدا را شکر ردم که فقط فکر بوده و بر زبانش نیاوردهام وگرنه اگر پرت می.شد و نمیمرد نازنین خانم فکر میکرد بخاطر نفرین من است.