جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {هنگام توقف!} اثر •مبینای ايران کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط مبینای شهر قصه ها با نام {هنگام توقف!} اثر •مبینای ايران کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 739 بازدید, 23 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {هنگام توقف!} اثر •مبینای ايران کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع مبینای شهر قصه ها
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
بی‌ اعتنا به هم نوع، غافل از اتفاقات و خوش و خرم پی تفریح خویش!
شاید که توقف این‌جا به معنای نفرت باشد اما من باید دلیل این همه دریغ کردن را کشف کنم... .
دلیل راحت رد شدن از سطل‌های زباله‌ای که پر از انسان‌هایی است که فقط تنها جرمی که مرتکب شدند بی‌پولی است، بی‌خیال تمام حسرت‌ها قهوه‌ات را بنوش! به همین راحتی می‌گذریم از جایی که باید درنگ کرد.
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
یک لحظه سکوت بود یا اجبار؟ یک لحظه حقیقت بود یا دروغ که تنها ایستگاه برای ما خفگی شد؟
من نمی‌خواستم سکوتت را بشکنم یا از حقیقت دورت کنم، فقط می‌خواستم چشم‌هایت را بشورم تا همه چیز را به گونه‌ای دیگر ببینی! اما تو دست نکشیدی از عادت‌های غلط و سنت‌های نادرست، بدون لحظه‌ای تردید به من تهمت معروف بی‌دین و ایمان را زدی چون فکر کردی که تغییر کار شیاطین است.
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
ایستاده بود روبه‌روی خیابان انگار از زمین و زمان گله‌مند بود... .
حلقه‌ای را دور انگشتانش می‌چرخاند تا مانع ریختن اشک‌هایش شود نگاهش کردم و فهمیدم که انسان کجا متوقف می‌شود.
نه حرفی نه حدیثی، چشم‌هایش همه چیز را تعریف می‌کرد به ما خیره می‌شد و می‌خندید و اتوبوس هم قصد آمدن نداشت! بی‌تاب نگاهش می‌کردم نفس‌هایش را از همین فاصله‌ی دور حس می کردم. چه شد که در یک لحظه خودش را جلوی ماشین پرت کرد؟ چه شد که حلقه جلوی پای من افتاد... .
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
سنگ ریزه‌هایی که میان صندل تابستانی‌ام می‌رفت! اوج گرما و کلافگی به دنبال رفع عطش و گرمای وجودم پناه آوردم به بستنی فروشی که تلویزیون فریاد زد: مردم مقصر گرمای امسال هستند... .
لطفاً از مصرف بی‌رویه‌ی بستنی و یخ در بهشت خودداری نمایید.
ایستگاهی برای توقف نیست در این‌جا
نمی‌شود ایستاد و حماقت را تماشا کرد.
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
ایستگاه گریه جای توقف نیست... .
از همان اوقات تلخ تو به شادی می‌رسی! آن‌جا ماتت نبرد به اندوه عالم، بگذر و بگذار آرام‌آرام نوازش کند اشک‌های بهاری‌ات را تا که پاییز نرسید به چشم‌های منتظر تو!
تمام ایستگاه‌ها تلخ است با چاشنی
خنده‌های مردمانی که رد می‌شوند از دستی که به رویشان دراز می‌شود باز
آن‌جا نباید تو به نگرش پوچ آدم‌های ایستگاه بنگری... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
لاک جیغ، عطر تند، رژ جیغ‌تر از لاک برای رساتر شدن فریادی که مبحوس در توهم رهایی مانده است! گیس‌های خفته زیر شال...‌ .
در آغوش بی‌رحمانه و ناامن کسی که
نمی‌خواهم و محکوم به اجباری که
تمامیت‌ام را زیر سوال می‌برد!
یک لحظه تصمیم، یک لحظه آشفتگی و آغاز بازی کثیفی که من نامش را مجبوراً گذاشتم فقط به‌خاطر آن‌که در برابر ظلم متوقف نشدم و حاضر به سکوت و حفظ زندگیم نشدم... .
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
منتظر برای نسخه‌ای دیگر... برای درمان دردی که تکراری است!
گاهی فکر می‌کنم چرا زندگی در اوج درد تابلوی ایست روبه‌روی ما قرار نمی‌دهد؟
دیدم که فریاد می‌زند و کمک می‌خواهد... زار می‌زند و التماس می‌کند، گیس‌های سفید مادرش را در مشت می‌گیرد و حتی کسی به خود زحمت نمی‌داد تا دستی برایش دراز کند... .
آنجا برای توقف جایگاه مناسبی نبود برای پسری که فریادش به هیچ کجا نمی‌رسید ولی بالاخره اشک‌هایم راحت‌‌تر از همیشه گونه‌هایم را خیس کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
یک دست تیغ و یک دست قاب عکس خندان دخترکی که دستم بهش نمی‌رسید و جایی برای ایستادن نبود، سیگارها بی‌فایده می‌شوند وقتی مادر بودنت ضعف زنانگی به حساب می‌آید!
و می‌دانی یک نفر چنان عقده‌های مردانگی‌اش در وجودش ریشه کرده است که پیام می‌دهد: حالا کی مرد نیست؟ دیدی که می‌توانم دختری را که تو به دنیا آوردی را از خودت دور کنم! تو باختی... .
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
مرد بود و نمی‌توانست بیان کند؛ حتی در وجودش کسی فریاد می‌زد که با صدای بلند و گوش خراش به او بگو «دوستت دارم» ولی او نمی‌توانست کسی را که نمی‌تواند خوش‌بخت کند در آغوش بگیرد... .
مسلماً تعریف خوش‌بختی توقف و لبخند زدن نخواهد بود!
خودم آن روز برفی دیدم که زن چه‌گونه کنار عابر بانک ایستاده بود و با شهامت می‌گفت: - یک بار بگو دوستت دارم از چه می‌ترسی؟ من به مردانگی تو نیاز دارم نه پول باد آورده و غیرت مزخرف؛ لطفاً درکم کن.
ایستادم و زمزمه کردم: درکم کن، درکم کن! کاش خوش‌بختی انسان‌ها به همین سادگی شیرین بود.
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
تصمیم گرفتم از روی مبل بلند نشوم شاید مجبور به توقف‌های اجباری نشوم، شاید کمی خود را قانع کنم! شاید یک قهوه برای من بهتر باشد، یک قهوه یا دمنوش هرچه باشد سخت نباشد و مجبور به تصمیم‌های لحظه‌ای نشوم. ولی گویا زندگی از من جلوتر فکر می‌کند و در خانه‌ام را می‌زند و آدمی پشت در ایستاده است تا بگوید: مهلت شما رو به اتمام است و باید بگویم که هرچه زودتر خانه را تخلیه کنید... .
و باز هم هنگام توقف من مرده بودم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین