جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {هوای بارانی} اثر •کاپیتان بد کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط کاپیتان بد با نام {هوای بارانی} اثر •کاپیتان بد کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,726 بازدید, 25 پاسخ و 32 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {هوای بارانی} اثر •کاپیتان بد کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع کاپیتان بد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

کاپیتان بد

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
2,417
6,849
مدال‌ها
3
مرا به حال خود رها کنید.
بگذارید دراین دریای طوفانی غرق شوم.
دستانم را به‌وقت غرق شدن مگیرید.
بگذارید ازاین برزخ ناتمام بگذرم.
نامم را آهسته نجوا کنید.
بگذارید بودنم را فراموش کنم.
به چشمانم نگاه نکنید.
بگذارید حرف‌هایش در خودش پنهان بماند.
به صدای فریادهای گوش‌خراشم گوش ندهید.
بگذارید تا بیشتر از این خفه‌ام نکرده رهایشان کنم.

***
 
موضوع نویسنده

کاپیتان بد

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
2,417
6,849
مدال‌ها
3
***
می‌دانم که می‌دانی تاکنون برایت از دل نوشته‌ام، از این پس هم می‌نویسم. برای لبخندهای ناب‌ات که تیشه زد به‌ریشه جوانی‌ام. برای چال روی گونه بلورین‌ات که در رؤیاهایم، لب‌هایم در آن نقطه جامانده‌اند. برای چشمان غزالی دلربایت، که در موج‌شان نفس کم می‌آوردم.
یادگاری‌هایت که در گوشه‌گوشه دلم پنهان‌اند را، تا ابد با خود حمل می‌کنم.
کاخ آرزوهایم را با آینده زیبایم برایت به یادگار می‌گذارم؛ با تمام توان خوب از آن‌ها مراقبت کن، می‌دانم که می‌توانی... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

کاپیتان بد

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
2,417
6,849
مدال‌ها
3
آن غروب هم مثل هر روز با موتورم به خانه باز می‌گشتم. چهره‌ای آشنا نظرم را به خود جلب کرد. سرعتم را کمتر کردم و کلاه کاسکت‌ام را در آوردم. کتاب به دست، بی‌خیال از دنیای بیرون از خیابان عبور می‌کرد. کمی طول نکشید که نگاه هول زده‌اش به نگاه عصبی‌ام گره خورد. همان‌طور ترسیده به طرف آن‌سوی خیابان قدم تند کرد. به ثانیه نکشیده صدای برخورد ماشین به جسمی فضای آن خیابان شلوغ را پر کرد. آن جسم بی‌جان افتاده در خیابان، آن کتاب‌های پراکنده‌ روی زمین آن کوله‌پشتی‌ مشکی‌اش، آن عروسک آویز کوله‌پشتی‌اش افتاده بر گوشه‌ای از خیابان! یکی از تلخ‌ترین خاطرات این عشق فراموش نشدنی است... .

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

کاپیتان بد

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
2,417
6,849
مدال‌ها
3
یاد روزهای گذشته

گاهی یاد روزهای گذشته آرامم نمی‌گذارد! و قلبم را به درد می‌آورد. خاطرات روزهای کودکی‌ام تنهایم نمی‌گذارند و اشک را در چشمان منتظرم می‌نشانند؛ اما! گاهی لبخندی زیبا روی لبان ترک خورده‌ام می‌کارند. گاهی از آن فرصت‌های از دست رفته‌ کلافه می‌شوم و خود را برای آن ناکامی‌های بی‌شمار سرزنش می‌کنم. گاهی یادش قلبم را به درد می‌آورد و حسرت نهفته در این قلب بی‌قرار را زنده می‌کند. گاهی به خود که می‌آیم! متوجه می‌شوم به یادش چند ساعت است بی‌حرکت، بی‌حرف و صامت به نقطه‌ای نامعلوم زل زده‌ام. خسته که می‌شوم از این مردمان بی‌احساس، در رؤیاهای خود سفر می‌کنم به آن روزها، روزهایی که تمام زندگی‌ام را از آن خود کرده‌اند. گاهی برای هزارمین بار، از خدای خود آرزوی تکرار آن روزهای بی‌تکرار را می‌کنم.گاهی دل غم‌زده‌ام بی‌منطق می‌شود؛ و شانه‌های نحیفش را برای تکیه کردن می‌خواند... .

***
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

کاپیتان بد

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
2,417
6,849
مدال‌ها
3
سکوتم را به پای صبوری‌ام مگذار. دلم رنجیده‌ است! از روزهای بی‌ثمر زندگی‌ام. خسته‌ام از این لبخندهای غمگین و تکراری‌ام.
امشب آمده‌ام تا برای گلایه‌های بی‌منطق‌ام، سر بر روی شانه تنهایی‌ام بگذارم تا بیشتر از این نشکسته‌اند تن مردانه‌ام را. امشب نمی‌خواهم در خیالم به دوران کودکی‌ام سفر کنم. امشب آمده‌ام تا مردانه بگذرم از این حسرت‌های نهفته در سی*ن*ه‌ام، تا بیشتر از این رسوایم نکرده‌اند... .

تقدیم به:
تو...!
***
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین