جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

[هک و مات] اثر «کهکشان کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط KahKeshan(: با نام [هک و مات] اثر «کهکشان کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 552 بازدید, 7 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [هک و مات] اثر «کهکشان کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع KahKeshan(:
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
اسم اثر : هک و مات
نویسنده: Kahkashan
ژانر:عاشقانه،پلیسی،کل کلی

عضو گپ (7)S.O.W

خلاصه: (هک و مات).پشت این کلمه که لرز به تن همه انداخته چه چیزی و یا چه کسی پنهان شده؟اون چشم های سرد،اغشته به سرمه از چه کسی است؟ آیا این چشمان آغشته به سرمه قرار است چه غوغایی را به پا کند؟
 
آخرین ویرایش:

بهاره بانو

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Apr
989
7,937
مدال‌ها
3

1699982985762.png
'به نام نامیِ یزدان'

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان


با تشکر
{کادر بخش کتاب}


 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
مقدمه:
زندگی‌ام را
به دستان سرنوشت می‌سپارم
تا من را ببرد
به هر نا کجا آبادی.
نا کجا آبادی که در آن اسارت باشد.
اسارت چشمانت.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
به نام خدا

پارت یک


انگشت هام رو تند،تند رو صفحه کلید حرکت می‌دادم .یه لبخند خبیث طبق عادت همیشگی رو لب‌هام نقش بسته بود. فقط یک مرحله دیگه مونده بود تا اطلاعات اداره پلیس بیاد تو چنگم.اگه خدا همراهیم میکرد پول خوبی می‌تونستم بابتش بگیرم . با اون پول کل زندگیم عوض میشد .
دستم رو، رو دکمه فشار دادم تا اطلاعات کپی بشه تو فلش ولی نشد.اعلان هشدار رو صفحه کامپیوتر نمایان شد.چشم‌هام از حدقه بیرون زد .آخه چطور ممکن بود من که خیلی تمیز وارد سیستم شده بودم.
اعصابم بهم ریخته بود .ته دلم احساس ترس می‌کردم .کم چیزی نبود که .اطلاعات سیستم پلیس بود .
وای که اگه گیر می‌افتادم زندگیم از این نابود‌تر ‌‌‌‌ می‌شد. با پام محکم رو زمین ضرب گرفته بودم .همین‌طور فکر می کردم که چی کار می‌تونم بکنم. یه راه بیشتر نداشتم. باید فرار می‌کردم . می‌دونستم پلیس هیچ جوره بی‌خیالم نمی‌شه. تازه متوجه شده بودم که پلیس تونسته تا حدی شناساییم کنه .
چند دست لباس سریع ریختم تو چمدون .از زیر زمین زدم بیرون. برای آخرین بار به خونه‌ای که دو ماه بیشتر نمی‌شد اومده بودم نگاه کردم. از در خونه اومدم بیرون . یه تاکسی گرفتم .مستقیم رفتم طرف فرودگاه .
با اولین پرواز که مال لندن بود بلیط گرفتم .
هواپیما نیم ساعت دیگه پرواز میکرد.
رو صندلی فرودگاه نشستم . آه عمیقی کشیدم . این چه زندگیه من‌ دارم .نه، ننه بابایی دارم، نه فک فامیلی .تنهاتر از تنها تو این کوچه خیابون‌ها قد کشیدم و بزرگ شدم .
حالا خوبه خدا انگار دلش به حالم سوخت .مینا رو جلو روم گذاشت .مینا بود که بهم هک کردن رو یاد داد . با کلی جون کندن بالاخره تونستم یک کامپیوتر دسته دوم بخرم .ولی چون تو کوچه خیابون بودم . اون رو می‌خواستم کجا نگه دارم .مینا کمکم کرد تو یه رستوران شغل پیدا کنم .اونم چه شغلی صبح تا شب طی کشیدن رو زمین‌ و ظرف شستن . صاحب رستوران در اِزای این کارم بهم یک اتاق داده بود .هی‌چوقت یادم نمی‌ره وقتی فهمیدم دیگه مجبور نیستم تو کوچه خیابون بخوابم چقدر ذوق کردم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
پارت دوم

بعدش مینا کم‌کم بهم کار با کامپیوتر و هک کردن رو یاد داد .چون علاقه زیادی داشتم و مینا هم گفته بود اگه بتونم هک بکنم پول به دست میارم تمام حواسم رو جمع می‌کردم .
بالاخره روزی شد که دیگه میناهم جلوم عددی حساب نمی‌شد. طوری تو دنیای هک غرق شده بودم که حتی مینا هم تعجب کرده بود.
اوایل فقط موبایل و کامپیوترها رو هک میکردم
با عکس‌ها و، ویدیوها شخصی مردم تهدیدشون می‌کردم و ازشون پول می‌گرفتم .
تا این‌که دیگه کارم به شرکت‌های بزرگ و معامله رسید .تو چهارسال تونستم خودم به بهترین شکل ممکن بالا بکشم .
مینا گاهی بهم سر می‌زد .ولی یک روز دیگه نیومد.هر چقدر دنبالش گشتم اثری ازش نبود . نمی‌دونم کجاست ،چیکار می‌کنه یا اصلاً زنده است یا مرده.
با صدای خانومی که داشت می‌گفت مسافران پرواز لندن .به خودم اومدم دسته چمدونم رو برداشتم و یک نفس عمیق کشیدم .باید زندگی جدیدی رو شروع میکردم.
یک هفته بعد.
یک هفته میشد که اومدم لندن . دو روز اول رو تو هتل سپری کردم تا بتونم یه خونه مناسب برا خودم پیدا کنم .تا حالا لندن نیومده بودم هیچ آشنایی هم با این‌جا نداشتم. زندگی کردن قطعاً برام تا مدتی سخت می‌گذشت. ولی باید عادت می‌کردم ،چاره‌ای جز عادت کردن به اینجا نداشتم.
زبون این‌جا رو نمی‌دونستم . این بدجور کلافم می‌کرد .گاهی می‌زدم زیر گریه به این همه بدبختی که گیرم اومده بود گریه می‌کردم .گاهی هم مثل دیونه‌ها می‌خندیدم .
این یه هفته اندازه یک قرن برام گذشته بود .
بالاخره با کلی بدبختی تونستم یه خونه نقلی برای خودم پیدا کنم .البته با کلی حرص خوردن در مورد این‌که زبون املاکی رو نمی‌دونستم.تا این‌که یه بنده خدایی که زبون ما حالیش بود بهم کمک کرد .و شماره خودشم داد تا هر وقت کمک خواستم بهش زنگ بزنم. از این که خدا منو یادش نرفته و هنوزم حواسش بهم هست خیلی خوشحال شدم .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
پارت سوم

(از زبان علی)

چطور امکان داشت،کی به خودش همچین جرئتی داده بود. واقعا‍ً مغزم هنگ کرده بود.
با صدای در به خودم اومدم و سرم رو بالا گرفتم .
_میتونم بیام؟
_ بیا داخل. چی‌شد شاهرخ؟متوجه شدین کار چه کسی بوده؟
_خوب هم آره هم نه.
_یعنی چی هم آره هم نه!؟
_خوب ببین علی جان. طرفی که می‌خواسته سر من و تو رو به باد بده ، تقریباً البته مطمئن نیستیم ولی مثل این‌که یه دختر بوده!
با شنیدن حرف شاهرخ انگار یه فلاکس آب‌جوش ریختن رو سرم.
_چی میگی شاهرخ؟
_ چیزی که شنیدی داداشم.
_اخه من چطور این حرفت رو هضم کنم؟
_هه حالا زیاد فکرت رو درگیرش نکن .خدارو شکر که زود متوجه شدیم .
_ از کجا فهمیدین دختر بوده؟
_مطمئن نیستیم داداش .بعد یکم تحقیقات در موردش .یه عکس ازش پیدا کردیم .که البته زیاد به درد نمی‌خوره.چون فقط از دو جفت چشم سرمه کشیده است! که حالا ما مطمئن نیستیم که عکس مال خودشه یا فیکه!
_اون عکس الان پیشت هست؟
_آره، می‌خوای ببینی؟
_ نشونم بده.
شاهرخ از تو پرونده‌ای که تو دستش بود یک عکس بیرون آورد .گرفت طرفم. عکس رو گرفتم بهش نگاه کرده.دوتا تیله درشت مشکی آغشته به سرمه. یه تای ابروم رو بالا بردم .آروم لب زدم:
_چشم‌های جذابی داره.
با این حرفم شاهرخ بلند خندید و گفت:
_خیلی باحالی پسر .نه به این‌که به دخترها نگاه نمی‌کنی ،نه به این دختره که عکسش رو دیدی و میگی چشم‌های جذابی داره.
_این‌قدر حرف نزن .پاشو برو به کارت برس تا منم به کارم برسم.اگه از این دختره چیزی دست‌گیرت شد به منم خبر بده.
_ باشه .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

KahKeshan(:

سطح
4
 
سرپرست عمومی
سرپرست عمومی
همیار فرهنگ و هنر
مدیر تالار اخبار
مدیر آزمایشی
ناظر آزمایشی
ناظر تایید
Sep
1,102
11,788
مدال‌ها
6
فکرم بد جور درگیر بود.اگه امروز موفق می‌شد سیستم رو هک بکنه،اصلاً خوب نمی‌شد .
چندتا پرونده که مربوط به من بود رو چک کردم .بعدم با برداشتن کُتم، از دفتر خارج شدم.
سوار ماشین شدم که گوشیم زنگ خورد .
_ علی ،کجایی؟
_ تو پارکینگم چطور؟!
_ برگرد پاسگاه داداش .جلسه داریم.
_چرا؟!چیزی شده شاهرخ؟!
_بیا خودت می‌فهمی.
_اومدم!
با عجله وارد پاسگاه شدم. با قدم‌های بلند خودم رو به اتاقی که جلسات برگزار می‌شد رسوندم. بعد یه نفس عمیق وارد اتاق شدم .همه دور میز نشسته بودن .بعد سلام نظامی با اجازه سرتیپ سر جام نشستم و سرتیپ با صاف کردن گلوش جلسه رو شروع کرد.
_خوب، همین‌طور که همه می‌دونید ما مدت زمان طولانی هست که پیگیر یک پرونده بزرگ هستیم. پلیس یک تیم هشت نفره از بهترین آدم‌هاش تشکیل داده. اما...یک نفر از این هشت نفر ....خوب....کمه! ما یک هکر حرفه‌ایی لازم داریم که فعلاً نتونستیم پیدا کنیم .
_قربان
_بفرمایید سرهنگ؟
_امروز به سیستم پلیس حمله شد . و اگه چند دقیقه دیر تر رسیده بودیم، الان معلوم نبود هر کدومم...
_سرهنگ،فعلا بحث در مورد چیز دیگه‌ای هست.
_می‌دونم سرتیپ . و منم می‌خام بگم کسی که شما دنبالش هستید رو من شاید بشناسم.
_شما چی می‌خواین بگین سرهنگ؟
_ببینید سرتیپ ،امروز به سیستم پلیس حمله شد. و حمله کردن به سیستم کار آسونی نیست.و بیشتر از اون هک کردن سیستم پلیس جرئت بالایی می‌خواد.کسی که امروز خواست سیستم رو هک بکنه ،پس مطمئناً می‌تونه کمک بزرگی بهمون بکنه.
_سرهنگ، پیشنهاد خوبیه. اما چطور می‌شه به همچین آدمی اعتماد کرد؟
_این کار رو بسپارید به من،من حلش می‌کنم.
_پس عالیه .ببینم چیکار می‌کنی سرهنگ.
_ممنونم قربان.
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,048
53,296
مدال‌ها
12

نویسنده ادامه پارت گذاری را به بعد موکول کرده است
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین