- Mar
- 40
- 150
- مدالها
- 1
همه منتظر فریاد بودیم ، الا لبخندی زد رو کرد سمت همه گفت
- اگه تونستین حدس بزنین فریاد چه تیپی زده یه جایزه دارین
اخمی کردم پرسیدم
- حالا جایزش چیه ؟
- هر کی درست حدس بزنه شام فردا مهمون منه
پوزخندی زدم سری از روی تاسف تکون دادم ، الیاس و ارام داشتن حدس میزدن دادیار هم که فقط به اتیش توی شومینه خیره شده بود ، با دیدن تابلو شام آخر یاد مامان افتادم دلم براش یه ذره شده بود یادمه مامان عاشق تابلو شام آخر بود
- شهرزاد حالا تو هم حدس بزن
اخمام رفت تو هم نگاهم دوختم به رستا که منتظر جواب من بود
- شلوار مشکی اسپرت همراه با تیشرت مشکی و یه کت چرم مشکی
با گفتن این حرفم الا گفت
_ شهرزاد چطور تونستی حدس بزنی
شونه ای بالا انداختم که صدای فریاد اومد
- اگه حدس زدنتون تموم شد به کارمون برسیم
همه بلند شدیم درست حدس زده بودم چشمکی به الا زدم که لبخندی بهم زد ، پشت سر فریاد از خونه زدیم بیرون همه به سمت پارکینگ رفتن که فریاد اومد سمت من جدی نگاهم کرد گفت
- ما همه با موتور میریم البته به جز الیاس که با ماشین خودش میاد ، ماشین یا موتور ؟
عاشق موتور سواری بودم ولی تصمیم گرفتم با ماشین الیاس برم
با بشکن توی هوا الیاس به خودم اومدم
- شهرزاد حواست کجاست ؟ بیا بریم
- اومدم
سوار ماشین شدم که الیاس لبخندی زد گفت
- دختر باحالی هستی !
ابرویی بالا انداختم نگاه کوتاهی بهش کردم
- چطور ؟
- پایه ، مغرور ، قاطع ، نترس ، مصمم
خنده ی کوتاهی کردم ابرویی بالا انداختم
- حالا از کجا فهمیدی نترس هستم
- از اون جا که درسا برزگر به هیچکس رحم نمی کنه
شوکه شدم ، به جز فریاد ، کوروش و کیان هیچکس درسا برزگر نمیشناسه اونوقت این از کجا در اومد ، پرسیدم
- تو از کجا فهمیدی؟
الیاس شیشه ماشین رو داد پایین جواب داد
- یادته صداقتی رو با یه تیر خلاصش کردی
با یاد اوری اون روز اخمی کردم
- یادمه
- من اونجا بودم
ابرویی بالا انداختم
- من نقاب داشتم
- چشمات که نقاب نداشت ، اون روز بدون هیچ ترسی صداقتی رو کشتی
هومی زیر لب گفتم که سکوت کردم
- نگران نباش انقدر بی فکر نیستم
زیر چشمی نگاهش کردم با بی تفاوتی شونه ای بالا انداختم
- برام مهم نیست
- میدونم
چشم غره ای براش رفتم که لبخندی زد بعد به روبروش خیره شد. من از کُشتن آدما ترسی نداشتم تو دنیا فقط از یه نفر می ترسیدم اونم فقط کوروش بود. بعد از کلی راه رسیدیم ، پیاده شدم که از پشت سرمون بقیه اومدن الیاس در صندوق رو باز کرد با دیدن اسلحه ها لبخندی زدم که فریاد اومد کنارم خم شد در گوشم زمزمه کرد
- مگر اینکه مجبور باشی ازش استفاده می کنی ، فهمیدی ؟
برگشتم نگاهش کردم روی پاشنه پام وایسادم در گوشش زمزمه کردم
- فهمیدم
لبخندی زدم که یکی از کلت های مورد علاقم رو برداشتم رفتم کنار دادیار ، با دیدن شیش موتور سوار دیگه که اومدن سمت ما تعجب کردم که دادیار گفت
- تیم دوازده نفرمون هست
اهانی زیر لب گفتم که دیدم همشون اسلحه به دست منتظر دستور فریاد هستن . فریاد نگاهی به تک تکمون کرد سری تکون داد علامت داد که بریم ، حس خیلی بدی داشتم . حس میکردم یه نفر مارو تحت نظر داره با دیدن یکیشون ابرویی بالا انداختم ، فریاد وایساد که دیدم دارن محموله رو جابه جا می کنن ، سمت فریاد رفتم دستم رو انداختم دور بازوی فریاد که دیدم همه پچ پچ میکنن فریاد هیچ واکنشی نشون نمی داد خواستم بگم که مارو تحت نظر دادن که پرید وسط حرف من
- میدونم ، حالا اون دستت رو بردار
چپ چپ نگاهش کردم که فریاد برگشت اخم وحشتناکی کرد جلوی همه منو بغل کرد شوکه شده بودم تا اینکه زمزمشو شنیدم
- دوتا تیرانداز حرفه ای یکی پشت سرمون ارام رو نشونه گرفته و یکی دیگه از جلو منو نشونه گرفته ، تو ارام رو نجات بده
از بغل گرمش اومدم بیرون اروم گفتم
- واجب بود منو بغل کنی اونم جلوی این همه ادم
چشم های فریاد پر بود از بی حسی
- توام مجبور بودی بازوم رو بگیری؟
نگاهمو دوختم به دادیار که فریاد گفت - تا سه میشمارم
سری تکون دادم که فریاد برگشت نگاهشو دوخت به دادیار منم بی توجه بهش پشت سرش وایسادم ، پچ پچ ها تمومی نداشت چیه مگه انگار فریاد با هیچ دختری نبوده
خوبه بغلم کرده صدای فریاد رو شنیدم
- یک ، دو
داد زد
- سه
با یه حرکت کلتم رو در اوردم با یه گلوله زدمش ، همه با تعجب به من فریاد نگاه می کردن ، فریاد برگشت سری از روی رضایت تکون داد که با دیدن تیر انداز بعدی درست پشت سر فریاد رو پشت بوم دویدم سمت فریاد هلش دادم افتاد زمین ، نشونه گرفتم
چون عجله ای بود تیرم به خطا رفت ، ولی تیر اون درست از کنار بازوم رد شده بود یه خراش کوچولو برداشته بود ، فریاد بلند شد اومد سمتم دستشو گذاشت روی بازوم پرسید
- خوبی ؟
پوزخندی واسه خودم زدم
- چطور تونستم این قدر کور باشم ؟!
فریاد با بی تفاوتی نگاهم کرد گفت
- تقصیر خودته
با حرص نگاهش کردم
- من تمام تلاشمو کردم ، ولی نشد
فریاد رو کرد سمت همه با اخمی که از صد تا از اخمای من بدتر بود گفت
- اگه تونستین حدس بزنین فریاد چه تیپی زده یه جایزه دارین
اخمی کردم پرسیدم
- حالا جایزش چیه ؟
- هر کی درست حدس بزنه شام فردا مهمون منه
پوزخندی زدم سری از روی تاسف تکون دادم ، الیاس و ارام داشتن حدس میزدن دادیار هم که فقط به اتیش توی شومینه خیره شده بود ، با دیدن تابلو شام آخر یاد مامان افتادم دلم براش یه ذره شده بود یادمه مامان عاشق تابلو شام آخر بود
- شهرزاد حالا تو هم حدس بزن
اخمام رفت تو هم نگاهم دوختم به رستا که منتظر جواب من بود
- شلوار مشکی اسپرت همراه با تیشرت مشکی و یه کت چرم مشکی
با گفتن این حرفم الا گفت
_ شهرزاد چطور تونستی حدس بزنی
شونه ای بالا انداختم که صدای فریاد اومد
- اگه حدس زدنتون تموم شد به کارمون برسیم
همه بلند شدیم درست حدس زده بودم چشمکی به الا زدم که لبخندی بهم زد ، پشت سر فریاد از خونه زدیم بیرون همه به سمت پارکینگ رفتن که فریاد اومد سمت من جدی نگاهم کرد گفت
- ما همه با موتور میریم البته به جز الیاس که با ماشین خودش میاد ، ماشین یا موتور ؟
عاشق موتور سواری بودم ولی تصمیم گرفتم با ماشین الیاس برم
با بشکن توی هوا الیاس به خودم اومدم
- شهرزاد حواست کجاست ؟ بیا بریم
- اومدم
سوار ماشین شدم که الیاس لبخندی زد گفت
- دختر باحالی هستی !
ابرویی بالا انداختم نگاه کوتاهی بهش کردم
- چطور ؟
- پایه ، مغرور ، قاطع ، نترس ، مصمم
خنده ی کوتاهی کردم ابرویی بالا انداختم
- حالا از کجا فهمیدی نترس هستم
- از اون جا که درسا برزگر به هیچکس رحم نمی کنه
شوکه شدم ، به جز فریاد ، کوروش و کیان هیچکس درسا برزگر نمیشناسه اونوقت این از کجا در اومد ، پرسیدم
- تو از کجا فهمیدی؟
الیاس شیشه ماشین رو داد پایین جواب داد
- یادته صداقتی رو با یه تیر خلاصش کردی
با یاد اوری اون روز اخمی کردم
- یادمه
- من اونجا بودم
ابرویی بالا انداختم
- من نقاب داشتم
- چشمات که نقاب نداشت ، اون روز بدون هیچ ترسی صداقتی رو کشتی
هومی زیر لب گفتم که سکوت کردم
- نگران نباش انقدر بی فکر نیستم
زیر چشمی نگاهش کردم با بی تفاوتی شونه ای بالا انداختم
- برام مهم نیست
- میدونم
چشم غره ای براش رفتم که لبخندی زد بعد به روبروش خیره شد. من از کُشتن آدما ترسی نداشتم تو دنیا فقط از یه نفر می ترسیدم اونم فقط کوروش بود. بعد از کلی راه رسیدیم ، پیاده شدم که از پشت سرمون بقیه اومدن الیاس در صندوق رو باز کرد با دیدن اسلحه ها لبخندی زدم که فریاد اومد کنارم خم شد در گوشم زمزمه کرد
- مگر اینکه مجبور باشی ازش استفاده می کنی ، فهمیدی ؟
برگشتم نگاهش کردم روی پاشنه پام وایسادم در گوشش زمزمه کردم
- فهمیدم
لبخندی زدم که یکی از کلت های مورد علاقم رو برداشتم رفتم کنار دادیار ، با دیدن شیش موتور سوار دیگه که اومدن سمت ما تعجب کردم که دادیار گفت
- تیم دوازده نفرمون هست
اهانی زیر لب گفتم که دیدم همشون اسلحه به دست منتظر دستور فریاد هستن . فریاد نگاهی به تک تکمون کرد سری تکون داد علامت داد که بریم ، حس خیلی بدی داشتم . حس میکردم یه نفر مارو تحت نظر داره با دیدن یکیشون ابرویی بالا انداختم ، فریاد وایساد که دیدم دارن محموله رو جابه جا می کنن ، سمت فریاد رفتم دستم رو انداختم دور بازوی فریاد که دیدم همه پچ پچ میکنن فریاد هیچ واکنشی نشون نمی داد خواستم بگم که مارو تحت نظر دادن که پرید وسط حرف من
- میدونم ، حالا اون دستت رو بردار
چپ چپ نگاهش کردم که فریاد برگشت اخم وحشتناکی کرد جلوی همه منو بغل کرد شوکه شده بودم تا اینکه زمزمشو شنیدم
- دوتا تیرانداز حرفه ای یکی پشت سرمون ارام رو نشونه گرفته و یکی دیگه از جلو منو نشونه گرفته ، تو ارام رو نجات بده
از بغل گرمش اومدم بیرون اروم گفتم
- واجب بود منو بغل کنی اونم جلوی این همه ادم
چشم های فریاد پر بود از بی حسی
- توام مجبور بودی بازوم رو بگیری؟
نگاهمو دوختم به دادیار که فریاد گفت - تا سه میشمارم
سری تکون دادم که فریاد برگشت نگاهشو دوخت به دادیار منم بی توجه بهش پشت سرش وایسادم ، پچ پچ ها تمومی نداشت چیه مگه انگار فریاد با هیچ دختری نبوده
خوبه بغلم کرده صدای فریاد رو شنیدم
- یک ، دو
داد زد
- سه
با یه حرکت کلتم رو در اوردم با یه گلوله زدمش ، همه با تعجب به من فریاد نگاه می کردن ، فریاد برگشت سری از روی رضایت تکون داد که با دیدن تیر انداز بعدی درست پشت سر فریاد رو پشت بوم دویدم سمت فریاد هلش دادم افتاد زمین ، نشونه گرفتم
چون عجله ای بود تیرم به خطا رفت ، ولی تیر اون درست از کنار بازوم رد شده بود یه خراش کوچولو برداشته بود ، فریاد بلند شد اومد سمتم دستشو گذاشت روی بازوم پرسید
- خوبی ؟
پوزخندی واسه خودم زدم
- چطور تونستم این قدر کور باشم ؟!
فریاد با بی تفاوتی نگاهم کرد گفت
- تقصیر خودته
با حرص نگاهش کردم
- من تمام تلاشمو کردم ، ولی نشد
فریاد رو کرد سمت همه با اخمی که از صد تا از اخمای من بدتر بود گفت
آخرین ویرایش: