جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار وحشی بافقی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط گیان با نام وحشی بافقی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,676 بازدید, 124 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع وحشی بافقی
نویسنده موضوع گیان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
عاشق یکرنگ را یار وفادار هست
بنده شایسته نیست ورنه خریدارهست

می‌رسدت ای پسر بر همه ک.س ناز کن
حسن و جمال ترا ناز تو در کارهست

گر چه لبت می‌دهد مژده حلوای صبح
مانده همان زهر چشم تلخی گفتار هست

لازمهٔ عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست

وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش
شکر که جان ترا طاقت آزار هست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
ترک ما کردی ولی با هر که هستی یار باش
مثل من هرگز نکن با او کمی دلدار باش ..
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
روز مرگم،
هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مسـ*ـت و خراب از مِی انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مسـ*ـت مسـ*ـت از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سی*ن*ه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلمه تـاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
ما در مقام صبر فشردیم گام خویش
یک گام آن‌طرف ننهیم از مقام خویش

این مرغ تنگ حوصله را دانه‌ای بس است
صیاد ما به دانه چه آراست دام خویش

فارغ نشین که حسن به هر جا که جلوه کرد
مخصوص هیچکس نکند لطف عام خویش

دل شد کبوتر لب بامی که سد رهش
سازند دور و باز نشیند به بام خویش

وحشی رمیده‌ایست که رامش کسی نساخت
آهوی دشت را نتوان ساخت رام خویش
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دلتنگم و با هیچکسم میلِ سخن نیست
کَس در همه آفاق به دلتنگیِ من نیست
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را
این بس که ضایع می‌کنی برمن جفای خویش را
لطفی که بد خو سازدم ناید به کار جان من
اسباب کین آماده کن خوی ملال اندیش را
هر چند سیل فتنه گر چون بخت باشد ور رسی
کشتی به دیوار آوری ویرانه‌ی درویش را
بر کافر عشق بتان جایز نباشد مرحمت
بی جرم باید سوختن مفتی منم این کیش را
عشقم خراش سی*ن*ه شد گو لطف تو مرهم منه
گر التفاتی می‌کنی ناسور کن این ریش را
چون نیش زنبورم به دل گو زهر می‌ریز از مژه
افیون حیرت خورده‌ام زحمت ندانم نیش را
با پادشاه من بگو وحشی که چون دور از تو شد
تاریخ برخوان گه گهی خوبان عهد خویش را
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دل و طبع خویش را گو که شوند نرم خوتر

که دلم بهانه جو شد من از و بهانه جوتر

گله گر کنم ز خویت به جز اینقدر نباشد

که شوند اگر تو خواهی قدری ازین نکوتر

همه رنگ حیله بینم پس پردهٔ فریبت

برو ای دو رو که هستی ز گل دور و دوروتر

تو نه مرغ این شکاری پی صید دیگری رو

که عقاب دیگر آمد به شکار این کبوتر

نه خوش آمده است وحشی تو غریب خوش ادایی

همه طرز تازه گویی، ز تو کیست تازه گوتر
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را
غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست
می‌کند بیچاره ضایع روزگار خویش را
صید ناوک خورده خواهد جست، ما خود بسملیم
ای شکار افکن بتاز از پی شکار خویش را
با تو اخلاصم دگر شد بسکه دیدم نقض عهد
من که در آتش نگردانم عیار خویش را
باده‌ی این شیشه بیش از ساغر اغیار نیست
بشکنیم از جای دیگر ما خمار خویش را
کار رفت از دست ،وحشی پای بستی کن ز صبر
این بنای طاقت نااستوار خویش را
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
عاشق یکرنگ را یار وفادار هست
بنده شایسته نیست ورنه خریدارهست

می‌رسدت ای پسر بر همه ک.س ناز کن
حسن و جمال ترا ناز تو در کارهست

گر چه لبت می‌دهد مژده حلوای صبح
مانده همان زهر چشم تلخی گفتار هست

لازمهٔ عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست

وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش
شکر که جان ترا طاقت آزار هست
 
بالا پایین