جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته [پاندول] اثر •ریحانه کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ریحانا۲۰ با نام [پاندول] اثر •ریحانه کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 583 بازدید, 28 پاسخ و 14 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع [پاندول] اثر •ریحانه کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ریحانا۲۰
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ریحانا۲۰
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
394
3,350
مدال‌ها
2
هنوز نمی‌دانم! شاید تا دیروز هم نمی‌دانستم. ولی اکنون، ما به خاطر هدیه‌ی الهی که خدا؛ در بسته‌ای به نام معجزه به ما بخشید، تو را می‌بخشم... می‌خواهم به حق این معجزه تو هم بخشیده شوی... شاید روحت با بخشش من، از عذابی بزرگ نجات پیدا کند... دوست دارم که عابران را، با تو اشتباه بگیرم... حتی وقتی در اتوبوس نیستی، به نامت برایت جا بگیرم.
 
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
394
3,350
مدال‌ها
2
فقط تو را توی خواب‌ام می‌بینم. با این که می دانم برایت همدم و غم‌خوار نمی‌شود آرزو می کنم دلت، یک لحظه هم غصه‌دار نشود. توی این خانه‌ی خالی، تو خیالم گم می‌شوم. یاد گذشته‌ها کابوس شب‌هایم می‌شوی. نبودنت توی خانه؛ قلبم را می‌سوزاند. حتی بهشت بی تو برایم، مانند زندان است.
 
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
394
3,350
مدال‌ها
2
یاد گرفتم بی غرض ترجمه کنم، تک‌تک حرکاتت را... این‌ گونه می‌خواهی؟ باشد حرفی نیست... مرد و مردانه... بیا و دست و پایم را در حنا بگذار... بیا و مجبورم کن... مجبور شو... من آماده‌ام... آماده‌ی آماده... مرد میدان باشی، پا به پایت می‌تازم... از پا نمیفتم... قول بده که تا همیشه، می‌شود روی قولت حساب کرد... خیلی وقت‌ها بچه‌ها را، می‌شود با یک قصه به خواب برد... دوست دارم از تو بخوانم، وقتی آسمون به خاطر تو سیاه می‌شود.
 
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
394
3,350
مدال‌ها
2
بقیه خواب هستند که هستند، مگر بیداری گناه هست؟ قلبم به تو محتاج است. چشمم به تو وابسته است... این پنجره؛ بدون چشم‌هایت، از پلک زدن خسته است... حدی برای دلتنگی‌ام نبود... قلبم،... تندتر از همیشه میزند... ظاهر بی‌تفاوتی به چهره داشتم... باید بی‌تفاوت می‌ماندم.
 
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
394
3,350
مدال‌ها
2
من برای طلاق امده بودم... طلاق از جورترین، وصله‌ی تنم بود،... سه روز بود؛ که پا به این شهر خفه و دود گرفته گذاشته‌بود... سه روز بود از همان اکسیژن مسمومی تنفس می‌کرد که درون ریه‌های من جاری بود... سه روز بود که بود... نزدیک... بی‌فاصله... اما دور... در دورترین نقطه‌ی ممکن به همه‌ی دلتنگی‌های من... .
 
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
394
3,350
مدال‌ها
2
حس تو به من عالی نبود. احساس من با تو فرق داشت. دوست داشتن من خالی نبود. بازم در این نم‌نم باران دلم گرفته‌است. چشم‌هایم خیره به نوری است که از تو می‌تابد. چراغ توی خیابان ها، خاطرات گذشته‌ی بین‌مان، من را خیلی آسان می‌کشد. چه حالی امشب به یاد تو زیر این باران خاطره‌انگیز دارم. رفتم ولی قلبم هنوز هوای تو را شب و روز دارد. من هنوز عاشقت هستم عزیزم.
 
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
394
3,350
مدال‌ها
2
به دل می‌گویم ساز؛ بسوز. چه حالی امشب به یاد تو من و باران با هم داریم. با تو بوده‌ام همیشه، و در همه جا با تو نفس کشیده‌ام. باز چشم‌های تو را دیده‌ام، مرا از تو گریزی نیست. چنان‌که جسم را از روح و زمین، از آسمان و درخت، از آفتاب تو، دلیل من برای حیات بودی و هستی. چنان با این دلیل زیسته‌ام که باور کرده‌ام علت‌ بودن من تو هستی.
 
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
394
3,350
مدال‌ها
2
پاسخ من به آغاز و پایان زندگی این است. همیشه با تو، همین توی دنیایی که هر روزش پر از رنج و غم است. لحظه‌ها تکراری و حرف‌ها همه مثلِ هم هست. توی دنیایی که هر روز آدم‌ها تنهاترین روز‌های عمرشان را دیده‌اند. دلم مرحمی می‌خواهد، که پادزهری برای زخم قلبم باشد.
 
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
394
3,350
مدال‌ها
2
زندگی زیباست، تماشایی است، اما چرا زیبا نمی‌بینیم؟ چرا گاهی به پای این همه خوبی نمی‌نشینیم؟ چرا با هم نمی‌خندیم؟ مگر دنیا چه کم دارد؟ ببین آسمان آبی است... ببین دنیا آکنده از پاکی است... و خوبی تا ابد پاینده ‌می‌ماند... تو باور کن! همین کافی‌ است!
 
بالا پایین