جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تکمیل شده [پسر آسمان سوار 1] اثر( محمد صنوبر)

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته رمان‌های تکمیل شده توسط ممد صنوبر با نام [پسر آسمان سوار 1] اثر( محمد صنوبر) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,328 بازدید, 12 پاسخ و 23 بار واکنش داشته است
نام دسته رمان‌های تکمیل شده
نام موضوع [پسر آسمان سوار 1] اثر( محمد صنوبر)
نویسنده موضوع ممد صنوبر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ممد صنوبر
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
[همیار عمومی]
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست عمومی
مدیر آزمایشی
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
Sep
5,677
26,613
مدال‌ها
2
در همان لحظه دکتر هاشان به او می‌گوید:
- با این می تونی بکشیشون خنجر آتش اونا از آتیش میترسن!
پیگا هم خنجر را از دستش می‌گیرد و بدون هیچ معتلی به طرف غار میرود وقتی که میرسد ناگهان می‌بیند یک خزنده انسان نما، یک عقاب عظیم الجثه ای را با زنجیر بسته و شلاق میزند.
سریع به طرفشون میرود و با یک حرکت لگد محکمی به آن موجود میزند و آن خزنده هم روی زمین می‌افتد و در تبدیل به دکتر بنماشن میشود و خنده‌ای می‌کنه و می‌گوید:
- سلام دکتر چه عجب اومدی اما فکر نمی کنی یکم دیره؟
پیگا با خشم به طرفش میرود و خنجر را داخل قلبش می‌کند و بعد خارج می‌کند و می‌گوید:
- آره دیره اما نمیزارم بیشتر از این دنیا رو نابود کنین!
دکتر بنماشن هم همان لحظه که در اوج مرگ بود با صدای ناله کنانی می‎‌‌گوید:
- لعنت به تو رابینسون بعد همان لحظه پیگا با خنجر سرش را می‌برد و او را می‌کشد.
نگاهی به عقاب می‌کند و به طرفش میرود و او را آزاد می‌کند و می‌گوید:
- خوبی سارا؟
عقاب فریاد می‌زند:
- دیگه من سارا نیستم شیلام شیلا یک عقاب انسان نما بخاطر تو بخاطر اون آزمایش لعنتیت و حالا باید بریم آزمایشگاه چون قرار سوسنار کل دنیا رو تبدیل به هیولا کنه
پیگا با لحن حیرت زده‌ای می‌گوید:
- اما اون آزمایشگاه که پلمپ شده کسی اونجا نیست
در همین موقع شیلا به او می‌گوید:
- نه اون اونجاست داخل آزمایشگاه داره به طور مخفیانه محلوله ای رو آماده می کنه تا به هوا بفرسته و منفجرش کنه چون داخل اون گازی بنام هیپال که اگه با آتمسفر ترکیب بشه یک فاجعه می شه و مردم با تنفس اکسیژن تبدیل به یک موجود عجیب می شن زود باش باید بریم.!
همون لحظه پیگا سوار شیلا میشود و با هم به طرف آزمایشگاه می‌روند در میان راه پیگا مانعش میشود و می‌گوید:
- نه هنوز نریم اول باید به پیش دکتر هاشان بریم چون اون اطلاعاتی رو می دونه.
شیلا تغییر مسیر میدهد و به طرف خانه‌ی دکتر هاشان می‌روند و وقتی که می‌رسند پیگا از روی شیلا می‌پرد پایین و سریع داخل خانه‌اش می‌شود و او را صدا می‌کند در همین موقع ناگهان او را تیکه و پاره روی زمین می‌بیند که مرده سریعاً از خانه خارج می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
[همیار عمومی]
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست عمومی
مدیر آزمایشی
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
Sep
5,677
26,613
مدال‌ها
2
و شیلا را صدا می‌زند او هم میاید و پیگا را سوار می‌کند و برایش همه‌ی ماجرا را تعریف می‌کند و شیلا هم وقتی متوجه می‌شود ناراحت می‌شود و با هم به طرف آزمایشگاه می‌روند. وقتی که می‌رسند شیلا پیگا را پیاده می‌کند و به او می‌گوید
- اگه کمک خواستی صدام کن
او هم قبول می‌کند و داخل آزمایشگاه می‌شود و بعد از چند دقیقه جست‌جو دکتر سوسنار را در اتاق آزمایشگاه پیدا می‌کنه که تبدیل به رپتایل شده بود. در همان لحظه دکتر سوسنار حضورش را احساس می‌کند و با خنده به او خیره می‌شود و می‌گوید
- اومدی چه زود اما هنوز مهمونی من شروع نشده دارم یک محلوله ای رو می فرستم هوا تا همه مثل من شن دیگه نمی خوام کسی بفهمه که انسانی وجو داشت و حالا تو باید بهم کمک کنی چون مال منی.
در همین موقع پیگا با لحن خشمگینی می‌گوید
- آره کمکت میکنم بعد از اون اتفاقاتی که سرم آوردی و یا ماجراهای گذشته... .
همان لحظه سوسنار خنده‌ای می‌کنه و می‌گوید:
- خوب بعضی‌ها راز نگهدار نبودن و چیزهایی گفتن که دروغ بودن و به سزای اعمالشون هم رسیدن تو که نمی خوای سرنوشتت مثل اون باشه؟
در همین موقع پیگا خنده‌ای می‌کنه و می‌گوید:
- نه انگاری این سرنوشت مال ک.س دیگه‌ست!
بعد خنجر را به طرفش پرتاب می‌کند و همان لحظه سوسنار آن را توی دستش می‌گیرد و با تمسخر می‌گوید:
- این بود راه کشتن من واقعاً که خیلی جالبه!
در همین موقع یک‌دفعه خنجر در جا آتش می‌گیرد و سر و بدن سوسنار را می‌سوزاند و همان موقع پیگا با یک حرکت بلند می‌شود و یک لگد به سوسنار می‌زند و آن را به طرف یک محفظه شیشه‌ای پرتاب می‌کند و درش را محکم می‌بندد و سریع به طرف سیستم آزمایشگاه می‌رود و با زدن یک دکمه روی کیبورد کامپیوتر گاز متان را روشن می‌کنه و آن را در محفظه پخش می‌کند. سوسنار با دستش روی شیشه می‌زد و تمنا می‌کرد که نجاتش بدهد اما دیگر دیر شده بود و او در اثر تنفس گاز متان و سوختگی منفجر می‌شود و می‌میرد. در همین موقع شمار معکوس از ده برای انفجار آزمایشگاه به صدا در میاید و همان لحظه پیگا از انجا خارج می‌شه و می‌خواهد که آزمایشگاه را ترک کند که دکتر پیس سد راه‌ش می‌شود و به او می‌خندید و درون دستش یک آمپول بود با لحن تمسخر آمیزی می‌گوید:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ممد صنوبر

سطح
0
 
[همیار عمومی]
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست عمومی
مدیر آزمایشی
کاربر ویژه انجمن
شاعر انجمن
Sep
5,677
26,613
مدال‌ها
2
- سلام رابینسون به آزمایشگاه خوش اومدی اما داری زود میری چون من هنوز باهات کار دارم.
در همین موقع آمپول را به گردنش می‌زند و تبدیل به یک حشره عظیم الجثه می‌شود و بعد به پیگا حمله می‌کند و می‌خواهد به پیگا آسیب برساند که آزمایشگاه منفجر می‌شود و آن حشره از بین می‌رود و پیگا هم بی‌هوش در حال سقوط در دریاچه بود که همان موقع شیلا از راه می‌رسد و او را نجات می‌دهد و به جای امنی می‌برد که بالای ساختمون بود و با منقارش سعی می‌کنه که او را بیدار کند. در همین موقع پیگا به هوش می‌یاید و وقتی که شیلا را می‌بینه آروم می‌شود و می‌گوید:
- تونستم جهان و نجات بدم؟
شیلا هم با خوشحالی می‌گوید:
- آره رابینسون تو نجات دادی هممون و حالا تو یک قهرمانی پسر قهرمان.
بعد پیگا از شیلا درخواست می‌کند که به سرزمین پلنگ‌ها بروند و کنار ان‌ها زندگی کنند او هم قبول می‌کند و به ان‌جا می‌روند اما هنوز کار پیگا تمام نشده بود و همان لحظه چیجا به او یک عروسک می‌دهد که خیلی شبیه او بود و بعد به پیگا می‌گوید:
- این را ببر به هلینا بده چون امروز روز تولدش بود.
او هم قبول می‌کند و به خانه‌ی خانم کاریشان می‌رود و وقتی که می‌رسد هلینا را می‌ببیند که یک گوشه ایستاده بود و درحال بازی کردن بود. در همین موقع هلینا حضور او را احساس می‌کند و به طرفش بر می‌گرد و وقتی که اگاهش می‌کند در کمال تعجب نمی‌ترسد و به سمتش می‌رود و لمسش می‌کند و می‌گوید:
- تو چجور موجودی هستی اصلاً خیلی عجیبی
پیگا هم صورتش را نوازش می‌کند و عروسک را به او می‌دهد و می‌گوید:
- تولدت مبارک.
او هم با خوشحالی عروسک را می‌گیرد و بغلش می‌کند و می‌گوید:
- ممنون خیلی قشنگه!
در همین موقع مادر بزرگش صدایش می‌زند و می‌گوید:
- هلینا بیا داخل بیرون خطرناکه!
او هم می‌گوید:
- باشه الان میام!
بعد وقتی که به طرف پیگا بر می‌گردد می‌بیند او نیست با حیرت می‌گوید:
- اون موجود کجا رفت اصلاً اون از کجا می دونست تولد منه؟!
در همین حال پیگا توی سرزمین پامسی در حال دویدن بود و بالای سرش هم شیلا توی آسمون داشت پرواز می‌کرد و هوایش را داشت و او همیشه مراقبش بود تا هیچ ک.س در مهلکه نیوفتد و همه در آرامش ابدی باشند چون او یک قهرمان بود یک ابر انسان.

پایان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین