جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

اشعار درحال تایپ {پشت پرچین خیال} اثر ▪︎فرشته باقری‌ کاربر انجمن رمان بوک▪︎

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار و دکلمه کاربران توسط فرشته باقری با نام {پشت پرچین خیال} اثر ▪︎فرشته باقری‌ کاربر انجمن رمان بوک▪︎ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,560 بازدید, 24 پاسخ و 28 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار و دکلمه کاربران
نام موضوع {پشت پرچین خیال} اثر ▪︎فرشته باقری‌ کاربر انجمن رمان بوک▪︎
نویسنده موضوع فرشته باقری
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط فرشته باقری

آیا شعر من محتوای خوب ،سادگی وحس خوب برای خواننده داره؟

  • محتوای خوب

  • ساده وقابل فهم

  • حس و حال خوب

  • محتوای خوب، ساده وقابل فهم، حس و حال خوب

  • هیچ کدام


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
67
566
مدال‌ها
2
عنوان : پشت پرچین خیال
نویسنده :فرشته باقری خشکرودی
ژانر : فانتزی، عاشقانه
قالب: مناظره، نو، سپید، موج نو
خلاصه:
پشت پرچین خیالم باغی‌ست
که دران زمزمه‌ی بلبل م.س.ت‌و نفس باد بهار
لابه‌لای رقص زیبای درخت بید لرزان
می‌برد هوش از سر
پشت پرچین خیالم باغی‌ست
که دران رود زلالی جاری‌ست
و درین رود قشنگ
پره از ماهی و سنگ
کف این رود پر از رنگ‌و قشنگ
از زلالی پیداست... .
 
آخرین ویرایش:

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,553
27,250
مدال‌ها
9
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۴۱۷۵۱ (2) (1) (1).png
با سلام.
شاعر عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن آثارتان خود؛ خواهشمندیم قبل از منتشر اشعار خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
[قوانین ساب اشعار در حال تایپ]

پس از گذشت ده پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[درخواست نقد اشعار]


پس از ارسال پانزده پست می‌توانید درخواست جلد برای اشعار خود دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

پس از گذشت پانزده پست می‌توانید درخواست تعیین سطح برای اشعارتان بدهید:
[درخواست تگ مجموعه اشعار رمان بوک]

در صورتی که نمی‌خواهید به نوشتن اشعارتان ادامه دهید و یا سوالی دارید در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تایپک پرسش و پاسخ تالار شعر]

اگر اشعارتان به پایان رسید در این تاپیک اعلام کنید:
[اعلام پایان اشعار کاربران]


شاعران دقت کنند در صورتی که دو ماه تاپیکشان آپدیت نشود تاپیک بسته می‌شود.

●با آرزوی موفقیت شما
[ مدیریت تالار شعر]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
67
566
مدال‌ها
2
(غنچه و رز )
غنچه از یک گل پژمرده سئوالی پرسید:
رزپیر بی تاب ،به چه می اندیشی ؟
به وصال باران ، که ببارد نم نم ،
که به رخساره ی گل، بنشاند شبنم ،
به نسیم و نفس باد بهاری،
به نوای بلبل وساز قناری ،
به چه می اندیشی ؟
به تو می اندیشم ،
که چه زیبا و جوانی گل من ،
نگرانم که درین باغ بزرگ در پس زیبایی پشت هم طوفان هاست،
نگرانم که به سیلی شکند برگ گل رز مرا، نگرانم گل من،
بی خیالی و جوان ،
ودر این باغ بزرگ،
پره از سرنهان ،
به تو می‌اندیشم،
به تو ای غنچه ی من ،
زیر پای تو پر از،
علف‌هرز گلم ،
نگرانم که‌دمی،
ببرد هوش تو را ،
بشوی سربه‌هوا ،
کند از ریشه جدا ،
غنچه‌ی رز مرا ،
نگرانم گل من ... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
67
566
مدال‌ها
2
(بلبل و رز)

وسط باغ بزرگ
درمیان شاخه‌های درهم و پیر درخت
بلبلی نغمه‌سرایی می‌کرد
فکر پرواز نبود
درسرش ،غیراز طنین ساز و آواز نبود
سال‌ها بود که‌دگر
دردلش جرات پرواز نبود
با نسیم و نفس باد بهار
به رزپیر رسید راز هزار
رزپیر دانا
روی یک برگ نوشت
بلبل خوش‌الحان
چند سالی‌ست که دلتنگ توام
من اسیرم لب رود
اگه یک روز مرا
پر پروازی بود
آسمان جای من است
نه زمین‌و لب‌رود
برلبت سازی هست
در دلت رازی هست
و تو را بلبل من
پر پروازی هست ... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
67
566
مدال‌ها
2
(توبمان من می‌روم)

آمدم تا که بگویم،
تو بمان من می‌روم
گرمی خانه‌ام از توست عزیزم،
تو بمان من می‌روم
درو دیوار فرو ریزد اگر عشق نگاهش نکند
نتوانی بروی از دل من
پس تو بمان، من می‌روم
درد تو هرچه که باشد نازنینم به جان می‌خرمش
قصه‌ی عشق من‌و تو ابدی می‌شود اما،
تو بمان،من می‌روم
تب خورشید نگاهت شده دلگرمی من
در زمستان پراز برف وجودم،
تو بمان من می‌روم
من به‌زیبایی چشمان تومحتاج‌ترم تا به‌نفس
به هوای تو نفس می‌کشم اما،
تو بمان من می‌روم
زتب عشق توو ناله‌ی سوزان‌دلم
حال ققنوسی من دست خودم نیست،
تو بمان من می‌روم
به‌تمنّای نگاهت چو پرستوی مهاجر همه‌جا می‌گردم
تاکه یک‌بار بگویم،
نازنینم،تو‌بمان،من می‌روم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
67
566
مدال‌ها
2
(دانه و‌ رز)

وسط باغ بزرگ
لابه‌لای چمن‌ ریزو درشت
باد هوهو می‌کرد
نفس‌باد‌بهار
هرچه بر‌روی زمین بود،رو جارو می‌کرد
دانه‌ای کوچک‌و ریز
روی گل نشسته بود
چشم زیبایش را
روی دنیا بسته بود
نفس‌باد‌بهارآمدو برد
دانه‌ی کوچک‌و خُرد
دانه از ترس به‌خود می‌لرزید
درمیان آسمان می‌چرخید
دانه افتادو نشست،روی چمن،کنار رود
هم‌چنان می‌لرزید
رزپیر دانه‌رو دید
برسرش دستی کشید
رزدانا پرسید:
تو چرا می‌لرزی
توشدی هم‌سایه‌ی این رز پیر
وقت‌آن‌است که تو ریشه کنی
هدفی پیشه کنی
به زمان پشت کنی
وقت‌آن‌است که‌دگر رشد کنی
ابر آمدو باران بارید
وزمین نرم شداز بارش باران بهار
دانه لرزیدو فرو رفت‌و آرام گرفت
رزپیر دستی‌کشید روی‌زمین
دانه‌را پنهان‌کرد
وشب‌و روز گذشت
و‌ ازان روز قشنگ، پانزده روز گذشت
چشم دانه بی‌ترس،به جهانش واشد
دانه‌ی کوچک ما،لاله‌ای زیبا شد
نه دگر می‌ترسید
نه به‌خود می‌لرزید
بانسیم‌و نفس باد‌بهار
او فقط می‌رقصید... .
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
67
566
مدال‌ها
2
(توپریشونی موهاش)

آسمون زندگیم رو
آبی کرده با نگاهش
دل من آروم می‌گیره
تامی‌بینم روی ماهش

توپریشونی موهاش
دل رو می‌زنم به دریا
برق چشم‌های سیاهش
یک ستاره‌ست توی شب‌ها

یک فرشته‌ست،که نشسته
توی آغوش غریبم
مثل مرواریدی زیبا
که یهو شده نصیبم

مثل گیسوی بلندش
عمر عشقمون بلنده
آسمون آرزوهاش
به بلندای سهنده

تاکه دست‌هاش‌رو بگیرم
یک نفس ترانه میشم
تا تو آغوشش بمونم
تا ابد بهانه میشم... .
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
67
566
مدال‌ها
2
(رزدانا و اوژن)

وسط شهر شلوغ پر ز دود
در پس هرقدم ثانیه‌ها
در میان این‌همه برو‌و بیا
روی یک پلّه‌ی سرد
دختری نشسته‌بود
دخترک تنهابود
کوچک‌و زیبابود
غافل از زمزمه‌ی گرگ‌سیاه
وسط سرمابود
دخترک می‌ترسید
و‌ دراین سرمای سخت
تن او می‌لرزید
پرسه میزد اوژن
سگ پشمالوی باغ
بوی دختر به‌مشامش می‌رسید
پس به‌دنبالش دوید
تا به‌دخترک رسید
ولی هوشیار نبود دختر بی‌چاره
اوژن امّا، لباس دخترک را، به دندانش گرفت
برد اورا وسط باغ‌بزرگ کنار رود
رزدانا پرسید:
سگ باوفای باغ
اوژن بازی‌گوش
دختر بی‌چاره
پس چرا رفت ازهوش
اوژن امّا پریشان شده‌بود
دورخود می‌چرخید
گفت امّا رزدانا که‌نترس
برو دنبال کمک به‌کلبه‌ی باباعلی
برو دنبال زری
اوژن پشمالو دویدو رفت
تا رسید به‌کلبه‌ی باباعلی
پشت هم هی‌پارس‌کرد هی‌پارس‌کرد
تا بالاخره زری
در به رویش بازکرد
چی شده
باغ‌رو گذاشتی روسرت
اوژن بی‌معطّلی
گرفت دامن زری
زری ترسیدو‌ کشید فریادی
دادزد باباعلی باباعلی
باباعلی وقتی‌شنید صدای زری
چوب‌رو برداشت‌و دوید دنبالشون
سگ باوفای باغ
دامن زری رو ول‌کرد
با ادا خواست‌که حرفی بزند
دم تکان‌دادو نشست
زبان‌آویزان کرد
دور خود هی چرخید
بعد هم پارسی کرد
و زری هم خندید
باز دامن زری را به دندانش گرفت
زری هم رفت ببیند چه‌شده
بعد یک ساعت تلاش
اوژن و زری رسیدند وسط باغ بزرگ کنار رود
زری دخترک‌رو دید
دختر بی‌چاره
نیمه‌جان افتاده‌بود
روی کولش انداخت
دختر بی‌چاره را
باخودش برد به‌کلبه
تاکه درمانش کند
رزدانا خندید
آفرین بر اوژن
تونجاتش دادی
تو درین باغ بزرگ
بهترین امدادی ... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
67
566
مدال‌ها
2
(غریبانه گذشت)

حال‌و روز آخرین دیدار دل باتو غریبانه گذشت
چه غریبانه گذشت

چون نسیمی بی‌خبر آمد ازین خانه گذشت
چه غریبانه گذشت

دل به‌گرمای وجودت تشنه‌و بی‌تاب‌ بود امّاگذشت
چه غریبانه گذشت

بی‌خبر تنهاترین آدم درین گرداب بود امّاگذشت
چه غریبانه گذشت

رهگذار عشق بودو سرزمینش وادی صبرو گذشت
چه غریبانه گذشت

عمردل بازیچه‌ی بی‌رحمی بی‌خردان بودو گذشت
چه غریبانه گذشت

حال‌و روز آخرین دیداردل باتو غریبانه گذشت
چه غریبانه گذشت
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
67
566
مدال‌ها
2
(سایه بون)
زیر آفتاب، زیر بارون
واسه تو یه سایه بونم
مرهم دلتنگی‌هاتم
واسه تو یه آسمونم
یه ستاره که می‌افته
توی دست‌هات، من همونم
اگه تو نماز عشقی
واسه این عشق من اذونم
به تمنّای یه آیه
که واسه دعا می‌خونم
تو همون صدای رعدی که می‌لرزونه دلم رو
من همون نم‌نم بارون که می‌باره تو خزونم
تو زمینی، آسمونی
یه ستاره درمیون کهکشونی
منم اون شهاب سنگی
که می‌افته رو زمینم
تو یه دریای بزرگی که اقیانوس و می‌بینی
منم اون ماهی رنگی که کنارتون می‌مونم
تو همون بادبهاری
که برام خبر میاری
منم اون شاه‌پرکی که
روی گونه‌هات می‌شینم
مثل گرمای تابستون تو به سبزی درختی
منم اون برگ‌های رنگی که می‌ریزه تو خزونم
تو مثل فصل زمستون
به سپیدی زمینی
منم اون گرمی آفتاب
منم اون آب روونم
 
بالا پایین