برای اینکه سر از این معمای مردانه در بیاوریم باید به عقب برگردیم و نگاهی به تربیت و پرورش پسر بچهها بیندازیم. مردها جوری تربیت شدهاند که احساس میکنند نقش و وظیفهی آنها این است که در همهی کارها ماهر باشند و آن را کاملا درست انجام دهند. دنیای افکار و احساسات درونی یک مرد، معمولا نادیده گرفته میشود. او از دوران بچگی یاد گرفته که ارزش و اعتبارش توسط دست آورهایش تعیین میشود. بنابراین این پسر بچهی مغرور با این منطق بزرگ میشود که «برای خوب بودن» باید همیشه هر کاری را کاملا درست انجام بدهد.
زنها از زمان دختر بچگی یاد گرفتهاند که در زندگی هر چیزی را بهتر کنند و بهبود بدهند.
یک دختر بچه، نقش خود را اینگونه پذیرفته است که خودش را زیباتر کند، خانه را مرتبتر کند و برای خانواده و دوستانش بهتر و مهربانتر باشد. اشتباه کردن برای یک دختر بچه، قابل قبول است و وقتی بازخورد منفی میگیرد، احساس ناراحتی و افسردگی میکند، اما با تمام وجودش سعی میکند هر چه زوتر خودش را تصحیح کند، توصیهها و اندرزها را با روی خوش میپذیرد و به همین دلیل است که بسیاری از زنها دوست دارند در فعالیتهای خود بهسازی مانند مطالعهی کتابهای راهنما شرکت کنند، پیش مشاور بروند، در سمینارهای آموزشی شرکت کنند و ... اما مردها شرکت کردن در فعالیتهای خود بهسازی را مثل این میدانند که قبول کنند کاری را بلد نیستند و بنابراین به اندازهی کافی خوب و لایق نیستند!