- Jul
- 2,620
- 5,046
- مدالها
- 2
«بهارلو ذهن منظمی دارد. بهتر است منتقد بشود. مقاله بنویسد. رماننویسی که با این ذهن منظم جور در نمیآید.»
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!«نویسنده نیاز به تربیتکردن ذهنش دارد، برای داستان دیدن همهچیز. یک داستاننویس جوری چهارچوب ذهنش را برای ساختن داستان تربیت میکند که حتی رویاهایش هم ساختار داستانی پیدا کند.»
«استعداد داستانگویی تبدیل خلاقهی خود زندگیست به تجربهای نیرومندتر، روشنتر، و بامعناتر. این استعداد بر آن است تا زندگی روزمره را به داستانی تغییرشکل دهد که بر غنای زندگی می افزاید. استعداد محض داستانگویی امری نادر است. کدام نویسنده است که سال های متمادی، به شکلی صرفن غریزی، داستان های خوبی بگوید و هرگز برای یک لحظه فکر نکند چه کرده و چگونه میتوانسته کار بهتری ارائه دهد؟ نابغهی مادرزاد ممکن است یک بار اثر خوبی بیافریند اما کمال و باروری زائیدهی اذهان خودانگیختهی نافرهیخته نیست.»
«باید جنم شاعری داشت. باید جنم نویسندگی داشت. فرقش این است که آدمی که جنم نویسندگی دارد، راحت می نویسد، روان مینویسد. اما دیگری باید زور بزند و زحمت بکشد.»
«اگر قرار باشد شنونده میان مسائل پیش پا افتادهای که روایت درخشانی دارند و مطالب مهمی که بد تعریف میشوند، یکی را برگزیند، بلااستثنا اولی را ترجیح میدهد. قصهگویان حرفهای میدانند چگونه در بیاهمیتترین اتفاقات، زندگی بدمند اما قصهگویان نابلد عمیقترین چیزها را کسلبار میکنند. ممکن است نگاه شما به ژرفای نگاه بودا باشد اما اگر قصهگفتن بلد نباشید، افکارتان مثل چوب خشک است. با اینکه گفتیم استعداد قصهگویی نادر است اما باید دست کم مقداری از آن در وجود شما باشد زیرا در غیر این صورت تمایلی به نوشتن نشان نمیدهید. وظیفهی شما این است که از تمام توان خلاقهی خود بهره بگیرید. تنها با استفاده از تمام دانشتان دربارهی حرفه داستانگویی است که استعدادتان در داستانپردازی شکوفا میشود. زیرا استعداد فاقد مهارت مثل بنزین بدون ماشین است، که شعلهی زیادی دارد اما چیزی را به حرکت در نمیآورد.»
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک