STARLET
سطح
1
୧(ارشد بخش ادبیات)୨
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Feb
- 3,446
- 14,719
- مدالها
- 4
در روزهای بارانی که حال مادر آنقدر بد نبود که نتواند جلوی پنجره بیاید، ما زیر آن بازی می کردیم. وقتی مادر در تخت می ماند، «دیلسی» لباس های کهنه تن ما می کرد و اجازه می داد تا زیر باران برویم چون می گفت که باران با بچه ها کاری ندارد. ولی اگر حال مادر خوب بود، ما همیشه بازی را از روی ایوان شروع می کردیم تا این که او می گفت که زیاد سر و صدا می کنیم، آن وقت بیرون می رفتیم و زیر داربست چوبی بازی می کردیم. اینجا همان جایی بود که من امروز صبح برای آخرین بار رودخانه را دیدم. اطراف اینجا آب را آن طرف تاریک و روشن احساس می کردم. بویش را حس می کردم. وقتی در بهار شکوفه ها باز می شدند و باران می آمد، بو در همه جا پخش می شد. زمان های دیگر آدم زیاد متوجه آن نمی شد ولی هر وقت باران می آمد، بو در زمان تاریک و روشن وارد خانه می شد. از کتاب «خشم و هیاهو» اثر «ویلیام فاکنر»