- Aug
- 697
- 5,950
- مدالها
- 5
اِ اِ فراموش کردم این متن هم اون وسطا جا بدید.یه خلاصه از رمانهای الان میگم براتون که توی اکثر رمانهای طنز و عاشقانه به چشم میخوره
دختره و پسره توی دانشگاه (استاد و دانشآموز که برام سواله چرا پس درسی نمیخونن) یا توی شرکت(رئیس و منشی) و... همو میبینن و یه خورده کلکل میکنن بعد عاشق هم میشن اما غرورشان اجازه نمیده به هم بگن دختره دماغش خدایی عمله لباش خدایی قرمزه و مثل غنچه میمونه چشماش سبزه که رگههای طلایی داره(جلل خالق) پوستش اینقدر سفیده که به سفید برفی گفته برو من جات وایمیستم موهاش قهوهایِ که رگههای طلایی داره و هر چه پایینتر میره طلایی تر میشه(یعنی یه هلوی به تمام معنا) همش هم کلکل میکنه و خیلی شیطونه تا میگن پخ سیل اشکاش جاری میشه و غرورش میشکنه.
پسره هم چشمای سرد یخی داره تو پولای باباش شنا میکنه و خیلی مغرور و عقدهایه صداش عالیه همش هم پوزخند میزه و غیرتی میشه.
خلاصه این میکس لعنتی عاشق هم میشن اما به هم نمیگن بعد میرن شمال توی راه دختره یا پسره تصادف میکنه بعد میره کما بعد اونی که نرفته کما میره با سرش گریه میکنه و میگه عاشقشه بعد کماییه انگشتشو تکون میده بعد دستگاه بوق میزنه و طرف سکته میکنه و دکترا میریزن داخل بعد زنده میشه و به دختره میگه منم دوستت دارم.
یا اینکه نفر سومیم هست که همش به پسره میچسبه و دختره از سر عقده و حسادت کارای عجیب غریب میکنه
امیدوارم آموزنده باشه
دختره همیشه تیپهای مادر... میزنه موهاش رو باز میزاره بعد شال همرنگ چشماش رو سرش میکنه بعد تیشرت همرنگ لباش رو میپوشه بعد از روش مانتوی کوتاه هم رنگ موهاش رو میپوشه بعد هم شلوار هم رنگ زبونش رو میپوشه بعد جوابهای همرنگ دندوناشو و در آخر کفشهای همرنگ سوراخهای دماغشو در ضمن به ترتیب این مراحل توضیح میده