- Feb
- 4,146
- 9,170
- مدالها
- 4
«۲ ساعت بعد»
خمیازهای میکشد و دستهایش را در هم قفل میکند. سلنا که از همانموقع بیشباهت به برج زهرمار نشسته و از دست همه عصبانی بود، بلافاصله پس از تمام شدن فیلم به سمت اتاقش میرود. سوگل هم پس از خوردن شام با گفتن یک شب بهخیر جمع را ترک میکند. اتاق سوگل و سلنا کنار هم بود و کنار آنها، اتاق برادر بزرگترشان که چهار سال از سویل بزرگتر و در حال حاضر در مأموریت کاری بهسر میبرد، قرار داشت. امّا سوگل حین رفتن به اتاقش متوجّه صدایی میشود. پس از چند ثانیه مکث متوجّه میشود صدا، صدای گریهی سلناست.
تعجّب میکند؛ سلنا هیچوقت گریه نمیکرد... گرچه یک دختر احساسی و شیطون بود، امّا تابهحال ندیده بودند بهجز وقتهایی که بسیار ضروری بود گریه کند. حجم زیادی از نگرانی بر قلباش فشار میآورد؛ نمیداند با این اتّفاقات عجیبی که میافتاد چه کند. بیمکث چند تقّهای به در اتاق سلنا میزند و بدون آنکه منتظر تأیید او بماند، وارد اتاق میشود.
- چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
سلنا با تعجّب چشماناش را به چشمان قهوهای رنگِ خواهرش میدوزد.
- مگه ندیدی چه اتفاقی افتاد؟! نگاه نکن که خودت یه تیکه سنگی! مردم احساس سرشون میشه، وقتی یکی اونهمه جانفشانی میکنه و آخرش میمیره، گریهشون میگیره... .
همینطور نطقاش را ادامه میدهد که سوگل بهتزده حرفاش را قطع میکند و لب میزند:
- ولی اون یه فیلم بود!
اشکهای سلنا همانند آب زلال دوباره جاری میشوند و سلنا با حرصی که در صدایش آشکار است، به سوگل میگوید:
- هر چی! بالأخره احساسات من رو مورد تحریک قرار داد!
سوگل: احمق مورد تحریک قرار دارد نمیگن که، میگن تحریک کرد! حالا بیا بغلم.
خواهرانه خواهر عزیزتر از جانش را در بغلش میفشارد و سعی میکند قانعاش کند که تمام آن اتفاقات مصنوعی و ساختهی ذهن یک آدم بوده و آن دختر که بازیگر بوده، حال دارد با پولهای دریافتی از این این فیلم کیف میکند و با احساسات تو بازی کرده است. خوب میداند نقطهی ضعف خواهرش چیست. بازی با احساساتاش! چارهای نداشت، برای کنترل خواهر جوگیرش، تنها راه همین بود.
خمیازهای میکشد و دستهایش را در هم قفل میکند. سلنا که از همانموقع بیشباهت به برج زهرمار نشسته و از دست همه عصبانی بود، بلافاصله پس از تمام شدن فیلم به سمت اتاقش میرود. سوگل هم پس از خوردن شام با گفتن یک شب بهخیر جمع را ترک میکند. اتاق سوگل و سلنا کنار هم بود و کنار آنها، اتاق برادر بزرگترشان که چهار سال از سویل بزرگتر و در حال حاضر در مأموریت کاری بهسر میبرد، قرار داشت. امّا سوگل حین رفتن به اتاقش متوجّه صدایی میشود. پس از چند ثانیه مکث متوجّه میشود صدا، صدای گریهی سلناست.
تعجّب میکند؛ سلنا هیچوقت گریه نمیکرد... گرچه یک دختر احساسی و شیطون بود، امّا تابهحال ندیده بودند بهجز وقتهایی که بسیار ضروری بود گریه کند. حجم زیادی از نگرانی بر قلباش فشار میآورد؛ نمیداند با این اتّفاقات عجیبی که میافتاد چه کند. بیمکث چند تقّهای به در اتاق سلنا میزند و بدون آنکه منتظر تأیید او بماند، وارد اتاق میشود.
- چیشده؟ چرا گریه میکنی؟
سلنا با تعجّب چشماناش را به چشمان قهوهای رنگِ خواهرش میدوزد.
- مگه ندیدی چه اتفاقی افتاد؟! نگاه نکن که خودت یه تیکه سنگی! مردم احساس سرشون میشه، وقتی یکی اونهمه جانفشانی میکنه و آخرش میمیره، گریهشون میگیره... .
همینطور نطقاش را ادامه میدهد که سوگل بهتزده حرفاش را قطع میکند و لب میزند:
- ولی اون یه فیلم بود!
اشکهای سلنا همانند آب زلال دوباره جاری میشوند و سلنا با حرصی که در صدایش آشکار است، به سوگل میگوید:
- هر چی! بالأخره احساسات من رو مورد تحریک قرار داد!
سوگل: احمق مورد تحریک قرار دارد نمیگن که، میگن تحریک کرد! حالا بیا بغلم.
خواهرانه خواهر عزیزتر از جانش را در بغلش میفشارد و سعی میکند قانعاش کند که تمام آن اتفاقات مصنوعی و ساختهی ذهن یک آدم بوده و آن دختر که بازیگر بوده، حال دارد با پولهای دریافتی از این این فیلم کیف میکند و با احساسات تو بازی کرده است. خوب میداند نقطهی ضعف خواهرش چیست. بازی با احساساتاش! چارهای نداشت، برای کنترل خواهر جوگیرش، تنها راه همین بود.
آخرین ویرایش: