- Dec
- 3,974
- 24,674
- مدالها
- 6
همانطور که آخرین قابلمه را میشست غرولند خود را از سر گرفت.
- سیزده سال، سیزده سال تمام توی این خونه هی بشور و بساب و بپز راه انداختم و باز چی؟ به جای اینکه توی دستم یه تیکه طلا باشه همهش دستکشه و خیسه.
بوی سوختنی را که استشمام کرد کلافه به بخت خود ناسزایی گفت و به سمت قابلمه دوید و با صدای بلندتری گفت:
- اون سمانه توی یه خونه نشسته و فقط دستور میده و تا بازو همهش طلا داره و من اینجا مثل میگمیگ از راست به چپ از چپ به راست میرم و باز هم چیزی بهم نمیرسه.
قابلمهی مرغها را عوض کرد و به سمت بریدهی کوچک دیوار رفت و به مردِ خوابیده روی مبل خود نگاه کرد و سری به نشانهی تأسف برای انتخاب اشتباهش تکان داد و گفت:
- بیا، بیین من دارم با کی درد و دل میکنم.
چشم راست خود را باز کرد و با صدای بلندی گفت:
- والا ما درد و دلی نمیشنویم همهش غر میزنی.
- من سیزده سال کنارت زندگی کردم بعد حق من ماهانه سیصد تومان پول نیست؟
مرد کلافه روی مبل نشست و کنترل تلویزیون را برداشت و آرام گفت:
- نونم کم بود؟ آبم کم بود؟ زن گرفتنم واسه چی بود؟
اخبار را گرفت که صدای زن در آمد.
- من طلا میخوام، یا طلا رو میخری یا مهریهم رو بده.
لب باز کرد و گفت:
- مهر... .
- افزایش قیمت سکهی بهار آزادی، سکهی تمام بهار آزادی... .
کانال را عوض کرد و گفت:
- مهر و محبتت رو قربون، چشم عزیزم تا آخر هفته میریم طلا فروشی.
آرام گفت:
- برای به باد دادن زحمتهای چند ماههم... .
آهی کشید و با بیحوصلگی چشم به سری سوم پایتخت، دوخت.
- سیزده سال، سیزده سال تمام توی این خونه هی بشور و بساب و بپز راه انداختم و باز چی؟ به جای اینکه توی دستم یه تیکه طلا باشه همهش دستکشه و خیسه.
بوی سوختنی را که استشمام کرد کلافه به بخت خود ناسزایی گفت و به سمت قابلمه دوید و با صدای بلندتری گفت:
- اون سمانه توی یه خونه نشسته و فقط دستور میده و تا بازو همهش طلا داره و من اینجا مثل میگمیگ از راست به چپ از چپ به راست میرم و باز هم چیزی بهم نمیرسه.
قابلمهی مرغها را عوض کرد و به سمت بریدهی کوچک دیوار رفت و به مردِ خوابیده روی مبل خود نگاه کرد و سری به نشانهی تأسف برای انتخاب اشتباهش تکان داد و گفت:
- بیا، بیین من دارم با کی درد و دل میکنم.
چشم راست خود را باز کرد و با صدای بلندی گفت:
- والا ما درد و دلی نمیشنویم همهش غر میزنی.
- من سیزده سال کنارت زندگی کردم بعد حق من ماهانه سیصد تومان پول نیست؟
مرد کلافه روی مبل نشست و کنترل تلویزیون را برداشت و آرام گفت:
- نونم کم بود؟ آبم کم بود؟ زن گرفتنم واسه چی بود؟
اخبار را گرفت که صدای زن در آمد.
- من طلا میخوام، یا طلا رو میخری یا مهریهم رو بده.
لب باز کرد و گفت:
- مهر... .
- افزایش قیمت سکهی بهار آزادی، سکهی تمام بهار آزادی... .
کانال را عوض کرد و گفت:
- مهر و محبتت رو قربون، چشم عزیزم تا آخر هفته میریم طلا فروشی.
آرام گفت:
- برای به باد دادن زحمتهای چند ماههم... .
آهی کشید و با بیحوصلگی چشم به سری سوم پایتخت، دوخت.
آخرین ویرایش توسط مدیر: