نام رمان: کله قناری
نویسنده: دختر ونگوگ
ژانر:طنز/کلکلی
عضو گپ نظارت: S.O.W(6)
خلاصه: دختری با موهای کوتاه شلخته بلوند مادرزاد که با همسایه جدیدشون کله به کله میشه و همش با هم دعوا دارن تا اینکه سر گالری جدیدی مجبور میشن با هم همکاری کنن و راهش بندازن که کم کم اقای اخمو از کله قناری ما خوشش میاد و ماجراهای گذشته وارد داستان میشه...
دانیال با تعجب نگاهم کرد. گوشیو گرفتم .
- هیچی مامان حل شد خدافظ.
و قطع کردم و با اخم نگاش کردم.
- نیازی نداشتم خودمو بهت ثابت کنم چون کاره ایم نیستی.
انگشت اشارمو گرفتم سمتش.
- ولی بفهم حرف و تهمتی که بهم میزنیو.
اداشو دراوردم.
- همتون مثل همید. یه جور میگی انگار سه ساله منو میشناسی الآن متوجه شدی بهت خ*یانت کردم. برو بابا.
گوشیمو کردم تو جیبم و به سمت در خونه رفتم.
د.ا.ن دانیال:
انگشتامو روی چشمام کشیدم عصبانی کاسهی رو میزو پرت کردم وسط آشپزخونه و دستمو با حرص تو موهام کشیدم. چم شده بود؟ این بچه رو مخ زبون نفهم چرا باید انقدر واسم مهم بشه...چرا باید اونو مثل مژده تصور کنم...اصلا چرا باید بهش فکر کنم...
سرمو تکون دادم دو تا آرام بخش انداختم بالا و رفتم تو اتاقم و خودمو روی تخت انداختم..
چند روز بعد:
د.ا.ن دریا:
گوشیم داشت بندری میرفت که پاشدم و برش داشتم.
- ها.
- سلام دریاااا چه عجب میلادم.
- عه سلام.
- همیشه تلفنو بر میداری میگی ها؟
- آره، چیکار داشتی.
- یواش یواش. میخاستم بگم فردا میای با شاهرخ و خورشید بریم شهربازی؟اون دو تا گفتن میان فقط تو موندی.
- باشه میام. ساعت چند؟
- ۸ شب.
- پس میبینمتون. بیاید دنبالم.
- حله. خدافظ.
گوشیو قط کردم.
فردا شب:
مانتوی مشکی با آستینای سفید و کمربند سفید با شلوار دم پا گشاد سفید و شال مشکی انداختم. خط چشم گربه ای کشیدم و ریمل زدم. آنجلینا جولی کی بودم من. از خونه خارج شدم و کیکرزای مشکیمو پوشیدم و از پله ها رفتم پایین. وارد حیاط شدم و داشتم از در خارج میشدم که صدای بوق اومد. برگشتم که بوگاتی اون کله فنچولو دیدم. ابرومو انداختم بالا که کله شاهرخ از سانروف ماشین اومد بالا و با خوشحالی گفت:
- بپر بالا دریا.
با تعجب گفتم:
- با ماشین بابابزرگ میرید؟
که شیشه راننده اومد پایین و دانیال با اخم بهم نگاه کرد.
-اوه اوه آقای اخمو هم هست که..
به سمت ماشین رفتم که در شاگرد واسم وا شد. کلمو کردم تو و دیدم اون سه تا عقب نشستن.
- من جلو بشینم؟
خورشید که کنار شاهرخ جا خوش کرده بود گفت:
- پ ن پ رو سقف بشین.
- تو یکی ساکت شو که کلتو میکنم آفتابه.
همه خندیدن جز دانیال که گفت:
- میشینی یا بدون تو بریم؟..
نشستم تو ماشین و درو بستم در حال بستن کمربندم گفتم:
- واه واه بدون من که خوش نمیگذره.
دانیال - میگذره. تازه بیشترم میگذره.
و راه افتاد و از حیاط خارج شد.
لب و لوچم آویزون شد. تکیه دادم به صندلی و بیرونو نگاه کردم که با دیدن صورتم نفهمه ناراحت شدم.
بقیه پشت سرگرم حرف زدن بودن که دانیال آروم گفت:
- قهر کردی مثلا؟
جوابشو ندادم که دستش چونمو گرفت و برگردوند.
- میگم قهر کردی کله قناری؟
سرمو بردم عقب و لبمو ورچیدم.
- گفتم ساکت شم که بهتون بیشتر خوش بگذره. خودت گفتی. نگفتی؟
دانیال بهم نگاه کرد و دستی به چونش کشید.
- بلبل زبونی نمیکنی حس میکنم یه چی کمه بچه.
لبخند گشادی زدم و اینو به عنوان پس گرفتن حرف ازش قبول کردم. اونم برگشت سر رانندگیش و وسط کلکلای من و خورشید رسیدیم به شهربازی.
دویدم وسط جمعیت و داد زدم:
- چی سوار شیمممم؟ترن هوایی؟یا ازینا که میره هوا ولت میکنه پایییین؟
دانیال با اخم اومد سمتم و میلادم کنارش اومد و با خنده گفت:
- تو اول دست یکیو بگیر گم نشی به بقیشم میرسیم.
دستشو جلو اورد که دانیال از کنارم رد شد و دستمو گرفت و کشید. چرخیدم و دنبالش راه افتادم. آی دستم، بیچاره میلاد ضایع شد. دانیال در حال راه رفتن گفت:
- انقدر وول نخور گم میشی.
- هوی ۲۰ سالمه ها.
- تو کلا دو سالته.
د.ا.ن دانیال:
لبخند شیرینی بهم زد که میخواستم منم لبخند بزنم ولی جلوی خودمو گرفتم. میلاد که دستش هنوز رو هوا مونده بود اومد سمتمون.
- واستید اون دو تا کفتر عاشقم بیان.
برگشتم و منتظر شاهرخ و خورشید شدم و دست دریارو کشیدم که کنارم واسته. از اولم وقتی شاهرخ پای تلفن گفت که دارن ۴ تایی میرن شهربازی و میلاد هم هست بهش گفتم منم میام. کی فکرشو میکرد به خاطر یه بچه زبون نفهم پاشم بیام شهر بازیِ مسخره.
- آی دستم شکست...
دستشو بیشتر فشار دادم که به غر زدنش ادامه نده و اونم ساکت شد.
بالاخره اون دوتا با کارتای شارژ شده اومدن.
میلاد- خوب بریم ترن هوایی؟
دریا- بریمممم.
دوید که دستشو نگه داشتم.
- آروم برو کوچولو.
دریا دستمو کشید.
- بیا دیگههه مگه حلزونییی.
سری تکون دادم و باهاش رفتم.
کارتامونو دادیم که تا دست دریارو ول کردم و داشتم کارتمو پس میگرفتم صدای میلادو شنیدم.
- میای با هم سوار شیم تو اون ردیفی که...
دوباره دستشو گرفتم و کشیدم و رفتیم و تو ردیف اول اول نشوندمش که میلاد جلوش نشینه و بخواد هی برگرده و حرف بزنه. خودمم نمیفهمیدم چرا اینطوری میکنم. به دریا نگاه کردم که با انگشتاش رو پاش ضرب گرفته بود.
-میترسی؟