- Oct
- 34
- 148
- مدالها
- 2
نام رمان: کله قناری
نویسنده: دختر ونگوگ
ژانر:طنز/کلکلی
عضو گپ نظارت: S.O.W(6)
خلاصه: دختری با موهای کوتاه شلخته بلوند مادرزاد که با همسایه جدیدشون کله به کله میشه و همش با هم دعوا دارن تا اینکه سر گالری جدیدی مجبور میشن با هم همکاری کنن و راهش بندازن که کم کم اقای اخمو از کله قناری ما خوشش میاد و ماجراهای گذشته وارد داستان میشه...
د.ا.ن آرشام:
به گربه نگاه کردم. تمام لباسم پر مو شده بود. باید از اینجا یک راست میرفتم سرکار و لباس کارم به فنا رفته بود. اگه دختره رو ببینم...نمیدونم باهاش چیکار میکنم...زیادی خوشگل بود و حقیقتا با خودم گفتم کاش اون هم بیاد جلوی در.
در باز شد و دختر گربه دوست با دوستش که مطمئنن خورشید رضایی بود اومدن. هر دو لباسای پوشیده تنشون بود و از در بیرون اومدن. دختر جلو اومد:
- پیشیمو بده.
گربه رو از دستم گرفت.آروم گفتم.
- کل لباسم پر مو شد.
یواش گفت:
- حقته.
خندم گرفت. خورشید جلو اومد.
- ببخشید شما؟
- آرشام پاکدل هستم همسایه بقلیتون.
در حال صحبت بودیم که زیر چشمی به دختر مو بلوند کنارش نگاه کردم. سرش به ناز کردن گربهش گرم بود. موهای بلوندش رگه های کاراملی داشت و چتری هاش فر خورده بود رو پیشونیش. پیرهن بلند مردونه سفید و شلوار سفیدی پوشیده بود و با گربه سفید تو بقلش شکل فرشته ها بود. لبمو لیسیدم و دستی به چونهم کشیدم. چطوری اسمش رو بپرسم؟
- بعد هم که ایشون گربشونو دادن دست من... خانمِ...؟
و نگاهش کردم و ابرومو دادم بالا.
برگشت و نگاهم کرد . چشمم به رنگ چشمای عسلیش افتاد.
- سکینه.
جا خوردم.
- ببخشید؟
- خدا ببخشه.
و گربشو رو زمین گذاشت و لباساشو تکون داد.
در حالی که خندم گرفته بود خورشیدو نگاه کردم و اون هم از شدت جلوگیری خندهش سرخ شده بود. با لحن سرزنش آمیزی گفت.
- سکینه! درست خودتو معرفی کن!
دختر دست به کمرش زد.
- خوب حالا چون اسم شناسنامهم صغری عه دلیل نمیشه اسمی که دوست دارمو به بقیه نگم. سکینه هستم آقا. فامیلیمم خاتون چلاقی.
پقی زدم زیر خنده و خورشید هم از خنده من ترکید.
- وا خنده داره؟ به اسمم میخندید؟
قهر کرد و رفت توی خونه.
اینور از خنده داشتم میمردم که خورشید وسط خنده هاش گفت.
- آقا آرشام اگه کاری ندارید خداحافظ ما باید بریم حاضر شیم.
- ممنون از وقتتون. از سکینه خانم هم خداحافظی کنید.
خورشید دوباره خندید،سری تکون داد و در رو بست.
سر جام دستمو به چونم کشیدم و لبخندی زدم. لباسامو تکوندم تا موهای گربه از روم پایین بریزه و به سمت ماشین رفتم تا به سمت گالری برم.
دو ساعت بعد:
وارد گالری شدم و با همه سلام علیک کردم به سمت کامیار رفتم.
- دیزاینر هنوز نیومده؟ کلا سه روز وقت داریم چطور میخواد کارشو تموم کنه؟
- چرا استاد اتفاقا چند دقیقه قبل از شما رسید اینجا بزارید صداشون کنم.
بلند گفت:
-دریا خا.. دریا بیا استاد اومد.
ابرومو انداختم بالا.
- صمیمی هستید!
خنده ای کرد.
- نه استاد همون اول که اومد دستشو زد به کمرش و گفت اگه بهش پسوند خانم بدیم یا با فامیلی صداش کنیم کلمونو میکنه!
چشمامو چرخوندم. با چه موجودی طرفم خدا رحم کنه. لابد از این دختر های پررو و چشم چرونه!
-سلام آقای...
برگشتم و چشمام گرد شد.
- سکینه!!!
چشمای اونم گرد شد.
- مرد گربه خوار!!!
اخمی کردم ولی خندم گرفت.
- من گربه خوارم؟
- اره چون گربم هیجای منو مویی نکرد ولی تورو کرد پس تو گربمو خوردی!!
زدم زیر خنده.
- پس شما دریا کامرانی هستید؟سکینه خانم؟
اخم کرد و انگشت اشارشو سمتم گرفت.
- دریای خالی هستم. سکینه هم عمته.
- خودت گفتی اسمت سکینهس!
خندهی شیرینی کرد که باعث شد لبخندی بزنم.
دریا- خوب شوخی کردم. چرا باید اسممو به یه پسر غریبه بگم؟
پرسیدی منم تو رودربایسی گفتم.
پوشه های تو بقلشو چسبوند به س^ینهم که مجبور شدم زود بگیرمشون تا نیفتن.
- بیا اینا همه دیزایناییه که از قبل اماده کرده بودم. میتونید از هیمن امروز شروع کنید. فقط میمونه انتخاب قاب ها و رنگ دیوار که کاتالوگاش روی میز دفتره من خودم چند تا که خودم بنظرم قشنگ بودو انتخاب کردم علامت زدم شمام نگاه کنید هر کدوم میخوای انتخاب کن.
از سرعت عملش و از طرز حرف زدنش که یک جمله رو جمع میبست و یک جمله رو خودمونی میگفت خندم گرفت. آروم پوشه هارو گذاشتم رو میز و گفتم:
- بریم کاتالوگ هارو ببینم سکینه خانم.
اخم بامزه ای کرد.
- دریا هستم اصغر آقا.
لبخندی زدم و به سمت دفتر رفتم.
آخرین ویرایش: