تمام اسامی، اشخاص و سازمانها و اتفاقاتی که توی این رمان میخونید و قراره رخ بده، خیالی و ساختهی ذهن بنده هستش و هیچگونه واقعیتی نداره و تنها نام بعضی شهرها و محلها واقعی هستند.
مگر اینکه بخشی از رمان، از یک داستان واقعی الهام گرفته یا برداشته شده باشه که آخر هربخش اعلام میشه.
بریم شروع کنیم.
[کالیفرنیا، ویسکانسین_میلواکی ساعت 4:00 صبح]
با عجله خودش رو بین جمعیت میکشید و سعی میکرد راهی را برای خود باز کند.
- ببخشید! ببخشید! من باید رد بشم. لطفا بزارید رد بشم.
همینطور با معذرتخواهی و تنهزدن به مردم خود را به افسری که جلوی نوار زردرنگ ایستاده بود و سعی میکرد موج عظیم جمعیت رو کنترل کند، رساند و کارتشناساییاش را کمی از گردنش فاصله داد و روبهروی چشمهاش گرفت. سری تکان داد و با کنار کشیدن خودش اجازه رد شدنش را صادر کرد. نوار را بالا گرفت و از زیرش رد شد. صدای آژیر ماشین پلیس و آمبولانس بین صدای بوق و جمعیت گم شده بود و انگار مردم توجهی نداشتند که اینجا واقعاً چه اتفاقی افتاده و تنها بهدنبال عکسبرداری از سوژهای بودن که نصف شب به پستشان خورده بود. همانطور که دستکشهای سفیدرنگی را که در راه یکی از بچههای تیم به او داده بود میپوشید، به جمعی که نزدیک جنازه جمع شده بودند رسید و روبهروی سرگرد و ایستاد و سرش را بالا گرفت.
- سلام قربان.
- دیرکردی والت! توقع داشتم زودتر برسی.
سرش را تکان داد و پروندهای که به سمتش گرفته بود را از دستش گرفت.
- متاسفم قربان. واقعا شلوغ بود و بهسختی تونستم برسم. دوباره به همون شکل؟
نگاه از چشمهایش گرفت و به جنازهای که درحال عکسبرداری از خود و پیرامونش بودند دوخت.
- متاسفانه بله. این پنجمین جنازهایه که با همین شیوه و همین ساعت توی محله پیدا میشه. سهروز پیش خانوادهش گزارش گمشدگی رو به دفتر دادن و امروز جلوی خونهی خودشون پیدا شده. پدرش درحالی که نصفشب برای رفتن به سرویس بیدار شده، متوجه نور ماشینی جلوی خونشون شده. اولش توجهی نکرده، اما بعد از دوربینهای خونه نگاه کرده و... .
نگاهش رو بین او و جنازه جابهجا کرد که به خوبی متوجه منظورش شد. سری تکان داد و به مردی که لباسی سرتاپا سفید پوشیده بود و به حتم از تیم کالبدشکافی بود و به سمتشان میآمد خیره شد. سری بهمعنای سلام تکان داد که با تکان مقابل سرش جوابش را داد. نایلونی که در دست داشت را بالا گرفت و ماسکش را از روی دهانش پایین آورد.
- این سُرنگی هست که توی بدن مقتول پیدا کردیم. همهجای بدنش سالمه و حتی جای کوفتگی یا آسیبدیدگی هم روی بدنش پیدا نیست.
نایلون حاوی سرنگ را از دستش گرفت و به سُرنگی که خالی از مادهای بود، خیره شد.
- بازم همون ماده؟
- مطمئن نیستیم، اول باید سرنگ رو به آزمایشگاه ببریم تا مطمئن بشیم. اما با شواهدی که پیداست احتمالا دوباره همون شیوهی قتل با همون سمّه.
موشکافانه سری تکان داد و نایلون رو دوباره به دستش داد. به طرف مقتول حرکت کرد. این قتلهای متعدد که به تازگی اتفاق میافتاد، به یکی از بزرگترین معضلات اداره تبدیل شده بود. شیوهی کارش هم تنها تزریق سمّ *«رایسین» و پوشاندن یک لباس قرمز بلند و رنگ کردن ناخنهای دست و پایش با لاک قرمز رنگ بود!
بدون اینکه مقتول را کتک بزند و یا حتی آزاریجنسی به او برساند.
*رایسین: سمی کشنده که از دانهی گیاه کرچک تهیه میشه.