- Dec
- 693
- 14,985
- مدالها
- 4
این را میگوید و با قدمهای محکم به سمت اتاق میرود. زن سری از روی تأسف تکان میدهد و موهای دخترک را در بغلش نوازش میکند. نمیخواهد شروع کنندهی جنگ دیگری باشد که نتیجهای در پی ندارد. مثل روزهای گذشته مرد به سرکار میرود و پروانه زندگیاش را در واحد نقلی، کنار دخترک کوچکش میگذراند. شیرین کوچولو با پارچههای رنگی پای ماشین خیاطی سرگرم است و صداهایی از خودش درمیآورد.
جلوی آینهی گرد روی میز چوبی آرایشش میایستد و به چهرهاش خیره میشود. موهای شانه نخوردهی خرماییاش را با کمی روغن جلا میدهد تا موجشان بخوابد. یکروزهایی بلندیشان تا کمرش میرسید. بعد از زایمان، دیگر نخواست نگهشان دارد؛ دور از چشم رهی قیچی برمیدارد و به جان تارهای بینوایشان میافتد. لبخندش شور و شوق گذشته را ندارد؛ از آن لبخندهای عمیق و گرمی که ته دل آدمی نفوذ میکند و نیاز به هیچ زرق و برقی ندارد. با خود میاندیشد زمستان سه سال پیش کجا بود و حال کجا؟ چقدر پختهتر شدهاست. در آن دوران بیقید و خوش نوجوانی، دلش هوای دانشگاه داشت که مثل همکلاسیاش راحله به فرانسه بورسیه شود؛ اما چرخ روزگار جور دیگری چرخید.
جلوی آینهی گرد روی میز چوبی آرایشش میایستد و به چهرهاش خیره میشود. موهای شانه نخوردهی خرماییاش را با کمی روغن جلا میدهد تا موجشان بخوابد. یکروزهایی بلندیشان تا کمرش میرسید. بعد از زایمان، دیگر نخواست نگهشان دارد؛ دور از چشم رهی قیچی برمیدارد و به جان تارهای بینوایشان میافتد. لبخندش شور و شوق گذشته را ندارد؛ از آن لبخندهای عمیق و گرمی که ته دل آدمی نفوذ میکند و نیاز به هیچ زرق و برقی ندارد. با خود میاندیشد زمستان سه سال پیش کجا بود و حال کجا؟ چقدر پختهتر شدهاست. در آن دوران بیقید و خوش نوجوانی، دلش هوای دانشگاه داشت که مثل همکلاسیاش راحله به فرانسه بورسیه شود؛ اما چرخ روزگار جور دیگری چرخید.
آخرین ویرایش: