- Dec
- 664
- 14,455
- مدالها
- 4
این را میگوید و با قدمهای محکم به سمت اتاق میرود. زن سری از روی تأسف تکان میدهد و موهای دخترک را در بغلش نوازش میکند. نمیخواهد شروع کنندهی جنگ دیگری باشد که نتیجهای در پی ندارد. مثل روزهای گذشته مرد به سرکار میرود و پروانه زندگیاش را در واحد نقلی، کنار دخترک کوچکش میگذراند. شیرین کوچولو با پارچههای رنگی پای ماشین خیاطی سرگرم است و صداهایی از خودش درمیآورد.
جلوی آینهی گرد روی میز چوبی آرایشش میایستد و به چهرهاش خیره میشود. موهای شانه نخوردهاش را با کمی روغن جلا میدهد. یکروزهایی آنقدر بلند بود که تا کمرش میرسید. بعد از زایمان حوصله نگهداریشان را نداشت؛ دور از چشم رهی قیچی برداشت و به جان تارهای بینوایشان افتاد. لبخندش شور و شوق گذشته را ندارد. واقعی نبود، از آنهایی که ته دل آدمی نفوذ میکند و نیاز به هیچ زرق و برقی ندارد. با خود میاندیشد زمستان سه سال پیش کجا بود و حال کجا؟ چقدر پختهتر شدهاست. روزی در آن دوران بیقید و خوش نوجوانی، دلش میخواست دانشگاه برود و مثل همکلاسیاش راحله به فرانسه بورسیه شود؛ اما چرخ روزگار جور دیگری چرخید.
جلوی آینهی گرد روی میز چوبی آرایشش میایستد و به چهرهاش خیره میشود. موهای شانه نخوردهاش را با کمی روغن جلا میدهد. یکروزهایی آنقدر بلند بود که تا کمرش میرسید. بعد از زایمان حوصله نگهداریشان را نداشت؛ دور از چشم رهی قیچی برداشت و به جان تارهای بینوایشان افتاد. لبخندش شور و شوق گذشته را ندارد. واقعی نبود، از آنهایی که ته دل آدمی نفوذ میکند و نیاز به هیچ زرق و برقی ندارد. با خود میاندیشد زمستان سه سال پیش کجا بود و حال کجا؟ چقدر پختهتر شدهاست. روزی در آن دوران بیقید و خوش نوجوانی، دلش میخواست دانشگاه برود و مثل همکلاسیاش راحله به فرانسه بورسیه شود؛ اما چرخ روزگار جور دیگری چرخید.