فایل شده یک فنجان کلیشه

[بهارنارنج🍊]

- من می‌تونم ذهنت رو بخونم.
- جدی؟ الان دارم به چی فکر می‌کنم؟
- به این‌که من واقعا می‌تونم ذهنت رو بخونم یا نه.
- نه این نبود.
- پس داشتی به چی فکر می‌کردی؟
- به این‌که اگه می‌تونستی ذهنم رو بخونی خیلی وقت پیش می‌فهمیدی چقدر دوستت دارم.​

 

[بهارنارنج🍊]

- چقدر قشنگ لبخند می‌زنی.
- گریه‌هام رو ندیدی، از اون‌ها بیشتر خوشت میاد.

 

[بهارنارنج🍊]

- چرا این‌قدر به ک.س‌هایی که دور و ور من هستن حسودی می‌کنی؟
- من؟ حسادت؟
- آره!
- پس هنوز فرق بین حسادت و نگرانی‌ رو نفهمیدی... .​

 

[بهارنارنج🍊]

- شده از شدت تنهایی خودت رو بغل بگیری و گریه کنی؟
- شده این‌قدر تنها بشی که حتی خودت هم نخواد بغلت کنه؟​

 

[بهارنارنج🍊]

- فرق‌مون این هست که تو اگه من رو از دست بدی باز هم می‌تونی ادامه بدی.
- مگه تو نمی‌تونی؟
- می‌تونم، ولی تونستن با خواستن فرق داره!​

 

[بهارنارنج🍊]

- خسته نمی‌شی این‌قدر دورت رو با کتاب پر کردی؟
- راستش رو بخوای این کتاب‌ها خیلی باوقار و باوفاتر از آدم‌های دورم بودن... .​

 

[بهارنارنج🍊]

- از چه رنگی بیشتر خوشت میاد؟
- مشکی.
- چرا؟
- موهاش!
- ای بابا، یه رنگ دیگه بگو خب.
- آبی
- قشنگه. این چرا؟
- چشم‌هاش!
- مسخره‌ام کردی؟!
- نه!
- باشه بیخیال رنگ اصلا، چه اهنگی رو بیشتر دوست داری؟
- راستش رو بخوای صداش... ‌.
- ... .​

 

[بهارنارنج🍊]

- چرا این‌قدر به آدم‌های اطرافت بدبینی؟ حتی به دوست‌های خودت؟
- پدربزگم پلیس بود، شاید بگی خب. باید بگم با همون اسلحه‌ای که مردم رو باهاش نجات می‌داد کشته شد.
- خب... واقعاً متاسفم.
- من هم، مخصوصا برای اعتمادی که دیگه به خودم هم ندارم.
​

 

[بهارنارنج🍊]

- یا به اون روزها برگردیم.
- کدوم روزها رو می‌گی؟
- همون روزها که بزرگ‌ترین دغدغه‌مون گلی نشدن لباس قشنگ‌هامون توی بارون بود.

​

 

[بهارنارنج🍊]

- تو هیچ‌وقت واقعاً دوستم نداری‌.
- من دوستت دارم چرا حسم رو زیر سوال می‌بری؟
- اگه دوستم داشتی از چشم‌هام می‌فهمیدی حرفم و دردم رو، نه این‌که لازم باشه مدام داد بزنم که ببین من هم هستم ها، من هم که این‌جا کنارت داره لگد می‌شه... .
- ببین... .
- تو ببین لعنتی، هروقت بدون این‌که بخوام دیده بشم به چشمت اومدم... اون‌وقت بیا و از دوست داشتنت برام بگو.​