با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!رمان رویای جادوییلطفا برای تعیین ناظر خلاصه هر دو رمانتون رو ارسال بکنید.
رمان رویای جادویی
خلاصه:
ماهوا در دوزخِ زندگیاش آنچنان غرق میشود که حتی از نجات خود نیز ناامید میشود. حالا او در این میان ایستاده است، تنها و در جستجوی قطرهای زندگی، در جایی که نه امیدی است و نه نوری برای راهیابی؛ اما آیا روزی خواهد آمد که ماهوا بتواند از این دوزخ بیرون بیاید یا برای همیشه در این منجلاب غم و تاریکی گرفتار خواهد ماند؟!
رمان قلمروی درندگان
خلاصه:
مرزهای واقعی و خیالی به هم پیوستهاند، در دل جنگلهای تاریک و اسرارآمیز، جهان در گروی ویروسی فجیع، آلفایی با قدرت طلسم شده و بتایی که برای شکستن طلسم باید از دوازدهخوان هرکول عبور کند...
لطفا خلاصه داستانک خودتون رو بگذارید.درود درخواست تاپیک داستانک داشتم.
نام اثر: کارزار جنوبی
نویسنده: سمبل|سامان بالاهنگ
ژانر: اجتماعی، جریان سیال ذهن
مقدمه:لطفا خلاصه داستانک خودتون رو بگذارید.
درود درخواست تاپیک داستانک داشتم.
نام اثر: کارزار جنوبی
نویسنده: سمبل|سامان بالاهنگ
ژانر: اجتماعی، جریان سیال ذهن
مقدمه:
در زمان جنگ هنگامیکه فرشته مرگ درشهر قدم میزند. آدمها دو دستهاند، دستهایی که وحشت مرگ آنان را چنان یک ظرف چینی خورد میکند و میشکند و دستهایی که در اوج این اضطراب و ترس بدنبال کورسوی امید میگردند. داستان ما راجع به هر دو دسته این آدمهاست. هم آنانیرا که وحشت بمبارانهای بیامان به جنون کشیدتشان را دنبال میکنیم و هم انسانهایی که موشکها و بمبهای دشمن را سوژه خوبی برای شوخیها و جوکهای خود میپندارند.
نام اثر : جدالهای عاشقانهخلاصه:
نویسنده: سمبل|سامان بالاهنگ
ژانر:عاشقانه | روانشناختی
مری مشکلات زیادی داشت، سخت با بقیه ارتباط برقرار میکرد، جز پدر و مادرش و جرج که پارسال با یک دخترِ دیگر دوست شده بود و رهایش کرده بود. دوست دیگری در این دنیای بزرگ نداشت. آیا رفتن به دانشگاه کالیفورنیا در لوسآنجلس این موضوع رو تغییر میدهد، آیا مری عشق زندگیش رو پیدا میکند؟
توضیح: این همان رمان مری به دانشگاه میرود است که عنوانش را عوض کردم.
@BardiA گفتند مجدد تقاضای ناظر بدم. گفتم سوء استفاده کنم اسم رمان رو عوض کردم.![]()
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک