- Mar
- 161
- 815
- مدالها
- 2
ببخشید ایشون گفتن که نمیخوان ناظر بنده باشند لطفا رسیدگی کنید ممنونم💗🌺
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!ببخشید ایشون گفتن که نمیخوان ناظر بنده باشند لطفا رسیدگی کنید ممنونم💗🌺
عزیزم بگید اثرتون رو نظارت کنند! سر باقی ناظران شلوغه.ببخشید ایشون گفتن که نمیخوان ناظر بنده باشند لطفا رسیدگی کنید ممنونم💗🌺
خلاصه باید حداقل پنج خط باشه.نام اثر:زخم عاشقی
نویسنده: mito
ژانر:عاشقانه ، اچتماعی
خلاصه:رایان پسری است که در سن ۱۵ سالگی عاشق میشود،ولی در مرور زمان همچی تغییر میکند و
سرنوشت روی جدید خود را به نمایش میگزارد .
@Nikoنام اثر _ بوی گندم
نویسنده _ لیلا
ژانر _ عاشقانه _ درام
خلاصه _ یک انتخاب یک قدم و یا یک کلمه میتواند گندمی را از ریشه بخشکاند یا شکوفایش کند باید دید دختر داستان شهامتش را دارد در این راه گام بردارد
حتی با اینکه بداند به ضررش تمام میشود..
نام اثر: مهریه ی یک ملیون سکه ای
مشاهده فایلپیوست 125943
درود؛
کاربران و نویسندگان گرامی؛ با توجه به طولانی شدن روند تأییده قبلی، اشکالات و... مدیریت این بخش تصمیم گرفته زین پس به شیوهای دیگر آثار شما را تأیید کند!
برای تأیید ابتدا در این تاپیک فرم زیر را ارسال کنید:
نام اثر:
نویسنده:
ژانر:
خلاصه:
سپس مدیریت ارشد بخش برای شما ناظری تأیین میکند، ناظر خصوصی با شما و ارشد بخش زده و دو پارت اولیه، همراه با مقدمه و پیرنگی کوتاه از اثر را برای ناظر ارسال میکنید.
سپس بعد از تأیید ناظر، تاپیک رمان شما ایجاد شده و میتوانید شروع به پارتگذاری کنید!
رمان شما حداکثر تا پنج روز مورد برسی قرار میگیرد و در صورتی که تائید نبود مشکلات اعلام میشود، پس از رفع مشکلات، در گپ به ناظر خود اعلام کنید.
کسانی که رنگ نویسندگی را دارا هستند نیازی به درخواست تأید اثرشان نیست و میتوانند از همان ابتدا بدون ارسال موارد بالا تاپیک اثر را ایجاد کنند!
•مدیر ارشد بخش•
@F.S.Kaنام اثر: مهریه ی یک ملیون سکه ای
نویسنده: ایمان
ژانر: علمی-تخیلی-راز آلود
خلاصه:سهراب یک بچه ی بسیار باهوش است که با بحران های مختلفی دست و پنجه نرم می کند.زیرا در دوازده سالگی پدر و مادرش را از دست می دهد.او در ادامه ی داستان به خانه ی عمه توران که قیم قانونیش محسوب می شود فرستاده می شود و بعد متوجه می شود که در یکی از اتاق های خانه یک سری اسناد وجود دارد که همین اسناد زندگی او را آرام آرام متحول می کند.در ادامه او وارد دنیایی می شود . . .
در آینده خواهیم خواند: سهراب مجبور می شود تن به یک ازدواج اجباری بدهد و با شرط یک ملیون سکه برای مهریه این ازدواج را می پذیرد.که پس از مدتی به دلیل اختلافی که با همسرش پیدا می کند.همسرش مهریه را به اجرا می گذارد و . . .
در بخشی از این داستان نوشته شده:
سهراب برای باز کردن در اتاق مجبور شد کلی با کلید ور بره و زمانی هم که در اتاق باز شد تلی از خاک ریخت روی سر و شونه هاش.اتاق تنها یک پنجره ی کوچک داشت که با چند تا تخته ی چوبی ضخیم و میخ به طور کاملا دقیقی پوشانده شده بود.تنها نوری که در اتاق وجود داشت نور خورشید بود که از لا به لای تخته ها به درون اتاق نفوذ می کرد.سهراب برای این که دید بهتری داشته باشه مجبور شد لامپ اتاق را روشن کنه.کلید لامپ را که به پایین فشار داد،لامپ نارنجی رنگ اتاق با صدای ویزویزی روشن شد و مدام ویز ویز می کرد و نورش کم و زیاد می شد.سهراب تنها چیزی که در اتاق دید کلی کتاب در زمینه ی برنامه نویسی بود که همشون به زبان انگلیسی بودند.اون ها توی قفسه ها ی چوبی به طور منظم چیده شده بود.یک میز و صندلی رو به روی پنجره قرار گرفته بود.یکدفعه چشم سهراب به سقف اتاق خیره شد.کنج سقف یک عنکبوت سیاه از تاری که به لانه اش ختم می شد آویزان بود.سهراب تصمیم گرفت یکی یکی تمام کتاب ها رو از نظر بگذرونه که یکهو چشمش افتاد به یک کتاب که به انگلیسی روش نوشته شده بود حشره شناسی پیشرفته.سهراب خیلی کنجکاو شد.تمام کتاب ها رو از نظر گذروند.همه ی کتاب ها برنامه نویسی رو آموزش میداد به غیر از این یکی.سهراب با احتیاط کتاب را از میان دو کتاب مجاورش خارج کرد و با خودش گفت:یک برنامه نویس به حشره شناسی چیکار داره.کتاب را روی میز گذاشت و قبل از این که روی صندلی بشینه استقامت صندلی را تست کرد که ببینه میتونه وزنش رو تحمل کنه یا نه.سهراب روی صندلی نشست و از وسط کتاب را باز کرد.در مورد نوعی مگس جهش یافته نوشته بود.سهراب کتاب را ورق زد.صفحه ی بعدی کتاب نوشته هایی ناخوانا با خودکار مشکی توجه سهراب را به خودش جلب کرد.نوشته هایی که به زبان فارسی بودند.سهراب به صفحه ی اول کتاب برگشت و شروع کرد این کتاب هفتصد صفحه ای را از ابتدا مطالعه کردن.البته فقط نوشته های فارسی کتاب را میخوند.نوشته ها پراکنده بودند.گاهی توی پنج صفحه هیچ نوشته ای وجود نداشت.و در صفحه ی ششم نوشته ها خودنمایی می کردند.سهراب بعد از این که کار کتاب حشره شناسی را به پایان رساند،شروع کرد کتاب های دیگر را چک کردن و متوجه شد این نوشته ها فقط توی کتاب حشره شناسی پیشرفته وجود داره.
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک