جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

درخواست •° تعیین ناظر و تأیید اثر°•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تالار رمان توسط DELVIN با نام •° تعیین ناظر و تأیید اثر°• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 118,842 بازدید, 2,410 پاسخ و 61 بار واکنش داشته است
نام دسته تالار رمان
نام موضوع •° تعیین ناظر و تأیید اثر°•
نویسنده موضوع DELVIN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Fati_00

Sanai_paiiz

سطح
5
 
<|ارشد بخش کتاب|>
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,808
11,328
مدال‌ها
9
سلام درخواست تایید رمانم رو دارم.
رمان: احتمال صفر امکان
اثر: م.م.ر
ژانر: عاشقانه، معمایی
خلاصه:
ملودی دختر یکی‌ یک‌دانه‌ی خانواده‌ی آذرفر است، دختری باهوش، مهربان و البته شیطون که زندگی‌اش با وارد شدن استاد معراج رادمنش به دانشگاه محل تحصیلش، دست‌خوش هیجانات عاشقی و حوادثی می‌گردد که رازهایی از گذشته برایش برملا می‌شود، رازهایی که پیامدش به عشقی به احتمال صفر امکان می‌رسد...
مقدمه:
تم آوای کلیسا، وهم نجواهای بودا، ورد معبدهای هندو، جرئت کار خدا، خط مبهم کتیبه، باغ‌‌های سبز بابل، کاخ‌های تخت جمشید، ناله‌های ویولن سل، فکر فلسفه فریبی، هنر و تاریخ و عرفان، بازی تولد و مرگ، احتمال صفر امکان.
به دنیا اومدم تا عاشقت باشم
به دنیا اومدم تا عاشقت باشم
مکث کن آقای تاریخ، قدرت و ثروت و شهرت، امپراتوری تزویر، محنت و لعنت و وحشت، من جهان بینی ندارم، من الفبای جدیدم، من فقط عشق، فقط تو، من به آرامش رسیدم.
قرن‌ها میان و میرن، یه چرا بدون پاسخ، من و تو هزار سال بعد، عشق، زندگی، تناسخ.
به دنیا اومدم تا عاشقت باشم
به دنیا اومدم تا عاشقت باشم
درود، با درخواست شما موافقت شد.
ناظر شما: @Bloodreina
چنانچه پس از هفت روز ناظر باشما خصوصی تشکیل نداد به کادر مدییت اطلاع دهید.
@Sanai_paiiz
@ROKH
 

Sanai_paiiz

سطح
5
 
<|ارشد بخش کتاب|>
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,808
11,328
مدال‌ها
9
سلام درخواست تایید داستان کوتاهم رو دارم. با تشکر
نام داستان کوتاه: دختر یلدا

اثر: م.م.ر

ژانر: عاشقانه، طنز

خلاصه:

یه محله‌ی باصفای قدیمی، با بچه‌های باصفای محل. شیطنت‌ها و بازیگوشی‌هاشان و در نهایت به وجود آمدن عشق که سوئ تفاهمی آن را به چالش می‌کشد.

مقدمه:

آن‌گاه که تنها با دیدن رنگ چشمانت در دریای سیاه آن غرق شدم، دیگر نتوانستم خود را نجات دهم؛ با وجودی‌که من یک غریق نجات خیلی ماهر بودم، اما نمی‌دانستم که تو دریای آبی نیستی که بتوان با آن مقابله کرد. تو دریای سیاه بی‌کرانی بودی که هیچ‌گاه طعمه‌ی خود را بعد مرگ به دست ساحل نمی سپردی. در دریای سیاه عشقت غرق شدم و با تو یلداهای بسیار را پاییزانه گذراندم.
درود، با درخواست شما موافقت شد.
ناظر شما: @RAYA
چنانچه پس از هفت روز ناظر باشما خصوصی تشکیل نداد به کادر مدییت اطلاع دهید.
@Sanai_paiiz
@ROKH
 

Sanai_paiiz

سطح
5
 
<|ارشد بخش کتاب|>
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,808
11,328
مدال‌ها
9
سلام و درود، درخواست تأیید رمان دارم.

عنوان: رمان آسفناکیا
ژانر: فانتزی
نویسنده: اِللا لطیفــی

خلاصه: همه زندگیش در حال سوختن بود. سوختنی فراتر از غوطه‌ور بودن در جهنم. به هر گوشه که نگاه می‌کرد سیاهی می‌دید و آتیش... آتیشی بی‌وقفه که همچون نوری می‌تابید.
در این بین اِللا سمت نور رفت، بی خبر از این‌که اون نور از خود جهنم ساطع میشد... .
درود، با درخواست شما موافقت شد.
ناظر شما: @ZAHHRA
چنانچه پس از هفت روز ناظر باشما خصوصی تشکیل نداد به کادر مدییت اطلاع دهید.
@Sanai_paiiz
@ROKH
 

Sanai_paiiz

سطح
5
 
<|ارشد بخش کتاب|>
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,808
11,328
مدال‌ها
9
سلام عصر خوش

~درخواست تایید رمان~

نام اثر: هیاهوی آرامش

نام نویسنده: @~هیاهو~

ژانر: عاشقانه / اکشن / ملودارم / روانشناسی / اجتماعی / پزشکی / پلیسی

خلاصه: داستان حول سرنوشت یک جراح قلب و افسر دایره مواد مخدر و چالش های زندگی‌شون به تحریر در آمده و گذری بر روزمرگی ها و حوادث زندگی هر دو خواهد شد.

مقدمه:

یخ
پشت این نقاب سرد و بیخیال
گذشته‌ای است پر تلاطم
قلبی ‌است ناآرام
روزگار حس خفگی می‌دهد به سی*ن*ه پر رمز و راز آن گوشه
چشمانی که دو گوی یخی می‌نمایند
آتش زیر خاکسترند
به همان گرمی آفتاب
صمیمی گنجشک
شیطنت شبپره
بی کینه‌ی آب
به همان اندازه سرشار از شور زندگی
ولی
زمانه پرده‌ای ازجنس یخ می‌طلبد
تا بی حسی‌ات را عالم بدانند
بی حس که بمانی
درد را حس
و عمق زخم را درک نخواهی کرد
فقط به تماشا می‌ایستی
و این صورتک می‌شود همدمت
تنها کسی که شایسته اعتماد است
مراقبش باش!
درود، با درخواست شما موافقت شد.
ناظر شما: @ZAHHRA
چنانچه پس از هفت روز ناظر باشما خصوصی تشکیل نداد به کادر مدییت اطلاع دهید.
@Sanai_paiiz
@ROKH
 

Sanai_paiiz

سطح
5
 
<|ارشد بخش کتاب|>
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,808
11,328
مدال‌ها
9
عنوان: من مرگ می‌شوم
نویسنده: ریحانه
ژانر رمان: تاریخی/تراژیک/ درام



خلاصه:

یک صحنه ی جنگ، یک پرده پوشی بی‌پایان و یک کشتار جمعی که جامعه را دگرگون کرد. جنگی که حاصل روزگار مدرن بود. کشتاری که شاید تنها دلیل اصلی اش، قدرت نظامی بر کشور بود. فاجعه‌ی انسانی که گوشه و کنار کره‌ی خاکی را لرزاند و متحول کرد. زمینی که دیگر به حالت اصلی برنگشت و پرده از چهره‌ی همه‌ی جنايتکار های جهان برداشت.
با درخواست‌های شما موافقت نشد
خصوصی رو چک کنید.
 

ROKH

سطح
3
 
<|سرپرست بخش کتاب|>
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
تدارکاتچی انجمن
همیار سرپرست عمومی
مدیر تالار نقد
ویراستار انجمن
گرافیست انجمن
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
1,309
5,251
مدال‌ها
8
سلام درخواست تایید رمانم رو دارم.

به نام خدا

نام رمان: مجبوری با من بمانی (#بازنویسی)

نویسنده: آیدا رستمی

ژانر: #عاشقانه #تراژدی

خلاصه:
و تصمیم گرفته بودم برادرم باشی
خواهرت باشم
محافظ قلبم باشی
دستان حلقه شده‌ی دورت باشم
فراموشم کردی
فراموشت کردم
اما پیچ و تاب زمان
جبر روزگاران
ما را به هم نزدیک کرد
در نقش‌های دیگر
ماسک‌های بر روی صورت دیگر
تو تداعی گر درد من شدی و من ناچار به سوختن برای کودکی که از جنس من نبود
اما حالا که در مقابل هم ایستاده‌ایم
به من بگو
مرد من،
چه شد که تصمیم گرفتی جای مرهم نمک بر روی زخم‌ شوی؟
جای زمزمه دوستت دارم از هم متنفر شویم؟
داستانمان چه بود و چه شد که مقابل یکدیگریم؟
به‌علت پاسخ‌گو نبودن ناظر به مدت یک هفته، ناظر شما تعویض شد. ناظر جدید: @RAYA
اگر ناظر به مدت یک هفته با شما خصوصی نزد، به کادر مدیریت اطلاع دهید.
@ROKH
@Sanai_paiiz
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
2
2
مدال‌ها
2
سلام درخواست تایید رمانم را دارم

نام اثر:داستان من
نویسنده:پاییز پنهان
ژانر:تخیلی،عاشقانه
خلاصه:ای کاش که همه خودشون سرنوشت خود را می نوشتند و ای کاش هیچوقت نمی فهمیدم که اون ها حقیقت دارند و دروغ نیستند ای کاش.
این داستان،داستان میایی است که تجربه های خود را می نوسید تا آن هایی که به سرنوشت اون دچار می شوند بهتر بتوانند کنار بیایند و با سختی های سر راه خود با انگیزه ی بیشتری مقابله کنند.

پارت_۱
#میا
من این را می نویسم‌‌ برای کسانی که مثل من‌ هستند کسانی‌ که فکر می کنند این یک موهبت و نعمت نه بلکه یک مجازات و بدبختی است که در سرنوشت آنها را زده است.
اما باید بگویم که متاسفانه هیچ کدام از چیزهایی که به آن ‌فکر‌ می‌کنید نیست.
درست است زندگی‌ با آن ها سخت است.
کنار امدن با این سرنوشت سخت است.
اینکه غیرممکن ترین غیر ممکن ها ممکن شود سخت است.
اینکه به ما سرنوشتی فراتر از تحمل یک انسان داده شده است سخت است اما...این داستان من است .
من این‌را برای کسانی می نویسم که به سرنوشت من دچار شده اند.

از طرف ملکه میا همسر آلفای بزرگ آتاش

...........................................

نه دیگر نمی توانم دیگر تحمل ندارم چرا باز هم باید این کابوس را ببینم چه بر سرم آمده است
مانند همه ی کابوس های این چند سال باز هم من در این مکان گیر افتاده ام و باز صدای جیغ و داد زن و مرد ها با صدای تپش های قلبم در هم آمیخته شده اند انگار که یک جهنم تاریک است که من در آن گرفتار شده ام هیچ ایده ای ندارم که تاوان کدام گناهم است
و درست همان طور که تصور می کردم پیرمردی با عصایی عجیب را روی صندلی ای آتشین دیدم صورت پیر مرد غمگین بود و سعی داشت با چشم های خود به من‌ چیزهایی را بگوید اما انگار نمی توانست.

#پارت_۲
دیگر در ان‌ مکان صدای از درد زن و مردها نمی آمد بلکه صدای گوش خراش و وحشتناکی می آمد که گمان کنم صدای اجنه هستند
مانند همه ی این چند سال عذاب آور ان پیرمرد به من نزدیک شد و با لحن عجیب و ترسناکی که از نظر من اصلا متعلق به یک انسان نبود داد زد:

سرنوشت خودت را قبول کن نشانه ها را دنبال کن.

و بوم.

من بیدار شدم و این صدای تپش های بلند قلبم بود که کل اتاق را پر کرد.

خیس عرق شده بودم و همچنان گویی قلبم تصمیم داشت از حصار خود بیرون بیاید و به زندگی تلخ همچون قهوه ام پایان دهد.
شک ندارم که دیوانه شده ام.
شک ندارم که جن زده شده‌ام و این کار ها کار اجنه هایی است که در جسمم خانه ساخته اند و می‌خواهند با کار هایشان من را دیوانه و جای پای خود را محکم کنند.
شاید اگر کمی کوتاه بیایم و پیشنهاد دوستم‌ را برای رفتن پیش روانشناس قبول کنم این لعنتی ها تمام شوند.
آخر مگر راه دیگری هم مانده است؟
چکار کنم؟
پیش آن‌ زن های عجیب و غریب روستا بروم تا به بهانه ی راندن اجنه از جسمم پروسه ی دیوانه شدنم‌ را تکمیل کنند و زندگی و جوانی ام به یغما رود؟
یا اینکه با دار زدن خودم به این زندگی لعنتی ام پایان دهم؟البته اگر‌ جرعت آن را داشته باشم.
بهترین راه این است که...
 
آخرین ویرایش:

Sanai_paiiz

سطح
5
 
<|ارشد بخش کتاب|>
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
ویراستار انجمن
ناظر کتاب
ناظر تایید
مولف تیم روزنامه
فعال انجمن
Jul
1,808
11,328
مدال‌ها
9
سلام درخواست تایید رمانم را دارم

نام اثر:داستان من
نویسنده:پاییز پنهان
ژانر:تخیلی،عاشقانه
خلاصه:ای کاش که همه خودشون سرنوشت خود را می نوشتند و ای کاش هیچوقت نمی فهمیدم که اون ها حقیقت دارند و دروغ نیستند ای کاش.
این داستان،داستان میایی است که تجربه های خود را می نوسید تا آن هایی که به سرنوشت اون دچار می شوند بهتر بتوانند کنار بیایند و با سختی های سر راه خود با انگیزه ی بیشتری مقابله کنند.

پارت_۱
#میا
من این را می نویسم‌‌ برای کسانی که مثل من‌ هستند کسانی‌ که فکر می کنند این یک موهبت و نعمت نه بلکه یک مجازات و بدبختی است که در سرنوشت آنها را زده است.
اما باید بگویم که متاسفانه هیچ کدام از چیزهایی که به آن ‌فکر‌ می‌کنید نیست.
درست است زندگی‌ با آن ها سخت است.
کنار امدن با این سرنوشت سخت است.
اینکه غیرممکن ترین غیر ممکن ها ممکن شود سخت است.
اینکه به ما سرنوشتی فراتر از تحمل یک انسان داده شده است سخت است اما...این داستان من است .
من این‌را برای کسانی می نویسم که به سرنوشت من دچار شده اند.

از طرف ملکه میا همسر آلفای بزرگ آتاش

...........................................

نه دیگر نمی توانم دیگر تحمل ندارم چرا باز هم باید این کابوس را ببینم چه بر سرم آمده است
مانند همه ی کابوس های این چند سال باز هم من در این مکان گیر افتاده ام و باز صدای جیغ و داد زن و مرد ها با صدای تپش های قلبم در هم آمیخته شده اند انگار که یک جهنم تاریک است که من در آن گرفتار شده ام هیچ ایده ای ندارم که تاوان کدام گناهم است
و درست همان طور که تصور می کردم پیرمردی با عصایی عجیب را روی صندلی ای آتشین دیدم صورت پیر مرد غمگین بود و سعی داشت با چشم های خود به من‌ چیزهایی را بگوید اما انگار نمی توانست.

#پارت_۲
دیگر در ان‌ مکان صدای از درد زن و مردها نمی آمد بلکه صدای گوش خراش و وحشتناکی می آمد که گمان کنم صدای اجنه هستند
مانند همه ی این چند سال عذاب آور ان پیرمرد به من نزدیک شد و با لحن عجیب و ترسناکی که از نظر من اصلا متعلق به یک انسان نبود داد زد:

سرنوشت خودت را قبول کن نشانه ها را دنبال کن.

و بوم.

من بیدار شدم و این صدای تپش های بلند قلبم بود که کل اتاق را پر کرد.

خیس عرق شده بودم و همچنان گویی قلبم تصمیم داشت از حصار خود بیرون بیاید و به زندگی تلخ همچون قهوه ام پایان دهد.
شک ندارم که دیوانه شده ام.
شک ندارم که جن زده شده‌ام و این کار ها کار اجنه هایی است که در جسمم خانه ساخته اند و می‌خواهند با کار هایشان من را دیوانه و جای پای خود را محکم کنند.
شاید اگر کمی کوتاه بیایم و پیشنهاد دوستم‌ را برای رفتن پیش روانشناس قبول کنم این لعنتی ها تمام شوند.
آخر مگر راه دیگری هم مانده است؟
چکار کنم؟
پیش آن‌ زن های عجیب و غریب روستا بروم تا به بهانه ی راندن اجنه از جسمم پروسه ی دیوانه شدنم‌ را تکمیل کنند و زندگی و جوانی ام به یغما رود؟
یا اینکه با دار زدن خودم به این زندگی لعنتی ام پایان دهم؟البته اگر‌ جرعت آن را داشته باشم.
بهترین راه این است که...
درود، با درخواست شما موافقت شد.
ناظر شما: @خانمِ ستایش
چنانچه پس از هفت روز ناظر با شما خصوصی تشکیل نداد به کادر مدیریت اطلاع دهید.
@Sanai_paiiz
@ROKH
 

FROSTBITE

سطح
5
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر تالار عکس
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
طراح آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
2,734
8,522
مدال‌ها
4
عنوان طنین پنهان
ژانر: جنایی، معمایی، روان‌شناختی، تراژدی، تعلیقی
نویسنده: یگانه
خلاصه : هر شهری سایه‌هایی دارد که هیچ‌وقت دیده نمی‌شوند. کیت مونرو، مأمور جنایی نیویورک، سال‌هاست رازی را با خود حمل می‌کند؛ رازی که می‌تواند هم آینده‌اش را نابود کند و هم راه رسیدن به حقیقت را روشن سازد. وقتی قتل‌های زنجیره‌ای مرموز شهر را در هراس فرو می‌برد، گذشته‌ی او دوباره زنده می‌شود و مرز میان عدالت، گناه و انتقام رنگ می‌بازد. اما حقیقت هیچ‌گاه برای همیشه در سایه نمی‌ماند…
 

مهساس

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
11
19
مدال‌ها
2
درود، خسته نباشید؛ درخواست تائید رمانم رو داشتم.
نام اثر: ق*مار دوزخی دل‌ها
نویسنده: مهسا ستوده
ژانر: جنایی، عاشقانه، معمایی
خلاصه ی رمان:
در دل شب‌های تاریک و پرستاره، دو قلب گمشده در جستجوی یکدیگر به هم می‌پیوندند. عشق آن‌ها همچون نسیمی نرم، در میان رازها و معماهای زندگی می‌وزد. اما دنیای پیرامونشان پر از سایه‌های گذشته و انتخاب‌های دشوار است که هر لحظه ممکن است آن‌ها را از هم جدا کند. این داستان، سفر عاطفی و پر از رمز و راز است که در آن هر کلمه، دنیایی از احساسات را در خود نهفته دارد.
 
بالا پایین