- Sep
- 1,104
- 11,849
- مدالها
- 6
دیوانهخان، نامی که برایم گذاشتی، نامی که هر بار در گوشم طنینانداز میشود، گویی زنجیرهای نامرئی به روحم میبندد. نمیدانم چرا این نام را برایم انتخاب کردی؛ شاید به خاطر نگاههای بیقراری که هیچگاه نمیتوانستند از چشمانت جدا شوند. شاید به خاطر خندههایی که همیشه طعم اندوهی پنهان داشتند.
اما دیوانهخان بودن، ساده نیست. این لقب، مرا به دنیایی پرتاب کرد که مرزهایش با جنون کشیده شدهاند. در هر لحظه، عشق به تو، شبیه زلزلهای بود که تمام باورهایم را لرزاند و مرا به ویرانهای تبدیل کرد. دیوانهخان بودن، یعنی پذیرفتن اینکه عشق چیزی جز ویرانی نیست و در همین ویرانی است که معنا پیدا میکند.
با هر بار شنیدن این نام، چیزی در من بیدار میشد. شبیه صدایی که از دورترین گوشهی ذهنم فریاد میزد: تو دیگر خودت نیستی، تو دیوانهای هستی که عشق او را بر شانههایت حمل میکنی. و من، با غروری عجیب، این دیوانگی را میپذیرفتم.
دیوانهخان بودن یعنی عشق ورزیدن به تو، بیآنکه حتی بدانم عشق چه معنایی دارد. یعنی غرق شدن در دلتنگیهایی که هیچگاه تمام نمیشوند. یعنی تحمل زخمهایی که هیچ مرهمی ندارند، اما با هر ضربه، عمیقتر مرا به تو نزدیک میکنند.
آری، دیوانهخان بودن شاید جنونآمیز باشد، اما تنها راهی است که میتوانستم خودم را به تو پیوند بزنم. اگر این عشق مرا به دیوانگی کشاند، پس بگذار این نام همیشه بر من بماند. چراکه تو تنها کسی بودی که از میان ویرانههای وجودم، دیوانهای را دیدی که تنها آرزویش، بودن با تو بود.
اما دیوانهخان بودن، ساده نیست. این لقب، مرا به دنیایی پرتاب کرد که مرزهایش با جنون کشیده شدهاند. در هر لحظه، عشق به تو، شبیه زلزلهای بود که تمام باورهایم را لرزاند و مرا به ویرانهای تبدیل کرد. دیوانهخان بودن، یعنی پذیرفتن اینکه عشق چیزی جز ویرانی نیست و در همین ویرانی است که معنا پیدا میکند.
با هر بار شنیدن این نام، چیزی در من بیدار میشد. شبیه صدایی که از دورترین گوشهی ذهنم فریاد میزد: تو دیگر خودت نیستی، تو دیوانهای هستی که عشق او را بر شانههایت حمل میکنی. و من، با غروری عجیب، این دیوانگی را میپذیرفتم.
دیوانهخان بودن یعنی عشق ورزیدن به تو، بیآنکه حتی بدانم عشق چه معنایی دارد. یعنی غرق شدن در دلتنگیهایی که هیچگاه تمام نمیشوند. یعنی تحمل زخمهایی که هیچ مرهمی ندارند، اما با هر ضربه، عمیقتر مرا به تو نزدیک میکنند.
آری، دیوانهخان بودن شاید جنونآمیز باشد، اما تنها راهی است که میتوانستم خودم را به تو پیوند بزنم. اگر این عشق مرا به دیوانگی کشاند، پس بگذار این نام همیشه بر من بماند. چراکه تو تنها کسی بودی که از میان ویرانههای وجودم، دیوانهای را دیدی که تنها آرزویش، بودن با تو بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: