جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ●نسخِ روح اثر دنیا ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط DOonYa با نام ●نسخِ روح اثر دنیا ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 828 بازدید, 20 پاسخ و 18 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ●نسخِ روح اثر دنیا ●
نویسنده موضوع DOonYa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DOonYa
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
آن روز هم، من هستم تا تکیه کنی به شانه‌هایم که برایت هم‌چون کوه است و هم‌چنان همین‌طور باقی می‌ماند...
من در حالی که به بن‌بست آرزوهایم رسید‌ه‌ام برایت بهترین آرزوها را می‌کنم و قلبم مملو از عشق تو است و وجودم تو را می‌خواهد که نوری درون شب‌های تاریکم هستی و دلیلی برای دل دیوانه‌ام...
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
مرگ زیباست، اگر میسر شود؛ اگر مرا در بر بگیرد...
گویی در دریایی خروشان بین امواجِ آرامش و تلاطم آبی رنگ لبخندهایم غرق می‌شوم، تویی را می‌بینم در آن سرِ دنیا امّا نزیک‌ و نزدیک‌تر از هر زمان؛ که تازه فهمیده‌ای عزیزی را تا ابد از دست دادی! کسی را که از جان خود بیشتر تو را می‌خواست و می‌خواهد رفت و به‌خاطرات پیوست؛ خاطراتی هرچند تلخ و شیرین... .
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
وقت رفتن؛ خاطراتت از جلوی چشمانم می‌گذشت شیرین‌تر از دیدنت در وقت مرگ هم مگر داریم! تو را به خدایی که آن را می‌پرستی در گوشه‌ای از ذهن و قلبت منی را به خاطر بسپر، منی را که این‌گونه برایت جان داد و به‌ خاطرات سپرده شد، منی را که سوختُ دودش در چشم خودم رفت و خاکسترش هم‌صدا تو را خواهان شد!
جانِ دلم مرا بگیر حتی از مرگ و در گوشه‌ی امن آغوشت تا همیشه حبس کن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
من در شهر خود نیز غریبم و دل‌گیر، قلبم هر آن از سی*ن*ه‌ام درحال بیرون زدن است و گویی سال‌هاست که نه کسی را دیده‌ام و نه صدای آشنایی را شنیده‌ام. هیچ تصویری از نزدیک‌ترین‌های زندگی خود هم ندارم و زندگی را هیچ‌تر از هیچ ادامه می‌دهم و غمی در من زاده شده که گویی تک‌تک نفس‌هایم مرگ را فریاد می‌زنند ولی نمی‌میرم و با غم این راه پر پیچ‌ و خم را ادامه می‌دهم...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
چه‌گونه باید از این غم گریخت و رخت بست و رفت؟
کجا روم که غم خانه نداشته باشد و خنده ستون‌های خانه‌ی کاه‌گلیم را استوار نگه‌ دارد؟
روحی دارم خسته و زندگی خسته‌تر که نم پس نمی‌دهند و همه‌اش از چشمانم بیرون می‌زند. قلبی دارم که دخترک کوچک زنده در وجودم می‌خواهد دیوارهای سیاه شده‌اش را به رنگ صورتی کند امّا حتی در شهر من رنگ‌ها هم مرده است!
گناه من چیست در این زندگی وانفسا... ؟
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
در زمان‌های دور فکر می‌کردم عشق مرا از این غم جدا می‌کند ولی مرا بیشتر درون باتلاق فرو برد و توانم را نیز از من گرفت. قلب کوچکی داشتم که از من گرفت و تنهایی را نیز رفیقم کرد. شب و روز را از من گرفت و نداشتن‌ها را به من آموخت!
حال من دختری غمیگن، تنها و بی‌قلبی هستم که چشم به راه نشسته تا تو نبودن‌‌ها را تمام کنی و بیایی و مرا به بودن نیز خو بدهی... .
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
شب است و شب یعنی فکر و خیال نبودنت... .
چه سخت است نباشی امّا از هر کجا که می‌گذرم تو را ببینم و خاطرات‌مان زنده شود. عطرت که در بین شلوغی جمعیت به مشامم خورد گویی مَست شدم و خرده‌هایم هم با من فرو ریخت؛ غرق شدم در دریای شانه‌هایت که حال مال دیگری است و این اوج بدبختی است که باشی و عطرت نیز بپیچد امّا دست‌هایت سهم دیگری باشد و بس!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
درون قلبم تویی و قلب تو کاروانسرای‌ست شاه عباسی!
هرکَس چند صباحی می‌آید، می‌ماند و می‌رود و‌ در آخر تو باز تنهایی و فقط منم که در کنار دل وا مانده‌ات می‌مانم. لبخندهایت مزه‌ای می‌شود که تلخی مِی را به شیرینی عسل می‌کند و درون پِی و پوستُ استخوانم رسوخ می‌کند؛ خشکی دل را سبز می‌کند، به سبزی جنگل‌های شمال و در کنارت تب می‌کنم بی‌پرستار...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
من نمی‌گویم الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی من می‌گویم تب می‌کنم دلیلش تو باشی کافی است. اسمت را که می‌شنوم هرجای دنیا باشم تماماً چشم می‌شوم و گوش‌هایم منتظر می‌شود تا صدای جانم گفتنت را بشنود و چه زیباست این انتظار برای شنیدن صدای تو که دلیل نفس کشیدنم هستی...
از بند انگشتانت تا تمام وجودت را می‌پرستم؛ وجودم به فدای یک تار موی‌ات عزیزِ جانم... ‌.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
حیف که خسته‌ام عزیزکم؛ حیف و هزاران حیف که نای نفس کشیدن هم نیست چه برسد به این‌که خانه به خانه و کو به کو به دنبالت روانه شوم...
می‌گویند سردت که شد شهر را به آتش می‌کشند، ولی من می‌گویم سردت که شد خود آتش می‌گیرم تا تو را گرم کنم و این است عشق من!
من همین حالا هم از نبودنت می‌سوزم و می‌سازم و دم نمی‌زنم تا تو بخندی و خنده‌ات می‌ارزد به گریه‌های شبانه‌ام جانانم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین