جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده ● اَفگار اثر تی‌ ناز ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط دلبر که جان فرسود از او با نام ● اَفگار اثر تی‌ ناز ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,430 بازدید, 26 پاسخ و 23 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع ● اَفگار اثر تی‌ ناز ●
نویسنده موضوع دلبر که جان فرسود از او
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 3
بازدیدها NaN
اولین پسند نوشته 2
آخرین ارسال توسط دلبر که جان فرسود از او
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,919
مدال‌ها
3
InShot_20230801_140135233.jpg
دلنوشته: اَفگار
دلنویس: زیبا سعیدی
ژانر: تراژدی
ناظر: @ALVIN
ویراستار: @Sepideh3
مقدمه: از‌‌ رنجی‌ که‌ می‌کشید‌م چیزی‌ بروز‌ نمی‌داد‌م چون‌ بنظرم، پیدا‌ کردن‌ کسی‌ که‌ دردم را‌ بفهمد‌‌ خیلی‌ سخت‌ است.
این‌جا قسمتی از درد‌هایم نوشته می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
1684623319219-png.148325

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,919
مدال‌ها
3
غمگین شدن مرا نمی‌ترساند بلکه از غمگین ماندن واهمه دارم.
ای کاش صبحِ یک روز، با حافظه‌ای پاک و توخالی از هر اتفاقی که رخ داده است چشم بگشایم و طعمِ خوشِ زندگی را باری دیگر به زبان بچشم و از لذتِ آن لبریز شوم.
کاش می‌توانستم به زمانی برگردم که تنها دل‌خوشی‌‌ام این بود، زمان‌هایی که به پارک‌ها می‌رفتیم، می‌توانستم سُرسُره‌‌ها را برعکس بالا روم.
خودِ کودکی‌ام را دوست داشتم.
چه زیاد ذوقِ خندیدن داشتم و چه زود همه چیز تمام شده بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,919
مدال‌ها
3
سیاهیِ اَفکارم نه تنها جلوی دیدگانم را گرفته است بلکه دارد همانندِ گُلِ‌خفه‌کننده به تدریج دورِ قلبم را احاطه می‌کند تا آن را درونِ خودش حَل و خفه کند.
دلم به حالِ داغانم می‌سوزد که به مراتب دارد بدتر از چند ماه پیشم آلوده و مسموم می‌شود.
ای کاش می‌توانستم جلویِ پیشروی‌اش را بگیرم تا بلکه کمی احساسِ بودن و دوست‌ داشتن کنم اما، اِنگار من با آوای درونِ خودم به تاریکی سپرده شده‌ام! آوایِ مسموم شده‌ای که این روز‌ها کم‌کم دارد مغزم را از زندگی کردن، خوشحال بودن، احساس داشتن، مختل می‌سازد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,919
مدال‌ها
3
دلم خیلی وقت‌ است که می‌خواهد خودش را از بندِ همهٔ حس‌های بد، همهٔ استرس‌ها، همهٔ دلهره‌ها، سردرگمی‌ها، نشدن‌ها، نتوانستن‌ها، نرسیدن‌ها و... آزاد کند.
دوست دارم کمی خودم را از نجاستِ این حس‌ها بتکانم تا که شاید دلم در مُردابِ بی‌روح زندگی‌ام غنچه‌ها را در بطنِ خودش به پرورش گیرد.
دلم کمی نفس کشیدن می‌خواهد، از همان نفس‌هایی که به تو حس‌هایی بمانندِ زندگی کردن، خوش‌بختی، عشق، همدلی، همدردی، خانواده و... می‌دهد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,919
مدال‌ها
3
کاش می‌توانستم سخن گفتن را یاد بگیرم تا که
غصه‌‌ جان‌هایم را، دل‌شوره‌هایم را، ترسیدن‌هایم را دسته‌دسته به گوش‌هایشان برسانم تا بدانند درونم چه‌ها در حالِ گذر است اما، خیلی وقت است که من را به طنابِ سکوت و خواری بسته‌اند؛ که‌ها؟ دانستنِ شماها باعثِ نترسیدنم، خوار نبودنم، غمگین نبودنم، احساسِ خوش‌بختی‌ام می‌شود؟ نه! دانستن شماها هیچ دردی را از من دوا نمی‌کند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,919
مدال‌ها
3
شماهایی که دارید دست نوشته‌هایم را می‌خوانید آیا تا به حال از خودتان پرسیده‌اید که خوش‌بختی چگونه است؟
اصلاً خوش‌بختی را در چه چیزی می‌بینید؟ اگر از من همین را بپرسید که چه چیزی باعثِ خوش‌بختی و خوشحالی‌ام می‌شود شاید ساعت‌ها فکر کنم و بگویم نمی‌دانم.
می‌دانی چرا؟ چون درونِ دنیای من، چیزی وجود ندارد که لبخندِ واقعی را بر لب‌هایم و طعمِ خوشِ خوش‌بختی را به زندگی‌ام بیارود.
راستی خوشحالی چه مزه‌ای‌ است؟ مزهٔ عسل می‌دهد یا توت‌ فرنگی؟ وقتی بچه بودم از مادر بزرگم شنیده بودم که خوش‌بختی باعث می‌شود دنیا برایت زیباتر جلوه کند!
راست می‌گویند که طعمِ ملسی دارد که اگر آن را بچشی دیگر از خاطرت پاک نمی‌شود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,919
مدال‌ها
3
گاهی تنهایی‌‌، خستگی و درماندگی‌ام به درجه‌ای می‌رسد که در آن لحظه چیزی جز توقف همه چیز نمی‌خواهم! چیزی جز وجود نداشتن، حس نکردن، نخواستن، نشدن! در نهایت آن چیزی که دوست دارم نصیبم شود، مُردن است.
چه‌قدر آرزو می‌کنم همه چیز یک خواب باشد و نهایت بتوانم از تمامِ سطوح و تمام چارچوب‌ها عبور کنم بدون این‌که دیده شوم؛ خیلی دلم به حالِ آن آدمِ مُردهٔ درونم می‌سوزد که باید تنهایی از پسِ آن‌ همه چارچوب‌ها و شرایطِ کُشنده بربیاید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,919
مدال‌ها
3
وقتی نه دلی و نه نفسی در سی*ن*ه‌ برایم باقی مانده است.
وقتی که نه جانِ ادامه دادن و نه حوصله‌ای برایم مانده است. آرامش می‌آید؟ از کجا می‌خواهد بیاید؟ در این مخروبه‌های دلِ آشوبم چگونه پیدایش می‌شود؟
به فرض آمد می‌تواند تکه‌های فروپاشی‌ شدهٔ روزهایِ گذشته‌ام را آرام کند؟ تسکین دادن را بلد است؟ بلد است این منِ تکه‌تکه را از نو بسازد؟
من، آری خودِ خوشحالِ دردمندم! خندیدن را بلدم. بلدم غوغایی با خنده‌هایم در جهان بی‌داد کنم که پرندگانِ دل شاد از صدایِ خنده‌هایم، خون بالا بیاورند. من را ساده نگیر! من زیادی عوض‌ شده‌ام.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,919
مدال‌ها
3
ذهنت، برای درکِ حرف‌هایم زیادی فقیر به نظر می‌رسد جانِ دل! آن‌قدری که در وهلهٔ آخرم هم از چنین درکی عاجز هستی.
من تکلیفم با این خودِ جدیدِ متولد شده‌ام خیلی وقت است که روشن شده است. دیگر حالم با هیچ چیز خوب نمی‌شود.
برقِ درونِ پیله‌های دو چشمم برای همیشه بی‌فروغ شده است و حتی دیگر آهنگ‌ پُر شور و شادی‌ِ درونِ پلی لیستم وجود ندارد که به خاطرِ آرامش‌ هم گاهی به آن‌ها گوش بسپارم؛ همه‌ غم و اندوه شده‌اند.
تا حنجره‌ام پُر شده از مادهٔ مذابِ فروپاشیده شدهٔ قلبم که همهٔ جانم را به یغما می‌برد.
خیلی وقت‌ها برای این‌که کسی مرا نبیند هندزفری‌ام را بدونِ هیچ آهنگی می‌گذارم درونِ گوشم‌هایم تا فقط کسی با من هم‌ صحبت نشود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین