چهقدر جالب و پر درد است زندگی انسانها، چهقدر جالب است عشق آنها به یکدیگر که یک روز هستن و روز بعد دیگر نیستند!
روز اول عشق را به تمسخر میگیرند و روز دوم عاشق میشوند و روز سوم اعتراف میکنند و روز چهارم غیب میشوند.
چهقدر جالب است عشق یک طرفهی آنها که در یک لحظه متوجه میشوند آن کسی که روز و شب در پی دیدارش جان میدهی و او یک شبه روی بر میگرداند و دست در دست شخص دیگری در خیابانها قدم بر میدارد؛
طفلک آن کسی که در آتش عشقاش خاک سر شده است!
کاش یکی این را میدانست؛
عاشقی جرم نیست؛ آنکه عاشق است مجرم نیست!
سخنی از شاپرک:
عاشق شدم، معشوق بر من دوایی نکرد.
دل دادم و اما او دلداری نکرد!
بغض من هر شب قبل از خواب مهمان پالشت زیر سرم شد یار اعتنایی نکرد.
کاش دل به دل خار میدادم نه یار!
پایان دلنوشتهی کنایهای بر عشق
نویسنده: غزل کاظمینیا
«غزل عشق»