جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● بهر کبوتر خسته اثر زری ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط itszari. با نام ● بهر کبوتر خسته اثر زری ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 644 بازدید, 20 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع ● بهر کبوتر خسته اثر زری ●
نویسنده موضوع itszari.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط itszari.
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
برای چه به کبوتری که بارها سنگ به سویش پرتاب کرده‌اید و با آن بال‌هایش را شکستید، امید می‌دهید؟
آخر مگر امید دردهایش را از روی دوشش برمی‌دارد؟
مگر امیدی که زیر خروارها خاک دفن شده است با نوازش دستانی که لکه‌ی خون آن هنوز بر روی دستانش است، به سوی زندگی او بازمی‌گردد؟
حکم من، حکم آن پرنده‌ای است که هر بار خواست از روی شوق پرواز کند، این مردم جماعت نامرد سنگ به سمت بال‌های او پرتاب کردند و بال‌هایش را شکستند، من آن کبوتری‌ام که قاتلم کَسانی هستند که از شوق آن‌ها پرواز می‌کردم، وگرنه من‌ کجا و شوق پرواز کجا؟
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
چرا نمی‌گذارید به حال خود بمیرم؟
مگر از این کبوتر دل‌شکسته که حتی اندازه یک سر سوزن هم امید ندارد، چه باقی مانده است؟
این کبوتر دل‌شکسته دلیلی برای زنده ماندنش باقی نمانده است و در این میان سنگ‌هایتان را محکم میان انگشتان زمختتان نگه داشته‌اید تا هر گاه دلش شوق پرواز کرد، سنگ‌هایتان را سر سی*ن*ه‌اش بکوبید؟
از نامردی‌هایتان هرگز تعجب نخواهم کرد، زیرا بار اولم نیست که طعم نامردی‌هایتان را می‌چشم!
بیایید آخرین سنگتان را هم به سوی قلب سیاه و سوخته‌ام پرتاب کنید. این شب‌ها دلم سخت مرگ می‌خواهد!
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
روزی خواهم مُرد، اما آن روز هرگز نامردی‌هایتان را با خود به خانه‌ی ابدی‌ام نخواهم برد.
هرگز اجازه نمی‌دهم آرامش ابدی‌ام را خراب کنید
خوب است، هم دست من از دنیا کوتاه است و هم دست این مردم جماعت نامرد!
می‌توانم آرام نفس بکشم و آسوده بخوابم.
دیگر کَسی نیست مرا از خواب ابدی‌ام بیدار کند!
آه که عجب حس خوبی است هنگامی که دیگر قلبم نمی‌زند و دیگر نفس نمی‌کشم...!
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
این دنیای فانی به من نشان داد تا زمانی که سود نداشته باشی کنارت نمی‌مانند، این دنیای نامرد به من آموخت که حتی روحت هم روزی تو را ترک می‌کند چه برسد به آدم‌هایی که وابسته‌اش می‌شوی
این دنیای نامرد زورش از من بیشتر بود، خنجرهایش را بی‌رحمانه در قلبم فرو برد. غرورم را خورد کرد و قلبم را شکست.
به من آموخت که عشق همانند آتش تکه‌تکه‌ی جانم را می‌سوزاند، می‌گویند از محبت خارها گل‌ می‌شوند، از کجا معلوم؟ شاید از بی‌محبتی گل‌ها هستند که تبدیل به خار شده‌اند.
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
بگذارید به خوابی عمیق فرو روم
خوابِ عمیقی که پس از آن فردایی نیست
فردایی که همانند دیروز، به تدریج مرا آزرد!
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
قلب خسته‌ی من،
و پرنده‌ی بال شکسته‌ی درونم
دیگر بی‌تابی بس است
دنیا همین است، آدم‌هایشان هم همین است!
هر روز یک چهره‌ی جدید، بر زیر نقاب‌‌ها پنهان!
هر روز رنگ عوض می‌کنند، و امروز بیشتر از دیروز از چشم‌هایمان خواهند افتاد.
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
بالاتر از سیاهی، رنگ روزگار من است. این دنیا برای زنی همانند من جایی ندارد. احساس می‌کنم ترافیک کرده‌ام، ای کاش روزی روحم، جسم و کالبد بی‌جان مرا ترک کند.
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
من از یه جایی به بعد، بزرگ نشدم و نتوانستم جوانی کنم. روز به روز پیرتر شدم. از یه جایی به بعد نتوانستم دل‌زده شوم، آشفته شدم. از یه جایی به بعد نتوانستم روزهایم را تکرار مکرر کنم، زیادی شدم و خودم را از صفحه‌ی سیاه روزگار مردم حذف کردم و خط زدم.
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
وسط خنده‌هایم بغض کردم، چه کسی درد مرا فهمید؟ این جماعت نامرد خنجرهایشان را تا ته در قلبم فرو کردند، اما هیچ‌گاه کسی از درد قلب خسته‌ام باخبر نشد، زیرا من ترجیح می‌دهم رازهای نهفته در قلبم را به خاک قبرستان هدیه دهم.
 
موضوع نویسنده

itszari.

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Oct
6,750
32,314
مدال‌ها
7
شاید بدی‌هایتان از ذهنم پاک شود، اما رد پای خنجرهایتان بر روی قلبم باقی خواهد ماند. هرگز دردی که به خنجر وسط قلبم بدل شد را به فراموشی نخواهم سپرد.
 
بالا پایین