جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● تکه‌های قاصدک اثر نازنین هاشمی نسب ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط _nazanin_ با نام ● تکه‌های قاصدک اثر نازنین هاشمی نسب ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,112 بازدید, 33 پاسخ و 24 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● تکه‌های قاصدک اثر نازنین هاشمی نسب ●
نویسنده موضوع _nazanin_
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط _nazanin_
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
«با یاد سرآغاز زیبایی‌ها»

Negar_1717591601135.png
دلنوشته: تکّه‌های قاصدک
ژانر: عاشقانه، تراژدی
اثر: نازنین هاشمی نسب

ناظر: @DELARAM
ویراستار: @سپید
کپیست: @تیارام
«مقدمه»

من میان هزاران رُز دلفریب، گلِ قاصدک شدم.
در آن خاک نمور، ریشه دواندم و رشد کردم.
تو آمدی و نگاهم به دستانت گره خورد.
می‌دانستم تو هم مانند دیگران، آن رُزِ دلربا را انتخاب می‌کنی، می‌دانستم آن را مقابل دیدگانم می‌بویی و می‌پرستی.
اما چه‌شد!
تو مرا انتخاب کردی! ازمابین هزاران رُز خوش‌بو و اِغواگر...
به لطافت دست‌هایت عادت کردم.
من به هرم نفس‌هایت دل‌بستم.
تپش‌های منظمِ قلبت را با اشعارِ شاعران بزرگ دنیا، تاخت نمی‌زدم.
اما تو با همان نفس‌های پرحرارت، وجودم را پراکنده کردی.
جسمم را تکّه‌تکّه کردی و قلبم را شکاندی.
کاش توهم مانند دیگران ساده ازمن می‌گذشتی.
حداقل قلبم زنده می‌ماند، ریشه‌ام همدمِ همان خاک می‌شد.
قلب من به انهدام رسید و تو
به همان رُز معروف و زیبایت دل‌بستی.
این بازیِ بی‌رحمانه‌ی روزگار است.
من باختم.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همیار سرپرست ادبیات
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,459
15,246
مدال‌ها
11

1683008322482 (1).png عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3

همانند پروانه‌ای سرگردان، از پیله‌ی خود خلاص گشتم.
بال‌های بلورینم را تکاندم تا به تو برسم.
برای تو، خطرات زمان را به جان خریدم.
از دردها گریختم.
از رنج‌ها رها شدم.
از سوزِ سرما و خروشِ گرما گذر کردم.
رسیدم اما، بال‌هایم دیگر فریبنده نبود...
پژمرده شده بود.
شکسته بود.
دیدگانم منتظر پروانه‌ای پاک بود.
از جنسِ من از تبارِ من.
و حالا من...
مقابل عقربی کُشنده، خسته و درمانده ایستاده بودم.
من پشیمان از پروانگی، باز هم بال‌های فرسوده‌ام را به قصد عقب‌نشینی تکاندم و تکاندم اما...
نه من آن پروانه‌ی سرزنده‌ی قبل بودم و نه این عقرب از تبارِ من.

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3

مقابل آن نیمکت معروفِ چوبی می‌ایستم. شاخسارهای بید مجنون حتی در ظلمات شب هم، در قلب فاسد شده‌ام طرحِ دیوانگی می‌زند.
قمر نقره‌ای رنگ در آسمان، از زهرِ نگاهم در اَمان نیست.
می‌ترسد... می‌ترسد زیرِ شکنجه‌‌های دردناکم تاب نیاورد و بمیرد.
نشمرده‌ام اما می‌دانم، این نیمکتِ کهنسال از تردّد این عابر مجنون خسته‌است.
می‌دانم ماهِ آسمان از این شبگردِ شوریده‌حال بی‌زار است.
روی نیکمتِ چوبی می‌نشینم و نگاهت می‌کنم، باریکه‌‌ی درخشان نورِ ماه، از لابه‌لای برگ‌های بید مجنون روی صورتِ معصومت طرحِ دلدادگی می‌زند.
ماهِ نگاهت همیشه این‌گونه، فریبنده می‌تابد!
دست به‌سمت گیسوانِ روشنت می‌برم اما...
نیستی.
محو می‌شوی.
از اول هم نبودی.
این سناریوی تکراریه هر شبِ من است.
من، ماه را چشم تو می‌دانم و این نیکمت را
وجودِ همیشگی‌ات... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3

تکّه‌های وجودم را همانند قطعات پازل دراختیارت گذاشتم. می‌خواستم وجودم را با لطافت درونت، زیبنده کنارهم بچینی.
می‌خواستم روانم را با گرمیِ دستانت، زیبا و دلفریب شکل دهی.
می‌خواستم جانم را با مِهر وجودت، در اعماق سرخوشی دفن کنی.
حال اثر هنرمندانه‌ی دستانت را، مقابل آینه می‌نگرم.
خود را در آینه می‌بینم.
من، این مَن را از تو نمی‌خواستم.
من طغیان درد و هجوم اشک را از تو نمی‌خواستم.
من قتلگاهی برای حس‌های رنگارنگم، از تو نمی‌خواستم.
من زخم‌های عمیق بر جسم و روح آزرده‌‌ام از تو نمی‌خواستم.
من خاکستری شدن را، مستبد شدن روحم را از تو نمی‌خواستم.
سوختن را خوب آموختی اما ساختن را هرگز.

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
اشک‌های مخمور قلب، با نوازش هیچ دستانی پاک نمی‌شود بلکه او همانند هر لحظه، جام خمر عشق را می‌طلبد.
آن نگاه غمزده‌ی آسمان، گذر اَبرهای کبود را هرگز نمی‌خواهد بلکه مانند هرلحظه، هور تابناکش را می‌طلبد.
طلب تکّه‌های من چه!
منتظر ماندم اما، هرگز تکّه‌هایم جمع نشد در آشیانه‌ای که میان دستان بی‌مهر تو ساخته‌ام.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3

دلم می‌خواهد بدانم... .
آن پرنده‌ی بی‌نوا میان هجوم دانه‌های برف، میان یورش سرمای جان‌گداز زمستان چه‌گونه دوام می‌آورد!
چه‌گونه نگاهم میان موجه‌های خروشان زلفت برجای ماند، اما هنوز حریر گیسوانت میان انگشتان دستم هرگز نمی‌تازد!
آن گل آذرگون معروف در باغچه، میان هزاران هرز سفاک چه‌گونه می‌درخشد و هنوز هم برای بقای خود مجادله می‌کند؟
این من میان اَبرهای کبود آسمان... مابین دست‌های بی‌گیسوانم... در دل هزاران ریشه‌ی هرز بر این قلب زخم دیده، زره‌ای فولادی برتن کردم. شاید گلوله‌های بی‌اَمانت ذرّه‌ای مجال برای تپیدن بدهد!
دلم می‌خواهد بدانم...
تو برای این احساس، پشت این پلک‌های نمناک چه‌قصه‌ای برای فهمیدن داری!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3

دل که بشکند، شکسته‌هایش مرهمی می‌شود برای تکّه‌های یک آدم. سخت است، درد دارد اما اگر همین خرده‌های قلب نباشد شاید، روزی مغز رخصت ادامه ندهد؛ شاید اگر قلبی در میان نبود روح لطیف آدمی می‌شکست.
تکّه‌های من هم همین‌طور، خُرده‌های من هم همین‌طور...
من با دستان خشن تو شکستم، من این قلب را خود باندپیچی کردم.
اما اگر روحم را می‌شکاندی چه!
هیچ فکرش را کردی؟
آن‌موقع دیگر هیچ علاجی برای روح مخروبم نمی‌گذاشتی...
 
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
سرگشته و حیران روزی سخنانِ درد را بلعیدم و همان شد که هرگز نباید می‌شد.
ابرهای کبود زمستان روزی، گیسوان سیه رنگم را به دست گرفته و از ریشه، زلف‌هایم را چید.
روزی آن نیل شفاف در نگاهم، قصه‌ی طراوت عشق را می‌خواند و حالا آن مرداب منفور، ماهی نگاهم را بی‌رحمانه کُشت.
روزی من همانند ماه، تابناک بودم.
میان سیاهی شب می‌گشتم و می‌رقصیدم اما گویی حالا
میان سیاهچاله‌ای از تیرگی و وهم، دفن شده‌ام!
قصه‌ی من سر دراز دارد.
برایت ازچه بگویم!
از قلبی که ذرّه ذرّه جان می‌دهد یا از تکّه‌های شکسته‌ی روحم!

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
من همانند شقایق‌های سرخ میان علفزارهای پوسیده
زندگانی را میان دفتر سپیدِ مشقم، خطاطی کردم.
خودساختن شاید از خودباختن سخت‌تر است اما من، آجرهای این بنا را خود روی هم چیدم.
خود تکّه‌هایم را درهم پیچاندم.
ماندن و با هرزها جنگیدن از پذیرفتن شکست، دشوارتر است اما من، با روح برّنده‌ام تمام هرز‌ها را از بیخ و بن به‌انهدام رساندم.
خود این جدال را آغاز کردم.
این من، بالأخره دردهایش را پیمود.
پیروزی برایش هرگز فرش قرمز پهن نکرده بود.
خود ساخت و خود به‌جای هرز‌ها، برای بقا ریشه دواند... .
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین