جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● تکه‌های قاصدک اثر نازنین هاشمی نسب ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط _nazanin_ با نام ● تکه‌های قاصدک اثر نازنین هاشمی نسب ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,113 بازدید, 33 پاسخ و 24 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● تکه‌های قاصدک اثر نازنین هاشمی نسب ●
نویسنده موضوع _nazanin_
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط _nazanin_
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
آن قمر تابناک میان یورش ظلمات، هنوز هم می‌درخشد.
هنوز هم زیباست.
آن پروانه‌ی سپید رنگ گاهی برفراز باتلاق، بال‌هایش را می‌تکاند و بالأخره خود را به دریای لاجوردی می‌رساند.
برگ‌های سبز درختان میان یورش سرما
فرو می‌ریزد، خشک می‌شود، زرد می‌شود اما
در بهار جان می‌گیرد، رشد می‌کند و برای ادامه‌ی بقا، سبز می‌شود.
قلب نیمه‌ی من هم تنها با آمدن تکّه‌ی دیگرش
زنده می‌شود می‌جنگد، می‌ماند.
تو که باشی این قلب برای تو، به‌خاطر تو می‌ماند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3

می‌شمردم دانه به دانه مژه‌هایت را
کهکشان نیلگون نگاهت، مگر همتای دیگری دارد!
مهتاب درخشان چشم‌هایت، می‌دانستی برایم شعر می‌گوید؟غزل می‌سُراید!
رخت سیاه، قلبم را کدر کرده بود اما از زمانی که تو آمدی
دیگر هیچ‌چیز سیاه نبود، کدر نبود.
همه‌ی من سپید شد.
زلف سیه رنگت دیگر با دست‌هایم جور شده‌ بود
اما چرا تا به آغوشم رسیدی، محو شدی... از مقابل دیدگانم پاک شدی!
به خوابم آمدی و نمی‌دانستی تا رخساره‌ی تو را دیدم
غدّه‌ی بغض‌هایم در بیداری ترکید!

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
سوخت دلم و همین سوختن، حس‌های رنگارنگم را کور کرد.
بال پروازم شکست و همین شکستن، پریدن را دیگر از یادم برد.
ریشه‌ام از خاک جدا شد و همین جدایی، گلبرگ‌های لطیفم را پژمرده کرد.
احتیاح من تنها یک مرهم بود، مرهمی که شاید تنها از دست‌های بی‌محبت تو می‌توانست جان مرا دوباره، جاری کند!
می‌دانی این‌ها همه بهانه‌است، من مداوایی نمی‌خواهم، من مرهمی نمی‌خواهم.
می‌دانی!
من تنها دست‌های تو را می‌خواهم.
 
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
من دیوانه نیستم، من آن‌گونه که تو می‌اندیشی نیستم.
خصلت عشق را که بلد شدم، حس شوریدگی در جانم رخنه کرد. من از ابتدا، عشق را این‌گونه موحش نمی‌پنداشتم.
من بیمار نیستم، من آن‌گونه که ضعیف می‌پنداری نیستم.
من تنها به رسوم عاشقی پای‌بند بودم و چه‌کنم! تو مرا بیمار می‌بینی.
 
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3

شبی برایت گفتم از قصه‌ی دلدادگی، زیر سرب مهتاب برایت شعر عاشقی سرودم.
در پس قطرات باران، از رسم صداقت دَم زدم.
از تکّه به تکّه‌ی روحم برایت، خط به خط نوشتم.
میان امواج دریا برایت قایقی مستحکم ساختم.
صیاد نبودم اما شکار تو چه عجیب، مرا وسوسه می‌کند!

خواستن من این‌گونه است.
گاهی خموش و آرام
گاهی حریص و طوفانی... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
میان انبوهی از قاصدک‌ به دنبال تو گشتم.
چشم‌هایم منتظر حضور بنفشه‌ای زیبا بود، دلم طراوت گلبرگ‌هایت را می‌خواست.
گشتم اما نبودی، بنفشه‌ای ندیدم.
چه‌کنم!
من همان قاصدک متلاشی شده‌ام، نمی‌دانستم روزی... لحظه‌ای بنفشه‌ام را هرس می‌کنند!
نمی‌دانستم به دستان دیگری، حکم زیبایی می‌دهی!
نمی‌دانستم میروی و این مخروب را، میان هزاران هرز دفن می‌کنی!
 
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
کنج اتاق، میان حصارهای دلتنگی می‌نشیند.
در این سمت نوری نیست، هیچ پژواکی پراکنده نیست. هیچ آدمی دیگر عاشق نیست، هیچ قلبی دیگر فارغ نیست.
در گؤشه‌ی این اتاق
اشک می‌تازد و دریادریا می‌بارد، قلبی بی‌رمق می‌زند و بی‌حوصله می‌کوبد.
در کنج این دیوار
گیسوان دختر، دیگر میان انگشتانِ دست دلدارش نیست.
دیگر زلف‌هایش را کسی نمی‌بافد، دیگر کسی بابونه‌ی موهایش را استشمام نمی‌کند.
دیگر برایش
عاشقی حس قشنگی نیست.
 
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
کنار موجه‌های دریای نیلگون، روی شن‌های آتشگون ساحل، زیر پرتوی پرفروغ هور آسمان قدم برمی‌دارم و تو در کنارم...
شمیم آرام بهاری، حریر گیسوانت را بر رُخساره‌ی لاله‌گونت می‌‌اندازد و شفق قطبی چشم‌هایت، نقاشی محبوب من شده است.
نمی‌خواهم این بوم عاشقی، دیگر سیاه شود.
نمی‌خواهم این ثانیه‌ها از پس دیگری گذر کنند.
من همیشه، تکّه‌های این زندگی را همین‌ گونه درخشنده و زیبنده می‌خواهم، آن هم کنار تو... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
گویی تو را فراموش کردم، خب حالا با لشکر خاطره‌هایت چه کنم!
آن‌ها را  بگذارم داخل گنجهٔ و دیگر نگاهشان نکنم؟ یا آن‌ها را هرگز نوازش و عطر یاس آن‌ها را دیگر نبویم!
گویی تو را از یاد بردم، خب با این قلب بی‌چاره من چه کنم!
خُرده‌هایش را جمع کنم و با آن‌همه تکّه‌های خونین، من چه‌کنم! آن‌ها را بچسبانم یا مابقی این زندگانی را بی‌قلب، سپری کنم؟
گویی تو را نداشته باشم، خب حالا من به چه دل خوش کنم! حال من به زلف‌های چه کسی سنجاقک‌های رنگین بیاویزم؟
گویی دیگر کنارم نباشی، من مقابل کی بنشینم و نگاهش کنم؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

_nazanin_

سطح
1
 
ناظر تایید
ناظر تایید
شاعر انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
500
9,191
مدال‌ها
3
در جریان گدازه‌های سوزناک عشق، قلبی بی‌پناه... بی‌عایق و بی‌قایق می‌رود و می‌سوزد.
خاطره‌ها را در آغوش می‌گیرد تا بلکه این آتشِ روان، گذشته‌اش را پاک نکند، نسوزاند.
قلب، خاکستر که نه اما بی‌جان می‌شود. از درد که نه اما از عشق می‌میرد.
خاطراتش که نه اما کالبدش می‌سوزد.
 
بالا پایین