جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● جرعه‌های درد اثر راضیه کیوان نژاد ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Raaz67 با نام ● جرعه‌های درد اثر راضیه کیوان نژاد ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,197 بازدید, 25 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● جرعه‌های درد اثر راضیه کیوان نژاد ●
نویسنده موضوع Raaz67
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Raaz67
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,105
مدال‌ها
7
مروارید زلال دیدگانم درد می‌کند. از این‌که مانند تسبیحی در ذکرِ دست بالایی شده و هر بار به دست او با تصمیمش، همراه یکی از آرزوهایم در سکوت و بی‌خبری بر گونه‌ام می‌غلتد و بر دیگر دریاهای شور جهان اضافه می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,105
مدال‌ها
7
غنچه‌ی سرخ روی وجنات صورتم، همان که قرار بر لبخندِ امروز و فردایش بود هم درد می‌کند. از گفتن و نگفتن حرف‌‌هایی که گر بزنم جایی میان قفس پرندگان دارم، گر نگویم جانم می‌سوزد و به عنوان خوراک نوش جان می‌کنم و می‌شود نان شب و لقمه‌ی شرم و حیای میان من و تو که بر سر سفره‌ی خودمان چیدمانش می‌دهیم و تعارف می‌کنیم که کداممان نوش جان کنیم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,105
مدال‌ها
7
مرواید صدف درون دره‌ای به نام دهانم که مادرم در کودکی بر اثر زبان زدنم نگران صاف قامت کشیدنشان بود، هم درد می‌کند. دردش از خرابی و پوسیدگی‌اش نبود. من در تمیز نگه‌داشتن آن‌ها ماهر بودم. درد می‌کند؛ چون هر بار به جای خوردن نعمت‌های خدا، از غصه‌ی پسرک دست فروشی که نان خشک می‌جود و التماس خرید کالایش را دارد، من حرص و بدبختی را زیرش تکه و پاره کردم و عاقبت شد دندان قورچه‌ای که فقط دندان دردش را برایم آورد.
 
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,105
مدال‌ها
7
گوش‌هایم همان دهانه‌ی عجیب و غریبی که با شنیدن تفاوت دغدغه‌ی پدر و مادر و گریه‌ی کودک همسایه برای خرید میان انواع اسباب بازی‌های رنگارنگ و ناله‌ی مردان و زنان نان‌آوری که شرمنده‌ی شکم و جهیزیه جور نشده‌ی دختر دم بختشانند، شکل ظاهری‌اش از هزاران سوال چرا، همانند علامت سوال شده است و گِل سرشتش همان شکل باقی مانده‌ است. انگار خدا می‌دانسته که آن‌طور سفالش را با بازی گِل دستانش از همان ازل این‌گونه درست کرده است. همان علامت سوال از شنیدنشان درد دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,105
مدال‌ها
7
عدد پنج میان قفسه‌ی سی*ن*ه‌ام چنان درد دارد که پمپاژ خونش دارد به اتمام می‌رسد و به صفر نزدیک می‌شود، همانند جیره‌بندی بنزین برای باک ماشین‌های آلوده‌سازی که قیمتش از شماره دو رقمی دارد به پنج رقمی می‌رسد و نان خیلی‌ها آجر می‌شود و سَفرها از شمال به پارک کنار خانه می‌رسد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,105
مدال‌ها
7
آن بادام هندی که کارش توزیع مکانیکی و انتقال محتویات دهانمان، به مناطق لوله‌کشی است، آن‌قدر از خون دل و بغض‌هایی که با آب دهان روانهٔ خانه‌اش کرده‌ایم پر شده است که اسیدش بالا زده و تمام وجودمان را دارد از پا درمی‌آورد. از آن‌طرف، درد دیگری نیز به سراغش می‌آید، دردی از آن مواد غذایی روغنی که در واقع از چاه نفت رایگانمان بود و هر روز صنعتی‌تر شدند و بدن‌هایمان را کارخانه‌ای کرده‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,105
مدال‌ها
7
نگویم از درد خندق بلایمان! که مانند تبل توخالی از گرسنگی صدای مرگ می‌دهد. اما ما سیریم! آن‌قدر آرزوهایمان را با بغض فرو داده‌ایم، آن‌قدر دلمان می‌خواهد‌ها را با زخمِ دل، نوش جان کرده‌ایم، آن‌قدر حسرت‌ها را با آه و سیب گلو به داخل اسید معده بلعیده‌ایم که گرسنگیمان رفع شده و سیرمان کرده و آن‌قدر پر شده که از زیادی خوردنش، شکم درد گرفته‌ایم! که دیگر حتی وجود خاکشیر و چای نبات هم دوایش نیست.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,105
مدال‌ها
7
گلابی زیر شکمم که کارش به کار انداختن کارخانه‌ای برای دوران عادت ماهیانه است و تولید فرزندی برای آینده‌، که گاهی کسی برای هوس به دنیا می‌آورد و تربیتش را بر خلق محول می‌کند و تنها مسئولیت از آوردنش، متولد کردنش را به عهده دارد و گاهی دیگری آرزوهای بر باد داده‌اش را درون فرزند نوپایش می‌جوید و حجیمش می‌کند. آن‌قدر پر از عقده از آرزوهای بر باد داده‌مان هستیم که فرزندی که متولد می‌کنیم جز گوشه‌ای از افسردگی و آرزوهای خاک گرفتمان، چیز بیشتری نیست و تنها از او رباتی با آینده‌ای نامعلوم می‌سازیم! حتی گلابی درونم هم درد می‌کند!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,105
مدال‌ها
7
خنده‌دار است اگر بگویم هر کدام‌مان صاحب کارخانه‌های عظیم‌الجثه‌ای هستیم؟ باور کن شکی به دلت راه نده! تو خود مانند من، کارخانه‌ داری. کارخانه‌ای از تمام مواد سوسیس و کالباس و رب و فلان که فقط دل‌خوش به تاریخ انقضایش، نوش جان کرده‌ایم؛ اما تمام وجودمان به خاطره مواد افزودنیِ به حساب از خارج اما داخل خودمان، بدن‌های دست‌ساز خدا و سنتی بودنش را به صنعتی تبدیل کرده‌ایم. کارخانه‌ات مبارک دوست من!
 
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,105
مدال‌ها
7
دست‌هایم درد می‌کند. این دست‌ها قرار بود، بال‌هایی باشد که آرزوهایمان را برآورده کنند و رویایمان را همراه خوشبختیِ دست نیافتنی‌مان، در آغوش بگیریم. اما زمانه جوری ورقش را سیاه نوشت که بدبختی هر لحظه آغوشش را به رویمان گشود، که هر ک.س برای در آغوش گرفتن خوشبختی‌اش، آن‌قدر دست و پا می‌زند که تو را هم لابه‌لایش پس می‌زند و همان فاصله‌ای می‌شود حتی میان در آغوش گرفتن عزیزانمان، چه برسد به خوشبختی و آرزو! دست‌هایمان از زیادی کار کردن به جای بال، ورم تاول دارند. این بود همان خوشبختیِ در آغوش کشیدنی. قله‌ی موفقیتت در رسیدن به خوشبختی، مبارک دوستِ من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین