جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● دختری پر از آرزوهای محال اثر مبینا عباسی ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط مبینای شهر قصه ها با نام ● دختری پر از آرزوهای محال اثر مبینا عباسی ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,355 بازدید, 26 پاسخ و 17 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● دختری پر از آرزوهای محال اثر مبینا عباسی ●
نویسنده موضوع مبینای شهر قصه ها
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
هیچ‌چیز آن‌قدر که حالا می‌بینم، آن زمان در تفکرات من واقعی و ترسناک نبود.
هیچ چیز سیاه و تاریک نبود، عشق من دروغ نبود، دنیای ذهن من رنگارنگ بود و پر از گل‌های زینتی؛ ولی حالا ببین! مردابی است دور تا دور من که حتی یار قسم خورده‌ی من هم نجاتم نمی‌دهد او که خواستار آزار و اذیت من است انگار، فقط چون ذرّه‌ای آزاد بودم... .
فقط ذرّه‌ای آزادانه زیر باران بهاری رقصیدم و قطرات باران را بر روی دستان برهنه‌ام احساس کردم، محکوم به حبس خانگی هستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
نگاه به سکوت من نکن؛ قرار به فریادم باشد تو نابود می‌شوی!
نگاه به بازوهای ظریف من نکن؛ من با همین بازوها کودکم را به آغوش می‌کشم.
نگاه به اشک‌های من نکن؛ من با همین اشک‌ها تو را از پای در می‌آورم.
مگر دل من راضی به نابودی تو بود؟
مگر قلب من راضی به جنگ با تو بود؟
مگر من می‌توانستم خواهان بدی‌ها باشم؟
ببین چه کردی با قلب بی‌گناهم که حالا دارم انتقام می‌گیرم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
باز هم گذشته‌ای که گذشته و پیله کرده به ذهن خسته‌ام را چگونه باور کنم؟
روزگاری که قرار بود بشوی شاه قلب بی‌نشان من، حالا که هیچ شدی برایم را چگونه فراموش کنم؟
آن همه قدرت را که یک شبِ به ضعف تبدیل کردی؛ آن‌ها را چگونه به قلب خود سنجاق کنم؟
ولی بگذار چیزی را به تو بگویم، که تا به حال به هیچ‌ک.س نگفته‌ام.
حتی اگر قلب زنی که من باشم را آتش بزنی؛ خاکسترش را جمع می‌کند و به یادگار گوشه‌ای می‌گذارد تا از یاد نبرد که چه کسی او را ویرانه کرد.حالا اگر می‌خواهی آتش بزنی، بزن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
فکر من درگیر یک پارادوکس عظیم شد.
تن من درگیر کبودی‌های بی‌دلیل شد.
وجود من خالی از عشق تو شد.
از زن بودنم! از دختر بودنم، فقط ضعیفه بودنش نصیب من شد.
تو چرا فکر می‌کنی قوی‌تر از من هستی؟
من و تو چه فرقی باهم داریم، بگو چه فرقی باهم داریم؟
آسمان بالای سر تو، بالای سر من هم نمایان است، خورشید تو، خورشید من هم است!
ماه تو، ماه من هم است. مرا به آغوش بکش؛ کل وجودم از شلاق‌های بی‌رحم روزگار درد دارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
کاش در رویای کودکی‌هایم غرق می‌شدم آنقدری که وصل نشوم به زنجیر آرزوهای پوچ دخترانه‌ام!
اصلاً می‌دانی معنای دختر بودن را؟
می‌دانی پرواز یک دختر چگونه است؟
اوج گرفتن زن را، چرا نمی‌خواهی ببینی؟
لمس کن مرا، حس کن مرا... من محتاج لمس دستانت هستم یار دیرینه ی من!
عاشق من باش... عاشق خود من باش... برای من زندانی از جنس غیرت نساز.
 
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
با کلی شوق و ذوق گوشه‌ی سالن نشسته بودم... .
می‌دانستم آواز‌های من طنین دلنشینی در گوش ملت خسته می‌شود، ولیکن خیلی ساده لوح بود!
کودک بودم، تا خواستم بروم بالای صحنه و اجرا کنم مرا پایین کشیدند و گفتند: «چه می‌کنی اِی ضعیفه؟ صدای تو حرام است. محال است بگذاریم صدایت به گوش کسی برسد.»
این‌گونه شد که آرزوی دیگر من هم محال شد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
به چه‌چیز فکر کنم؟ اجازه این کار را دارم اصلاً؟
کدام ترانه را بخوانم، مگر من اجازه دارم؟
از کدام روزنه به فردایم نگاه کنم؟ مگر روزنه‌ای برایم باقی مانده است؟
چه‌گونه قلب تو را لمس کنم تا بفهمی از خود من هستی؟
چه‌طوری گل خشکیده را زنده کنم؟ معجزه‌ای مگر باقی است؟
آتش خشم بی‌جای تو را چه‌گونه باید خاموش کنم؟
چه‌گونه باید به تو بفهمانم هیچ فرقی بین من و تو از اوّل نبوده! چه‌گونه؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
گیتارم را سالیان سال است، گوشه‌ی اتاق گذاشته‌ام تا خاک بخورد؛ مثل موهایم که از رقص باد محروم هستند.
نقابی نقش بسته بر روی صورتم که مال من نیست... .
دست خالی کجا بروم؟
بدون یار و یاور از کدام حق حرف بزنم؟
این نقاب کهنه‌ی صورتم، بدون یارم تا ابد بر من محکوم است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
خسته شده‌ام! از نبودن‌های تو، من خسته شده‌ام.
از این‌که دائم باید به تو یادآوری کنم، که من هم وجود خارجی دارم برای تو، خسته شده‌ام.
از نسیم خنک این روزها که دور مانده‌ام، خسته هستم!
من حتی از سرمای خفته‌ی درونم هم، خسته هستم... .
از این روزها که بدون روزنه‌ی نور می‌گذرد خسته هستم، من حتی از تکه پارچه‌ی اجبار روی سرم هم خسته شده‌ام.
باز هم مرا به آغوشت راه ندادی، ذهن پریشان مرا آرام نکردی، به من یاد ندادی که بدون قید و شرط آزاد باشم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,475
37,996
مدال‌ها
5
دیگر حتی دوست ندارم از پنجره‌ی اتاقم خیره به کوچه و خیابانی شوم که دخترانش با ترس در آنجا قدم می‌گذارند. دوست ندارم وقتی باران می‌بارد، موهایم زیر پارچه‌ی اجبار بماند! دوست ندارم وقتی چاله‌های کوچه پر از آب می‌شود، کنج خانه کز کنم.
دیگر حتی دوست ندارم گل رزم را تماشا کنم وقتی که خشک و بی‌جان شده.
حتی بال‌هایم را دیگر دوست ندارم زیرا ممنوعیت پرواز خسته‌ام کرده.
از خودم هم خسته شده‌ام، که حتی راه رفتن با کفش‌های پاشنه بلند هم برای من، حرام است... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین