جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده ● سودای سکوت قلب جا مانده اثر مبینا عباسی ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط مبینای شهر قصه ها با نام ● سودای سکوت قلب جا مانده اثر مبینا عباسی ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,434 بازدید, 23 پاسخ و 14 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع ● سودای سکوت قلب جا مانده اثر مبینا عباسی ●
نویسنده موضوع مبینای شهر قصه ها
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
دردت را بگو! آن چیست؟ بگو تا من مرحمش شوم! مرگت را بگو! برای چه بود؟ بگو، شاید من جای تو بخواهم بمیرم! عذاب دادن من چه فایده‌ای برایت داشت؟ بگو که شاید درکت کردم! غم‌های ما برای چه بود؟ بگو که شاید با تو مدارا کردم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
می‌رقصم و می‌رقصم! بی‌هوا و بی‌نفس‌های تو، من در این یخبندان قلبم می‌رقصم. در این شب یلدای پر از سکوت، بدون ساز تو من می‌رقصم، بدون ثانیه‌ای توقف می‌رقصم. نه برای تو، برای خودم می‌رقصم! این بار نمی‌خواهم قلبم را ساکت نگه دارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
ستاره‌ی بی‌نشانِ من، ماه لایق آن چشمکت نیست! ای تو که کهکشانِ من نیستی! بگو چه کسی روزها نگران تو می‌شود؟ از میان آن همه ستاره، مگر می‌شود تو را پیدا کرد؟ تو هم‌رنگ ستاره‌های دیگر شده‌ای، دیگر قلب من برایت نمی‌تپد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
قلب من برای ساز بی‌کوک دلت می‌رقصد، قلب من برای لبخند سردت می‌خندد، چشم من آن نگاه سردت را می‌بیند، حرف من میان سکوتت قطع می‌شود! اشک من برای روح سردت می‌ریزد. من به تو احتیاج دارم، باز هم دست نوازشت را بر روی من بگذار! برایم سودایی از جنس سکوت باش، حرفی مگو تا قلب زخمی‌ات را بشنوم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
چرا این‌جا بمانم؟ تو که دیگر در انتظارم نیستی! چرا گوشه‌ای تنها بنشینم؟ تو که دیگر نگرانم نیستی! چرا خلوتم پر از فکر تو باشد؟ تو که دیگر همراهم نیستم! چرا آغوش من مال تو باشد؟ تو که دیگر تکیه‌گاهم نیستی! چرا اصلاً من برایت منت می‌گذارم؟ اتفاقاً هستی؛ امّا تو یک رویای خاموش هستی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
دوست داشتن تو رویا نیست، خواب و کابوس نیست. دوست داشتن تو قصّه نیست، نه حکایتی و نه پندی نیست؛ بلکه دوست داشتن تو واقعیت است! سکوت کردم؛ چون نمی‌دانم چه بر سر این دوست داشتن آمده است! سکوت کردم تا این قطره‌ چکان عشقت بر روی قلبم بریزد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
تو را نفس می کشیدم، همان روزگارانی که قلبم جا نمانده بود! تو را زیر لب‌هایم ذکر می‌کردم؛ همانند دعایی که از لب‌های مادرِ چشم به راه فرزندش نمی‌افتد. تو را با قلبم می‌دیدم؛ قلبی که تنها خانه‌ی تو بود، هنوز هم به یادت داریش؟ این قلب سکوت کرد، تنها برای این‌که تو هرچه دلت می‌خواهد را به زبان بیاوری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
نمی‌دانم یک شب چه شد، تمام وجودم یخبندان شد! نمی‌دانم قلبم کجا رها شد، تمام رگ‌های قلبم گسسته شد! نمی‌دانم به چه علت در برابر رفتنت مقاومت نکردم، به چه علت فریاد نزدم، به چه علت تو را تهدید نکردم! نمی‌دانم آن شب چه کردم که گذاشتم بروی، نمی‌دانم چرا قلبم راضی به سکوت شد و حرف‌های بُرَّنده‌ات را به جان خرید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
دریچه‌ی قلبم بر روی تو بسته شد، نخواستم که روزگار ما پس از رفتنت این چنین شود! قلبم که از تو جا ماند، خنده‌ای بر لب‌هایت نشاندی و گمان کردی که برنده شده‌ای؛ امّا متوجّه نشدم جنایت چه افتخاری برای یک آدم دارد؟ آن‌قدر دنبالت دویدم که خود، خویش بر زیر پاهایت له شده‌ام؛ امّا باز هم لب‌هایم را به یکدیگر دوختم و گفتم:

- بگذار آرامشت بی‌من باشد، تنها قلبت بتپد کافیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,476
37,997
مدال‌ها
5
روحم یخ می‌زند و برایم می‌شکند، حالا که مرده‌ام فایده‌ای ندارد! دوست داشتن تو دیگر برایم معنایی ندارد! قلبم از کابوس‌هایی که جایی در رویاهایم نداشت پر شده است. حالا تو بگو! به کدامین دلخوشی قلبم باید برای تو بتپد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین