جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● غروب سرد اثر راضیه کیوان نژاد ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Raaz67 با نام ● غروب سرد اثر راضیه کیوان نژاد ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,273 بازدید, 28 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● غروب سرد اثر راضیه کیوان نژاد ●
نویسنده موضوع Raaz67
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Raaz67
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,103
مدال‌ها
7
می‌دانی!
چشم‌ها هیچ‌گاه دروغ نمی‌گویند. تمام حرف‌های ناگفته را از تمام سلول‌های ریز مردمک آدم‌ها می‌شود خواند. آدم اگر حرف و دلش یکی باشد؛ آن‌قدر شهامت دارد که سو در سویت کند و حتّی نطقی نکند و فقط نگاه کند. کاش معنی آن دزدیدنِ چشم‌ها را فهمیده بودم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,103
مدال‌ها
7
من امّا می‌گویم! سرد آن نگاه پر احساسِ گم شده‌ی اویی بود که در پسین پیچ و خم زندگی و فشارهای " نه" گفتن، سر باز زد و تمام قول و قرارهایی که طوطی‌وار یکی پس از دیگری روانه‌ی گوش زنانگی‌ام می‌کرد را از یاد برد و تن به ذلالتِ زندگیِ بدون عشق داد که زایشش برایش انتخاب کرده بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,103
مدال‌ها
7
تمام وجود من امّا همیشه گرم بود.
مثل: چشمانم، قلبم، حرف‌هایم، امّا فقط دستانم سرد بود؛ سردی دستانم از آن سردی‌ها نبود. دستانم گرمای محبت تو را می‌خواست تا با شراره‌های آتشین عشقت در شومینه‌ی دستانت، یک به یک شعله‌اش را با هیزم محبتت، بیشتر کنی و دستانم را گرم کنی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,103
مدال‌ها
7
به سپیدی تارهای میان گیسوانمان بنگر. از کداممان در میان خرمن سیه مویمان مانند گندم، خوشه‌نشین شده است؟ من یا تو؟ گیسوانم شبیه آبشاری شده است که امروزی‌ها با رنگ و لایت به جان ساقه‌ی تنومند سیه مویشان می‌افتند. امّا این کجا و آن کجا... .
یکی از سرِ دل‌خوشی و تنوع یکی هم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,103
مدال‌ها
7
راستی نگفتم. سختگیری‌های آن سال‌های مادربزرگم را بر سَرِ درست کردن چایی، آن موقع نفهمیدم امّا حالا... .
او می‌گفت: عشق، مانند چای است. اگر سرد شود دیگر نه مزه دارد و نه رخت خستگی‌ات را جمع می‌کند.
می‌گفت: عشق باید داغ و لب سوز و خوش‌رنگ باشد تا که طعم بی‌نظیرش را با عطر بهشتی‌اش به مشام بکشی تا عطشت را بخواباند، امّا باز هم تشنه‌ی خوردنش باشی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,103
مدال‌ها
7
مادربزرگ؛ کاش یک‌ بار هم از مراقب بودن از داغی زیاد چایی خوش‌رنگ هم گفته بودی. کاش گفته بودی که مراقبِ عطر و خوش‌ رنگی بیش از حد چایی هم باش تا آن‌قدر مسـ*ـتِ بویش نشوم که از هول حلیم در دیگ بیفتم و بسوزم. کاش گفته بودی! درست است که چایی باید داغ و لب سوز باشد؛ امّا اگر به موقع نخوری، یک سوختگیِ زبان و لب نصیبت می‌شود که تا اعماق وجودت را می‌سوزاند، تو فقط از سرد شدنش گفتی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,103
مدال‌ها
7
من امّا آخر هم نفهمیدم. خطایم چه بود! یا چایی عطرآگین نداشتم یا دم کردنش را بلد نبودم. من فقط عطش داشتم و آن‌چه نباید می‌شد، شد‌. من یا آن‌قدر زود خوردم که با خوردنش تمام وجودم سوخت و یا آن‌قدر دیر که چیزی جز یک چایی تلخ و گس و سرد نصیبم نشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,103
مدال‌ها
7
کاش کسی گفته بود، این دنیا و آدم‌هایش، همه چیز را تاریخ مصرفی کرده‌اند، حتّی رابطه‌های عاشقانه را... .
کاش کسی گفته بود، این‌جا کسی آدم‌های خوب را به زندگی‌اش سنجاق نمی‌کند که ترس از دست دادنش را داشته باشد، این‌جا خیلی راحت نادیده‌ات می‌گیرند و به دست باد فراموشی می‌سپارند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,103
مدال‌ها
7
کاش کسی برایم گفته بود که بر دریچه‌ی احساسات بکر، امّا سرکش دخترانگی‌ات یک برچسب بزن و یک مرد کوچک تهمتن از خودت، درونت بساز و تمامت را برای هیچ‌کَس تمام نکن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
Apr
1,404
20,103
مدال‌ها
7
کاش کسی گفته بود، دختر سرزمینم از زمین خوردنت نترس و تجربه کن!
کاش در بچگی وقتی به دنبال عروسک مو خرگوشی‌ام می‌شتافتم و زمین می‌خوردم، هیچ‌کَس به خاطره روحیه‌ی لطیف دخترانه‌ام به سرعت به سمتم نمی‌شتافت.
کاش زمین خوردن و دوباره بلند شدن امّا، با دست روی زانوی خودم را یادم داده بودید.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین