دلنوشته تکمیل شده ● مستانه‌ی مهاجر اثر مهسا ●

[ALVIN]

عنوان: مستانه‌ی مهاجر
نویسنده: مهسا
ناظر: @LADY
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ویراستار: @ترنم مبینا
کپیست: @الهه ماه :)
مقدمه: این قلب برای تو می‌تپد جانا، با تو روزگار سیاه و سفید می‌شود.
دگر نباشی چه‌ کنم؟
صاحب این قلب کیست؟
جانای تو کیست؟
می‌روم؛ اما رفتن بدون تو زیبا نیست.

 

[ALVIN]

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته کاربران]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡

 

[ALVIN]

ای جانانم ای ملکه‌ی قلبم.
تو را دوست می‌دارم
مجنون ز لیلی دل بست منم به تو دل بستم.
ای زیباترین هستی.
کجایی؟
چرا صدایم نمی‌زنی؟

 

[ALVIN]

چرا مرا در آغوش نمی‌کشی؟
آن دردهایی که کشیدم چه می‌شود؟
ای زندگی تو همه‌چیز و همه‌ک.س من هستی.
تو را ستایش می‌کنم.
قلبم بدون تو ملکه‌ای ندارد
تو خواب و خیالم بودی اما دگر نیستی.
شاید مرا از خود دور کردی ولی نفسم به نفست بند است.

 

[ALVIN]

این نفس ز قلب تو آرامش می‌گیرد.
تو را دوست می‌دارم
چونان که تو عشقم را زیر پا گذاشتی.
اما من نمی‌توانم تو را خاک کنم
چه‌طور خاک بریزم؟
این آتش قلب چه‌طور خاموش می‌شود؟
خسته‌ام از این جهانی که تو در آن نیستی.

 

[ALVIN]

طلوع خورشیدم...
ز ابر‌ها پایداری؟
این باد صورتم را نوازش می‌دهد آیا قلب تو به لرزش می‌افتد؟
به کدام اتفاق لبخند بزنم؟
وقتی تو نیستی چه کنم؟
هنوز درد رفتنت مرا آزار می‌دهد.
شب‌ها نمی‌خوابم روز‌ها زندگی نمی‌کنم.
این تقاص کدام گناهم است؟

 

[ALVIN]

چشمانم مثل باران اشک می‌ریزند
اما چه سرکوفت‌ها که نخوردم.
چونان گفته‌هایی که نشنیدم.
باز با این قلب بازی کردی؟
قلبی که وقتی به روزگار گریه می‌کند به او می‌گویند: مردی، مرد گریه نمی‌کند.
اما نمی‌دانند تو دلیل اشک‌هایم هستی؟
نمی‌دانند من هم احساس دارم.

 

[ALVIN]

در کدام دنیا دنبالت بگردم؟
جهان خودم را که آتش زدی؟
به قلب که پناه بردی؟
مگر من پناهت نبودم من چه برایت کم گذاشتم.
این چرا‌ها هر‌ روز از ذهنم می‌گذرند.
آرامشم رفته‌ است خوشحالی‌ام پر زده‌ است.
حتی پرنده‌ها هم به حالم می‌نگرند.
اما چرا تو نمی‌بینی؟

 

[ALVIN]

صبح‌هایی که نیستی تیر به قلبم می‌خورد.
صدایت را نمی‌شنوم، نگاهت برایم آشکار نیست.
ای دل بریده تو با این مرد چه‌ کردی؟
مردی که روز‌هایش با نخ‌های سیگار می‌گذرد.
چشم‌هایش بی‌رگ مانده‌اند.
لعنت به این دل که تو را انتخاب کرد.

 

[ALVIN]

کفر و جزا حالیم نیست.
فقط نگاهت را می‌خواهم، می‌خواهم به آن دستان کشیده بوسه بزنم.
می‌خواهم آن چشمان خواب‌آلود را برای بار دگر ببینم.
ای مستانه‌ی من‌! تو چه هستی؟
نه لیلی ، نه مجنون
نه شیرین ، نه فرهاد
تو از کدام خلقتی؟