جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● مهشید اثر دنیا ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط DOonYa با نام ● مهشید اثر دنیا ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 784 بازدید, 20 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● مهشید اثر دنیا ●
نویسنده موضوع DOonYa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DOonYa
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
چه شد که این‌قدر خواستمت و سنگ نبودنت را به سی*ن*ه زدم مهشیدم؟
نمی‌دانم چه‌گونه می‌توان یک نفر را بعد از این همه خ*یانت خواست ولی نداشت!
تو که خجالت در کارت نیست جان من؛ حداقل کاری کن داشته باشمت، دیگر مهم نیست خ*یانت کنی یا نه... .
فقط می‌خواهم طعم گس داشتنت در زیر زبانم بپیچد و با مزه‌مزه‌اش تنم گرم شود.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
تو را در پیچ و تاب موهایم در زیر نور ماه دوست دارم، تو را در کنار ستاره‌های دیگر نیز دوست دارم چون تو مهشید منی و تا ابد مهشیدم می‌مانی.
به چه زبانی بگویم برگرد که بیایی، ثانیه‌ای سر بزنی و بروی؛ ثانیه‌ای در آغوشم به‌فشارمت و بعد مختاری که دیگر نیایی!
بیا، برای ثانیه‌ای بیا تا عطر تن باران خورده‌ات در وجودم بپیچد و مرا از اینی که هستم جدا کند.
بیا، فقط برای ثانیه‌ای بیا... .
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
***​
می‌شود ستاره شب‌هایم باشی.
می‌شود راه را برایت با دست خالی هموار کرد.
می‌شود شهری اِشغالی را تنها نجات داد.
می‌شود یک تنه برایت جنگید.
می‌شود بین نبرد قلب و مغز، قلب را با اختلاف پیروز میدان اعلام کرد.
می‌شود چشمانت را خورشید این روزها دانست!
می‌شود تو باشی، همانی که دلم دل‌دل می‌کند برایش!
می‌شود تو باشی همانی که استوار مانده‌ام برایش!
***​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
***​
می‌شود دنیای سیاه و سفید این روزهای تلخ و سخت را رنگی کرد.
می‌شود جنگل سوخته‌ی دل را نقاشی کرد.
می‌شود ابرهای آسمان را کنار زد و رنگ آبی پاشید!
می‌شود خورشید کشید.
میشود به یک زندگی مرده رسم زیستن آموخت... .
می‌شود عاشق شد.
می‌شود عاشق ماند.
می‌شود عاشقی کرد.
***​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
مهشید من آن‌جا میان هزاران هزار ستاره دلت برای منه کوچک و دور تنگ نمی‌شود؟
اصلاً مرا می‌بینی؟ نگاهم به تو می‌رسد؟
رو به آسمان برایت شبانه‌ حرف می‌زنم و چشمک‌هایت را تائیدی می‌نامم بر تمام حرف‌هایم!
درست وقتی زیر تکاپوی ابرها گم می‌شوی دلم تنگ می‌شود و ‌می‌میرم و زنده می‌شوم تا برگردی و دوباره چشمم به جمال چشمک‌زنت روشن شود عزیزکم.
می‌دانی که روزها هم تو را دارمت درست تنگ دلم می‌نشینی و برایم از روزهای خوب می‌گویی!
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
روزهایی که نیامده و نمی‌آید فقط از زبانت جاری می‌شود و به دور کائنات می‌چرخد و آخر در بین پچ‌پچه‌های دیگر گم ‌می‌شود و دیده که نمی‌شود هیچ، پیدا هم نمی‌شود.
چه درد بدی است این نرسیدن‌ها و دوری!
چه درد بدی است این نبود‌ها و آرزوهای محال!
چه سخت است این شور وصال و ناکامی!
آخ عزیزکم چه سخت است این‌ دردهایی که هیچ‌گاه تکراری نمی‌شوند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
درست دیشب بود که خوابت را دیدم.
در جنگلی سرسبز با ذوق و شوق می‌خندیدی و با موج موهایم بازی می‌کردی و از عشق می‌گفتی!
تماماً گوش شده بودم و حرف‌هایت را با دل می‌شنیدم و به جان می‌گرفتم.
خنده‌هایت برای من سنبلی‌ست پر از جاودانگی و من بعد خنده‌های دیشبت هزار سال جوان شدم.
تو برایم عنصری پر از شادی هستی و منی دیگر غم نمی‌شناسد.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
تو که باشی تمام من می‌شود همان دخترک کوچک و لوس که در کوچه لی‌لی بازی می‌کند و از ته دل درحال بازی قهقهه می‌زند و از زمین و زمان غافل می‌شود.
تو که باشی غم‌ها فراری می‌شوند و حال خوب درون نی‌نی وجودم جاری می‌شود و کل جهان می‌شود زیبایی و زیبایی و زیبایی... .
پس بین این همه آمدن‌های قشنگ چرا نیستی مهشیدم؟
چرا نمی‌آیی جانِ جانان دل تنهایم!
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
تو که همه آن باشی‌ها را می‌دانی؛ چرا نمی‌آیی و به این رفتن خو گرفته‌ای؟
چرا مرا به این حسرت بی‌پایان بند کرده‌ای و غل زنجیر دلم را باز نمی‌کنی که در آزادی بودنت پر بکشم و زندگی کنم؟
پسرک عزیز زنده در وجودم چه کنم که بیایی و مرا راحت کنی از این غم جانگداز که مثل خوره به جانم افتاده و خونم را می‌مکد؟
روح خسته‌ی من تو بیا بیین چه‌گونه برایت دنیا را آب و جارو می‌کنم؛ فقط بیا!
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
مهشیدم؛ ستاره‌ی شب‌های بی‌ستاره‌ی سرد و غم زده‌ی من تا به‌ کی باید به حال دلم خون گریه کنم و در هر کلمه‌ام تو برویی و در وجود خون‌آلودم تو دست و پا بزنی؟
تا به کی نیایی و من در سرم به این‌که تو کجایی فکر کنم و فکر‌ها را در سرم پرورش دهم؟
این فکرها در دستان من بزرگ می‌شوند و آخر خودشان قاتل جانِ خسته‌ام می‌شوند و ملالی نیست عزیز جانم تا وقتی امیدی به آمدنت باشد.
 
بالا پایین