- Feb
- 5,841
- 8,888
- مدالها
- 5
در کوچههای بیکسی که قدم میزدم پدر و دختری را دیدم که سخت شبیه ما بودند.
دخترکی با موهای بلندِ خرگوشی با خوشی دست در دستان پدرش گذاشته بود و پدرش از عشق تمام نشدنی خود برایش میگفت.
خاطرات دوریست پدر امّا گویی همین امروز بود، دستانت که دستهای سرمازدهام را رها کرد گویی من هم مُردم و در کنار تو در قبری خالی جای گرفتم جان شیرینم؛ امّا هیچگاه در هیچ کجای دنیا فردی نفهمید.
دخترکی با موهای بلندِ خرگوشی با خوشی دست در دستان پدرش گذاشته بود و پدرش از عشق تمام نشدنی خود برایش میگفت.
خاطرات دوریست پدر امّا گویی همین امروز بود، دستانت که دستهای سرمازدهام را رها کرد گویی من هم مُردم و در کنار تو در قبری خالی جای گرفتم جان شیرینم؛ امّا هیچگاه در هیچ کجای دنیا فردی نفهمید.
آخرین ویرایش: