جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● گویی دلم مُرده اثر دنیا ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط DOonYa با نام ● گویی دلم مُرده اثر دنیا ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,281 بازدید, 21 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● گویی دلم مُرده اثر دنیا ●
نویسنده موضوع DOonYa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DOonYa
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
صدها صدا، در سرم هرروز من را از زندگی باز می‌دارند و من بی‌‌دلیل، روزی هزار بار می‌میرم. در سرم کسی فریاد می‌زند؛ دخترک آشنای وجودم، با ترس در گوشه‌ای پناه می‌گیرد، در تاریکی وجودش می‌سوزد و می‌سازد امّا دَم نمی‌زند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
سر‌دردها، با نیزه‌هایی در دست بر علیه من قیام کرده‌اند. زندگی برایم با پستی و بلندی‌هایش، راه را‌ هموار می‌سازد. هموار، اما پر از سنگلاخ.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
سرمای این روزهای گرم، درون مغز و استخوان‌هایم، رسوخ می‌کند. از تمام سلول‌‌هایم می‌گذرد و به قلبم می‌رسد، قلبم با سرما و گرمایش ترک می‌خورد و مسئولش کیست؟ آری، حتما کسی نیست جز خودِ من! منی‌که تنهاتر از واژه تنهایی می‌جنگم و هرروز بازنده‌تر از دیروز ادامه می‌دهم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
شهر من همیشه بارانی‌است و هوای قلب من همیشه گریه‌دار! سو سوی چَشمانم هر صباح لَق می‌زند و خون می‌چکد به‌جای اَشک، در زیر سایبان مژگانم قدم از قدم نمی‌توان برداشت، چرا که از این قهوه‌ایِ وحشی سیل می‌جوشد. لبخندی مُرده بر روی لب‌های رنگ‌پریده‌ام هرثانیه دهن‌کجی می‌کند، برای این زندگی نابود شده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
و من یادآور این دل مرده هستم و چه هولناک است؛ دخترِ مثلاً شادِ این قِصّه، با قلبی که نمی‌زند؛ هرروز خونابه‌های دلتنگی را قورت می‌دهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
دلهره‌ها در میدان سُرخِ قلبم، می‌رقصند و هِلهِله به‌پا می‌کنند. شور می‌شود دلهره‌هایِ خندان، شورِ شور! عشق در گوشه‌ای می‌نگرد، اشک‌هایش سرازیر می‌شود، تکه‌تکه می‌شود. هیچ‌‌ غریبه‌ی آشنایی خم به ابرو نمی‌آورد. هرتکه زیر پای‌کوبی له می‌شود و تویی، در وجودم می‌میرد‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
دختری هرروز در خرابه‌های شهرِ دلش، با پای برهنه زیر خون‌بار آسمان قدم می‌زند.
سرخیِ خون است که هم دل را می‌زند، هم‌ چشم کم سورا. لبخندها مرده‌است و غم‌ها از در و دیوار این شهر بالا می‌روند. ترس‌ ها اجیر شده‌اند و جای‌جایِ این دل را جِز می‌دهند. جای‌ خالی نبودنت درد می‌کند و غبار روی خاطره‌ها همه‌چیز را می‌بلعد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
تو همانی که با قساوتِ تمام من را از خود راندی؛ و من هرروز بیشتر از دیروز سر در لاک تنهاییِ خود فرو بردم، و خفگی هرآن که می‌خواست بر من چیره شود و جانم را بِستاند، دگرباره نفس تازه کردم و باز روز از نو روزی‌ از نو. این‌جاست که من هربار به مرگ نزدیک می‌شوم امّا نمی‌میرم.
و این برای منی‌که بدون تو زندگی را نمی‌خواهم بدتر از مرگ است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
برایت، من همان عروسکِ خیمه‌شب‌ بازی‌های وقت و بی‌وقتت هستم،که خالی از احساس فقط مرا به دور خود می‌چرخانی و تمنای چَشمانم را برروی قلب سرگردانم قِی می‌کنی. تا کی زاهد از تمام دنیا فقط تورا ببینم؟ برای منی‌‌که از تمامِ عالم تورا از همه‌ی عالمیان بیشتر می‌شناسم، خنجر پوزخندِ روی‌ لبت وعده ابدیت را می‌دهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
کنار پنجره‌ی اتاقم، که هر دَم باران می‌‌شویدش نشسته‌ام. به‌ یاد داری روزهای باهم‌ بودنمان را؟ که چگونه شوق قدم‌زدن زیر باران مارا، تا عرش می‌برد و برگشتنمان تا فرش می‌کشاند! حال، باران هم به‌حالِ من خون‌ گریه می‌کند؛ وقتی تو را دست‌ در دست دیگری درحال قدم‌زدن می‌بیند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین