- Feb
- 38
- 218
- مدالها
- 1
مادام با خنده قلوپی نسکافش رو نوشید و گفت:
- حالا نه که اون خیلی براش مهمه و بهت اهمیت میده!
با دیدن قیافهی عصبی جیمین اضافه کرد:
- انقدر حرص نخور پسر، نسکافت رو بخور.
بلا که مشغول تند تند باز کردن پاکت بود با پاره کردن پاکت و دیدن نوار ضبط با تعجب نگاهی به تیکهی آخر نامه انداخت و بعد نوار ضبط رو توی دستش گرفت و سر و تهش کرد... شنیده بود همچین وسیلهای وارد بازار شده اما تا به حال از نزدیک ندیده بودش و حالا با دیدن این شیء کمی هیجان زده و متعجب شده بود و با کنجماوی مشغول ور رفتن بهش بود که نفهمید چشد صدایی از ضبط در اومد:
Nal seuchineun geudaei yeoteun gemogsoli
با صدای محوت که مثل نسیمی از کنارم رد میشه
Nae ilemel han beonman deo bulleojuseyo
لطفا فقط یکبار دیگه اسمم رو صدا بزن
Eoleobeolin noeur arae memchwo seoisjiman
یا اینکه زیر غروب یخ زده خورشید ایستادم
Geuda hyanghae han geoleumsig geor
eogalaeyo
ولی می خواستم قدم به قدم به سمتت بیام
Still with you
هنوز با توام
Eoduun bang jomyeong hana eobsi
تو یک اتاق تاریک بدون هیچ نوری
Igsughaejimyeon an doeneunde
من نباید به این عادت کنم
Geuge tto igsughae
ولی خیلی آشناست
Najimagi deullineun I eeokeon soli
صدای تقریبا آروم تهویهی هوا
Igeolado eobseumyeon
اگه حتی این رو هم نداشتم
Na jeongmal muneojil geos gata
فکر کنم کاملا از هم میپاشیدم
Hamkke usgo hamkke ulgo
با هم میخندیدیم، با هم گریه میکردیم
I dansunhan gamjeongdeuli Naegen jeonbuyeossna bwa
فکر میکنم این احساسات ساده همه چیز من بودن
onjecheum ilga
قراره کِی باشه؟
Dasi geudael majuhandamyeon?
اگه بتونم دوباره تو رو ملاقات کنم؟
Nuneul bogo marhalaeyo
میخوام به چشمات نگاه کنم
Bogo shipeossaoyo
و بگم دلم برات تنگ شده
Hwangholhaessdeon gieog soge
در خاطراتی که خیلی درخشان بودن
Na hollo chumeul chwodo biga naelijanha
بارون میباره حتی زمانی که تنهایی میرقصم
I angaega geodhil ttaejjeum
وقتی این مه از بین بره
Jeojeun ballo dallyeogal ge
با پاهای خیس شده به سمتت میدوم
Geuttae nal anajwo
پس اون موقع منو در آغوش بگیر
Jeo dali oelowo boyeoseo
اون ماه تنها به نظر میرسه
Bamhaneule hwanhage ulgo issneun geos
gataseo
چون جوریه که انگار داره درخشان توی آسمون شب
اشک میریزه
Eonjenga achimi oneun geol armyeonseodo
حتی با دونستن اینکه صبح از راه میرسه
Byeolcheoleom neoui haneure meomulgo
shipeosao
میخواستم مثل ستاره توی آسمونت جا بگیرم
Haluleul geu sunganeul
یک روز، یک لحظه
Ileohge doel geol arassdamyeon
اگه میدونستم یک روزی اینطوری میشه
Deo damadwosseul tende
ازش بیشتر تو خاطراتم جمع میکردم
onjecheum ilga
قراره کِی باشه؟
Dasi geudael majuhandamyeon ?
اگه بتونم دوباره تو رو ملاقات کنم؟
Nuneul bogo marhalaeyo
میخوام به چشمات نگاه کنم
Bogo shipeossaoyo
و بگم دلم برات تنگ شده
Hwangholhaessdeon gieog soge
در خاطراتی که خیلی درخشان بودن
Na hollo chumeul chwodo biga naelijanha
بارون میباره حتی زمانی که تنهایی میرقصم
I angaega geodhil ttaejjeum
وقتی این مه از بین بره
Jeojeun ballo dallyeogal ge
با پاهای خیس شده به سمتت میدوم
Geuttae nal anajwo
پس اون موقع منو در آغوش بگیر
Nal balaboneun huimihan miso dwipyeone
پشت لبخندهای مبهمت که به من زده میشن
Aleumdaun borasbicheul geutyeoborraeyo
میخوام یه نور دوست داشتنی بنفش رو نقاشی کنم
Seolo bargeoreumi an majeul sudo issjiman
با اینکه ممکنه قدمهامون از ریتم خارج شده باشن (با
هم مطاقبت نداشته باشن)
Geudaewa hamkke i gireul geodgo sipeoyo
اما میخوام این مسیر رو با تو قدم بزنم
Still with you
هنوز با توام
جیمین و مادام در سکوت به آهنگ گوش میدادن و از نسکافشون لذت میبردن... بلا با اینکه چیزی از آهنگ نمیفهمید اما اون ضبط رو به قلبش چسبونده بود و چشماش رو بسته بود و با آرامش به صدای آهنگ که توی کل خونه میپیچید و نمنم بارون که تازه شروع به باریدن کرده بود گوش میداد.
جیمین بعد از اتمام آهنگ کمی به سمت بلا چرخید و دستش رو از پشت صندلی رد کرد و گفت:
- این آهنگ کرهایِ من میفهمم چی داره میگه اما چرا ریتم و سازش اینطوریه؟ خیلی عجیبه تا به حال چیزی مثل این نشنیده بودم!
بلا چشماش رو باز کرد و به سمت جیمین برگشت و گفت:
- این آهنگ مال دنیای تهیونگه... این رو از اونجا برام آورده.
آهان کشداری گفت و دوباره برگشت به سمت مادام و دستی به جلد کتاب روی میز زد و گفت:
- بلخره ژنرال ما داره یک چیزایی از احساساتش نشون میدههااا قشنگ معلومه این آهنگ بیانگر احساساتشه یکم به لیریکش دقت کن... آه راستی تو که کرهای بلد نیستی!
بلا با کنجکاوی نگاهش کرد و گفت:
- مگه چی میگه؟
- قراره کِی باشه؟ اگه بتونم دوباره تو رو ملاقات کنم؟ میخوام به چشمات نگاه کنم و بگم دلم برات تنگ شده... وقتی این مه از بین بره با پاهای خیس شده به سمتت میدوم پس اون موقع منو در آغوش بگیر... با اینکه ممکنه قدمهامون از ریتم خارج شده باشن اما میخوام این مسیر رو با تو قدم بزنم!
بلا لبخندی به پهنای صورتش زد و با ذوق گفت:
- واقعا همین رو گفت یا داری سر به سرم میذاری؟
جیمین ابرو بالا انداخت و نیشخندی زد و با نگاه به چهرهی خندون مادام گفت:
- آره حالا برو خوش باش.
با همون ذوقی که داشت نامه رو و ضبط رو برداشت و درحالی که از پلخها بالا میرفت برای بار هزارم مشغول خوندن نامه شد... دست خودش نبود واقعا انقدر اون نامه براش بارزش بود که فکر میکرد تیکهای از وجود تهیونگ توی اون نامه جا گذاشته شده و بلا با چسبوندش به قلبش حس میکرد داره دستای تهیونگ که این نامه رو نوشت رو لمس میکنه.
مادام سرش رو کمی به کنار کشید و با صدایی بلند گفت:
- کجا میری صبحانه نخوردی که.
- نمیخورم خیلی ممنون.
تند تند گفت و از پلهها بالا رفت و خودش رو به اتاقش رسوند و در رو با شتاب باز کرد و ضبط و نامه رو روی میز کنار تخت گذاشت... خودش رو روی تخت انداخت و با لذتی که از ترجمهی جیمین براش به وجود اومده بود بلند خندید و بالش رو گذاشت روی دهنش تا صدای خندش از اتاق بیرون نره.
سرش رو به سمت چپ چرخوند و به یونتان که طبق نعمول آروم یک گوشه نشسته بود نگاه کرد.
اون این روزا کاملا آروم و ساکت شده بود و هر از گاهی پارس و شیطونی میکرد و بیشتر اوقات گوشهی اتاق دراز میکشید انگار اونم دلش برای تهیونگ تنگ شده بود.
با دیدن نامه و ضبط کش و قوسی به بدنش داد و زبونش رو بیرون آورد و پارسی کرد... به طرف نامه دوید و مشغول بو کشیدنش شد.
بلا با لذت و سرخوشی خندید و یونتان رو که خددش رو کش داده بود و نامه رو بو میکرد برداشت و روی زانوش گذاشت و بیتوجه به بیقراریهاش گفت:
- آره تانی اون رو تهیونگ فرستاده.
یونتان با شنیدن اسمش پارس بلندی کرد و آروم شد... بلا متعجب و هاج و واج نگاهش کرد مگه اون آدم چی داشت که اینطور همه رو جذب خودش میکرد آیا اون جز خودخواهی و اخلاق بد چیزه دیگهای هم داشت؟
***
- چیزی دریافت نکردم.
با استرس و ناراحتیای که از حرف پیرمرد بهش منتقل شده بود زیر لب تشکر کرد و از اداره پست بیرون زد.
پس چرا تهیونگ نامهای بهش نداده بود؟ 1 ماه از رفتنش گذشته بود و هفته دومی بود که دیگه هیچ نامهای نداده بود و بلا از این بابت نگران و مضطرب بود و ناخناش رو میجوید و سر به زیر توی پیاده رو راه میرفت... یعنی بلایی سرش اومده بود؟ شاید هم جنگ شده بود و اون زخمی شده بود با این فکر سرش رو ناگهانی بالا آورد که با پلیس سر چهارراه چشم تو چشم شد.
- حالا نه که اون خیلی براش مهمه و بهت اهمیت میده!
با دیدن قیافهی عصبی جیمین اضافه کرد:
- انقدر حرص نخور پسر، نسکافت رو بخور.
بلا که مشغول تند تند باز کردن پاکت بود با پاره کردن پاکت و دیدن نوار ضبط با تعجب نگاهی به تیکهی آخر نامه انداخت و بعد نوار ضبط رو توی دستش گرفت و سر و تهش کرد... شنیده بود همچین وسیلهای وارد بازار شده اما تا به حال از نزدیک ندیده بودش و حالا با دیدن این شیء کمی هیجان زده و متعجب شده بود و با کنجماوی مشغول ور رفتن بهش بود که نفهمید چشد صدایی از ضبط در اومد:
Nal seuchineun geudaei yeoteun gemogsoli
با صدای محوت که مثل نسیمی از کنارم رد میشه
Nae ilemel han beonman deo bulleojuseyo
لطفا فقط یکبار دیگه اسمم رو صدا بزن
Eoleobeolin noeur arae memchwo seoisjiman
یا اینکه زیر غروب یخ زده خورشید ایستادم
Geuda hyanghae han geoleumsig geor
eogalaeyo
ولی می خواستم قدم به قدم به سمتت بیام
Still with you
هنوز با توام
Eoduun bang jomyeong hana eobsi
تو یک اتاق تاریک بدون هیچ نوری
Igsughaejimyeon an doeneunde
من نباید به این عادت کنم
Geuge tto igsughae
ولی خیلی آشناست
Najimagi deullineun I eeokeon soli
صدای تقریبا آروم تهویهی هوا
Igeolado eobseumyeon
اگه حتی این رو هم نداشتم
Na jeongmal muneojil geos gata
فکر کنم کاملا از هم میپاشیدم
Hamkke usgo hamkke ulgo
با هم میخندیدیم، با هم گریه میکردیم
I dansunhan gamjeongdeuli Naegen jeonbuyeossna bwa
فکر میکنم این احساسات ساده همه چیز من بودن
onjecheum ilga
قراره کِی باشه؟
Dasi geudael majuhandamyeon?
اگه بتونم دوباره تو رو ملاقات کنم؟
Nuneul bogo marhalaeyo
میخوام به چشمات نگاه کنم
Bogo shipeossaoyo
و بگم دلم برات تنگ شده
Hwangholhaessdeon gieog soge
در خاطراتی که خیلی درخشان بودن
Na hollo chumeul chwodo biga naelijanha
بارون میباره حتی زمانی که تنهایی میرقصم
I angaega geodhil ttaejjeum
وقتی این مه از بین بره
Jeojeun ballo dallyeogal ge
با پاهای خیس شده به سمتت میدوم
Geuttae nal anajwo
پس اون موقع منو در آغوش بگیر
Jeo dali oelowo boyeoseo
اون ماه تنها به نظر میرسه
Bamhaneule hwanhage ulgo issneun geos
gataseo
چون جوریه که انگار داره درخشان توی آسمون شب
اشک میریزه
Eonjenga achimi oneun geol armyeonseodo
حتی با دونستن اینکه صبح از راه میرسه
Byeolcheoleom neoui haneure meomulgo
shipeosao
میخواستم مثل ستاره توی آسمونت جا بگیرم
Haluleul geu sunganeul
یک روز، یک لحظه
Ileohge doel geol arassdamyeon
اگه میدونستم یک روزی اینطوری میشه
Deo damadwosseul tende
ازش بیشتر تو خاطراتم جمع میکردم
onjecheum ilga
قراره کِی باشه؟
Dasi geudael majuhandamyeon ?
اگه بتونم دوباره تو رو ملاقات کنم؟
Nuneul bogo marhalaeyo
میخوام به چشمات نگاه کنم
Bogo shipeossaoyo
و بگم دلم برات تنگ شده
Hwangholhaessdeon gieog soge
در خاطراتی که خیلی درخشان بودن
Na hollo chumeul chwodo biga naelijanha
بارون میباره حتی زمانی که تنهایی میرقصم
I angaega geodhil ttaejjeum
وقتی این مه از بین بره
Jeojeun ballo dallyeogal ge
با پاهای خیس شده به سمتت میدوم
Geuttae nal anajwo
پس اون موقع منو در آغوش بگیر
Nal balaboneun huimihan miso dwipyeone
پشت لبخندهای مبهمت که به من زده میشن
Aleumdaun borasbicheul geutyeoborraeyo
میخوام یه نور دوست داشتنی بنفش رو نقاشی کنم
Seolo bargeoreumi an majeul sudo issjiman
با اینکه ممکنه قدمهامون از ریتم خارج شده باشن (با
هم مطاقبت نداشته باشن)
Geudaewa hamkke i gireul geodgo sipeoyo
اما میخوام این مسیر رو با تو قدم بزنم
Still with you
هنوز با توام
جیمین و مادام در سکوت به آهنگ گوش میدادن و از نسکافشون لذت میبردن... بلا با اینکه چیزی از آهنگ نمیفهمید اما اون ضبط رو به قلبش چسبونده بود و چشماش رو بسته بود و با آرامش به صدای آهنگ که توی کل خونه میپیچید و نمنم بارون که تازه شروع به باریدن کرده بود گوش میداد.
جیمین بعد از اتمام آهنگ کمی به سمت بلا چرخید و دستش رو از پشت صندلی رد کرد و گفت:
- این آهنگ کرهایِ من میفهمم چی داره میگه اما چرا ریتم و سازش اینطوریه؟ خیلی عجیبه تا به حال چیزی مثل این نشنیده بودم!
بلا چشماش رو باز کرد و به سمت جیمین برگشت و گفت:
- این آهنگ مال دنیای تهیونگه... این رو از اونجا برام آورده.
آهان کشداری گفت و دوباره برگشت به سمت مادام و دستی به جلد کتاب روی میز زد و گفت:
- بلخره ژنرال ما داره یک چیزایی از احساساتش نشون میدههااا قشنگ معلومه این آهنگ بیانگر احساساتشه یکم به لیریکش دقت کن... آه راستی تو که کرهای بلد نیستی!
بلا با کنجکاوی نگاهش کرد و گفت:
- مگه چی میگه؟
- قراره کِی باشه؟ اگه بتونم دوباره تو رو ملاقات کنم؟ میخوام به چشمات نگاه کنم و بگم دلم برات تنگ شده... وقتی این مه از بین بره با پاهای خیس شده به سمتت میدوم پس اون موقع منو در آغوش بگیر... با اینکه ممکنه قدمهامون از ریتم خارج شده باشن اما میخوام این مسیر رو با تو قدم بزنم!
بلا لبخندی به پهنای صورتش زد و با ذوق گفت:
- واقعا همین رو گفت یا داری سر به سرم میذاری؟
جیمین ابرو بالا انداخت و نیشخندی زد و با نگاه به چهرهی خندون مادام گفت:
- آره حالا برو خوش باش.
با همون ذوقی که داشت نامه رو و ضبط رو برداشت و درحالی که از پلخها بالا میرفت برای بار هزارم مشغول خوندن نامه شد... دست خودش نبود واقعا انقدر اون نامه براش بارزش بود که فکر میکرد تیکهای از وجود تهیونگ توی اون نامه جا گذاشته شده و بلا با چسبوندش به قلبش حس میکرد داره دستای تهیونگ که این نامه رو نوشت رو لمس میکنه.
مادام سرش رو کمی به کنار کشید و با صدایی بلند گفت:
- کجا میری صبحانه نخوردی که.
- نمیخورم خیلی ممنون.
تند تند گفت و از پلهها بالا رفت و خودش رو به اتاقش رسوند و در رو با شتاب باز کرد و ضبط و نامه رو روی میز کنار تخت گذاشت... خودش رو روی تخت انداخت و با لذتی که از ترجمهی جیمین براش به وجود اومده بود بلند خندید و بالش رو گذاشت روی دهنش تا صدای خندش از اتاق بیرون نره.
سرش رو به سمت چپ چرخوند و به یونتان که طبق نعمول آروم یک گوشه نشسته بود نگاه کرد.
اون این روزا کاملا آروم و ساکت شده بود و هر از گاهی پارس و شیطونی میکرد و بیشتر اوقات گوشهی اتاق دراز میکشید انگار اونم دلش برای تهیونگ تنگ شده بود.
با دیدن نامه و ضبط کش و قوسی به بدنش داد و زبونش رو بیرون آورد و پارسی کرد... به طرف نامه دوید و مشغول بو کشیدنش شد.
بلا با لذت و سرخوشی خندید و یونتان رو که خددش رو کش داده بود و نامه رو بو میکرد برداشت و روی زانوش گذاشت و بیتوجه به بیقراریهاش گفت:
- آره تانی اون رو تهیونگ فرستاده.
یونتان با شنیدن اسمش پارس بلندی کرد و آروم شد... بلا متعجب و هاج و واج نگاهش کرد مگه اون آدم چی داشت که اینطور همه رو جذب خودش میکرد آیا اون جز خودخواهی و اخلاق بد چیزه دیگهای هم داشت؟
***
- چیزی دریافت نکردم.
با استرس و ناراحتیای که از حرف پیرمرد بهش منتقل شده بود زیر لب تشکر کرد و از اداره پست بیرون زد.
پس چرا تهیونگ نامهای بهش نداده بود؟ 1 ماه از رفتنش گذشته بود و هفته دومی بود که دیگه هیچ نامهای نداده بود و بلا از این بابت نگران و مضطرب بود و ناخناش رو میجوید و سر به زیر توی پیاده رو راه میرفت... یعنی بلایی سرش اومده بود؟ شاید هم جنگ شده بود و اون زخمی شده بود با این فکر سرش رو ناگهانی بالا آورد که با پلیس سر چهارراه چشم تو چشم شد.