جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

نوشته‌های نمایه جدید

سلام مجدد ببخشید
وقتی تایپک ها رو بستید به من اطلاع بدهید ممنونم
میخوام بدونم
مثل قبلنا هنوز هنوز من منتظرم
راجبم حرف میزنی میگی که من مقصم
چشمتو ببند بیا بازم تکیه کن به من
مثل قبلنا دوباره باز اسمتو بگم
کاشکی با خواهش من دوباره راضی میشد
کاشکی اون نامه آخر اصلا باز نمیشد
دنیای من وارونه است روزاش تاریک شباش نور است
ابری نیست و بارون است آدما جدا میشن چه آسون از هم
اگه یه روز تنگ بشه دلت بازم برمیگردم بهت
بیا بازم دستتو بده آخه من میفهممت
آخه فقط من میفهممت
الان میگی تقصیر از منه که به خاطر من یهو کندی از همه
چقد شده تلخ این منظره
چرا رفتی از اینجا هوا برفی من اینجا
دیگه سخت نیست چرا فهمیدنت
به هوای بوسیدنت داره بقیه رو پس میزنه
تو رو باز بخشیدمت چرا بازم بخشیدمت
ساختیم یه کلبه چوبی واسه هم
هر چی که خاطره داریم واسه من
بین این شعرای کهنه جواب راز منی
تو دل این شب تاریک تو فقط یار منی
کاشکی با خواهش من دوباره راضی میشد
کاشکی اون نامه آخر اصلا باز نمیشد
دنیای من وارونه است روزاش تاریک شباش نور است
ابری نیست و بارون است آدما جدا میشن چه آسون از هم
در این تالارِ پرهیاهو، صدایی نیست،

جز پژواکِ کفش‌ها بر سنگفرشِ سرد.

هر لبخندی که می‌بینم، یک ماسکِ نازک است،

پشتِ آن، هزاران چشمی که خسته و مُردد است.

من میانِ این جماعت، غریبه‌تر از همیشه،

مثل یک درختِ تنها در باغی پر از تندیس.

همه مشغولِ تظاهرند به بودن، به اشتراک،

و من در این ازدحام، به عمقِ خودم می‌رسم، آرام و بی‌نیاز.

تنهاییِ جمع، سهمگین‌تر از انزوای مطلق است؛

چون می‌دانی که صدایی هست، اما هیچ گوشی نمی‌شنود.

و من می‌ایستم، در مرکزِ این رقصِ بیهوده،

تنها کسی‌که می‌داند، این جشن، پایانِ غم است.
دیوارها به هم می‌آیند، اما در معنای گم شدن نیست،

اینجا خلوتگاهِ معمارِ روح است، جایی که طرحی نو زده می‌شود.

صدای جهان را کِه می‌بُری، می‌شنوی زمزمهٔ هستی را،

آن نجوا که در شلوغی‌ها، همواره می‌لرزید و رد می‌شد.

این تنهایی، محفظه‌ای است از جنس شیشهٔ شفاف،

که نورِ اندیشه را از هر غبار و گردی پاک می‌کند.

سکوت، بومِ سفید است، برای نقاشیِ فردا،

و سکون، نیرویِ لازم برای جهشِ فراتر از فردا.

بگذار تا جهان برای خود بدود، برای خود فریاد زند،

من در این اتاقِ کوچک، دروازه‌های کیهان را گشوده‌ام.

تنهایی، نه انتهای مسیر، که خودِ جاده‌ای‌ست استوار،

جایی که انسان، از سایهٔ خود، به جلو می‌جهد و می‌بالد.
Really change! then show them that they are Nothing!
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: حیات
D.shAyad.r
D.shAyad.r
فکر کنم هر زبانی توی اون مغز خاک گرفته‌ی خسته‌ات بهتر از فارسی ترجمه میشه!
خانم هه‌میم
D.shAyad.r
D.shAyad.r
نمیتونی؟
نه نمیخوای!
D.shAyad.r
D.shAyad.r
نمیتونی؟
منکه‌میدونم‌نمیخوای!
کاش میشد برگردیم به اون دورانی که پیامای شخصیمون تو انجمن از کاریا بیشتر بود=)
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: حیات
Kosarvalipour
Kosarvalipour
راستی از نیلو خبر داری؟
کوثر، ارشد فرهنگ و هنر بود
بالا پایین