جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

نوشته‌های نمایه جدید

سه بیت، سه نگاه!

موسی خطاب به خداوند در کوه طور گفت:
اَرَنی (خود را به من نشان بده)
خداوند پاسخ داد: لن ترانی (هرگز مرا نخواهی دید)

سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"

حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"

مولانا:
"ارنی" کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه "تری" چه "لن ترانی"
  • تایید
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: MAHVIN*، اوین، حیات و 1 کاربر دیگر
اوین
اوین
جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ.
اوین
اوین
سوره مبارکه الاعراف ،آیه 143
حرفای دلتون رو به هم بزنید
دلخوری بهتر از حرف ‌خوریه
یه روز کارمون میگیره!
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: FROSTBITE و حیات
D.shAyad.r
D.shAyad.r
قلب تنها عضویه که خدا
بی حکمت آفرید!
چون فقط قلبه که جز کار خودش هزار جای دیگه هم سرک می‌کشه.
باید بندازیم بیرون هم خودت راحت میشی هم مغزت‌ خانم شاید!
آقای دال ره هم میره‌ دنبال عشقش
اون دختره زه‌‌قاف هم خیالش راحت میشه.
اصن دلم میخواد سیگار بکشم
دارم خفه میشم سیگار خوبم میکنه!
D.shAyad.r
D.shAyad.r
اصن همون خانم هه‌میم
یکی نیست بگه بیدار شو خواهر من واقعیتو‌ ببین‌
یا من دیوونه شدم که با خودم حرف میزنم یا بقیه خیلی عاقلن‌ که این کارو نمیکنن!
D.shAyad.r
D.shAyad.r
اصن به من چه
سلام مجدد ببخشید
وقتی تایپک ها رو بستید به من اطلاع بدهید ممنونم
میخوام بدونم
مثل قبلنا هنوز هنوز من منتظرم
راجبم حرف میزنی میگی که من مقصم
چشمتو ببند بیا بازم تکیه کن به من
مثل قبلنا دوباره باز اسمتو بگم
کاشکی با خواهش من دوباره راضی میشد
کاشکی اون نامه آخر اصلا باز نمیشد
دنیای من وارونه است روزاش تاریک شباش نور است
ابری نیست و بارون است آدما جدا میشن چه آسون از هم
اگه یه روز تنگ بشه دلت بازم برمیگردم بهت
بیا بازم دستتو بده آخه من میفهممت
آخه فقط من میفهممت
الان میگی تقصیر از منه که به خاطر من یهو کندی از همه
چقد شده تلخ این منظره
چرا رفتی از اینجا هوا برفی من اینجا
دیگه سخت نیست چرا فهمیدنت
به هوای بوسیدنت داره بقیه رو پس میزنه
تو رو باز بخشیدمت چرا بازم بخشیدمت
ساختیم یه کلبه چوبی واسه هم
هر چی که خاطره داریم واسه من
بین این شعرای کهنه جواب راز منی
تو دل این شب تاریک تو فقط یار منی
کاشکی با خواهش من دوباره راضی میشد
کاشکی اون نامه آخر اصلا باز نمیشد
دنیای من وارونه است روزاش تاریک شباش نور است
ابری نیست و بارون است آدما جدا میشن چه آسون از هم
در این تالارِ پرهیاهو، صدایی نیست،

جز پژواکِ کفش‌ها بر سنگفرشِ سرد.

هر لبخندی که می‌بینم، یک ماسکِ نازک است،

پشتِ آن، هزاران چشمی که خسته و مُردد است.

من میانِ این جماعت، غریبه‌تر از همیشه،

مثل یک درختِ تنها در باغی پر از تندیس.

همه مشغولِ تظاهرند به بودن، به اشتراک،

و من در این ازدحام، به عمقِ خودم می‌رسم، آرام و بی‌نیاز.

تنهاییِ جمع، سهمگین‌تر از انزوای مطلق است؛

چون می‌دانی که صدایی هست، اما هیچ گوشی نمی‌شنود.

و من می‌ایستم، در مرکزِ این رقصِ بیهوده،

تنها کسی‌که می‌داند، این جشن، پایانِ غم است.
بالا پایین