دیوارها به هم میآیند، اما در معنای گم شدن نیست،
اینجا خلوتگاهِ معمارِ روح است، جایی که طرحی نو زده میشود.
صدای جهان را کِه میبُری، میشنوی زمزمهٔ هستی را،
آن نجوا که در شلوغیها، همواره میلرزید و رد میشد.
این تنهایی، محفظهای است از جنس شیشهٔ شفاف،
که نورِ اندیشه را از هر غبار و گردی پاک میکند.
سکوت، بومِ سفید است، برای نقاشیِ فردا،
و سکون، نیرویِ لازم برای جهشِ فراتر از فردا.
بگذار تا جهان برای خود بدود، برای خود فریاد زند،
من در این اتاقِ کوچک، دروازههای کیهان را گشودهام.
تنهایی، نه انتهای مسیر، که خودِ جادهایست استوار،
جایی که انسان، از سایهٔ خود، به جلو میجهد و میبالد.
اینجا خلوتگاهِ معمارِ روح است، جایی که طرحی نو زده میشود.
صدای جهان را کِه میبُری، میشنوی زمزمهٔ هستی را،
آن نجوا که در شلوغیها، همواره میلرزید و رد میشد.
این تنهایی، محفظهای است از جنس شیشهٔ شفاف،
که نورِ اندیشه را از هر غبار و گردی پاک میکند.
سکوت، بومِ سفید است، برای نقاشیِ فردا،
و سکون، نیرویِ لازم برای جهشِ فراتر از فردا.
بگذار تا جهان برای خود بدود، برای خود فریاد زند،
من در این اتاقِ کوچک، دروازههای کیهان را گشودهام.
تنهایی، نه انتهای مسیر، که خودِ جادهایست استوار،
جایی که انسان، از سایهٔ خود، به جلو میجهد و میبالد.

کوثر، ارشد فرهنگ و هنر بود