شبی افتادهام در خود، شبی بیخواب و بیرویا
جهان خاموشتر از مَرگ، دلم بیبال و بیپروانَه بارانی، نَه آغوشی، نَه مهری در تَه شب فقط آه است و آوار است و چشمی خسته از فردا کسی جز سایهام با مَن نمیماند در این خلوت هَمه رفتند و جا ماندند، صدای بغض نهرها
ببین، این زندگی هر شب چه آسان میکشد مارا بدون خنجر و شَمشیری، بدون زَخم و بیفَتوا
صبح ساعت: ۵:۰۰