- Jun
- 13,758
- 32,211
- مدالها
- 10
@AYSUنام اثر: فرشته تاریکی
نویسنده: rosa
ژانر: تخیلی عاشقانه
خلاصه: برایان فرشته تاریکی که به دلیل نگه داشتن بالاش به مدت زیاد زخمی میشه و نورا مثل یه فرشته نجات ظاهر میشه و…
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!@AYSUنام اثر: فرشته تاریکی
نویسنده: rosa
ژانر: تخیلی عاشقانه
خلاصه: برایان فرشته تاریکی که به دلیل نگه داشتن بالاش به مدت زیاد زخمی میشه و نورا مثل یه فرشته نجات ظاهر میشه و…
@Nikoنام داستان کوتاه: خمارعشق(جلد دوم)
نام نویسنده: زری
ژانر: تراژدی
خلاصه: در آسمانی که دنیایش ابریتر از آن است که حتی فکرش را هم نمیکنی، بدون چتر با تو همقدم خواهم شد؛ آنگاه شاید توام در بیچتری قدم زدن زیر قطرات باران خیسِ دلتنگیهایم شوی، همانند پرندهای بر روی شاخهی درخت چنار بنشینی و آوازی دلنشین برایِ دلِ تنگم بنوازی!
@AYSUنام اثر: مرداب سرخ
نویسنده: roya_ghm_84
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه:
لاوین که برای رسیدن به کسی که سالهاست عاشقش است با دروغ وارد زندگیاش میشود.
دایان، عاشق لاوین نیست؛ اما گفته که دوستش دارد و میتواند کنارش باشد.
و راستین، پسرخاله دایان، که فردی مرموز و آرام است و همه چیز را درباره
زندگی لاوین میداند، اما سکوت کرده و تبدیلشده به کابوسِ لاوین... .
@F.S.Kaنام رمان:نارنجک
نویسنده:سبا
ژانر:عاشقانه،اجتماعی
خلاصه:اشتباه شیرین،معنی قشنگی داره وقتی که با عمق وجودت درک میکنی،اشتباه شیرین قصهی ما چیه؟
خلاصه باید حداقل پنج خط باشه.نام اثر: خلافکارِمن
نویسنده: نیایش بیاتی
ژانر: پلیسی، عاشقانه، تراژدی
خلاصه: بوی خون به مشامم می رسد، او بیگناه می کشد و من زجر می کشم؛ چه شده است که به این روز افتاده ام؟
@F.S.Kaرمان: نبردِ الماسِ خونی(جلد دوم)
نویسنده: زری
ژانر: تراژدی، تاریخی، تخیلی، عاشقانه
خلاصه: در سیاهی و ظلمتزای شب که از گوشه به گوشهی آسمانش الماس میبارید در جستوجوی آن آلماسی بود که آغشته به خون بود، با وجود فروپاشی تمام دنیا، نبرد سهتیز را پشت سر گذاشت تا بتواند آن الماسی که در هفت آسمان دنبالش میگشت را پیدا کند. اما آن الماس در چشمان زیبایِ او نهفته بود. الماسی که به کاسهی خونی در چشمانش بدل شده بود. وقتی تاریخ را باری دیگر مرور میکنند؛ داستان تاریخی و عاشقانهیشان عشق را در زندگی امروز زنده میکند!
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک